تعادل زاهد انساني که مرکز ثقل وجودش در افکارش است و خود را با افکار همانند(identify) کرده است با آدمي که مرکز ثقل وجودش در آگاهي وراي فکر (آگاه در قلمرو عقل کلي- به تعبير مولوي- همان حاضر ساکت و يا شاهد بي غرض است و به معناي واقعي کلمه زاهد است: حق همي خواهد که تو زاهد شوي تا غرض بگذاري و شاهد شوي يا به تعبير ديگر اهل چشم است نه دهان: هين به جاروب زبان گردي مکن چشم را از خس ره آوردي مکن: مولوي) است، از نظر تعادل ذهن متفاوتند. اگر ذهن را به مخروطي تشبيه کنيم و نوک آن فکر باشد و هستي ، بودن ، آگاهي يا عشق بي غرض قاعده آن؛ انسان اولي مانند مخروط بر عکس و سرو ته است و تعادل ناپايدار و لرزاني دارد و حتي با باد طعنه مردم به هم مي ريزد: پيرو پيغمبراني ره سپر طعنه خلقان همه بادي شمر مولوي) اما آدم دومي مانند پيامبران، تعادل پايداري دارد و مانند مخروطي است که بر روي قاعده استوار است. اولي حتي در عبادت هم نمي تواند يکدله و خالص و با حضور قلب باشد زيرا هر لحظه نگران افتادن است و ناشکري و نارضايتي در عمق وجودش رخنه کرده است. اما دومي در عبادت و نماز و رفتار و گفتار و زندگي و مردنش، حضور قلب دارد و خود را براي ناشناخته وراي زمان و مکان خالص کرده است و هر لحظه با شادي دروني عطر دل انگيز شکر واقعي را می پراکند. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.