وضعیت تراژیک ما در مقایسه با مش حسن!! فیلم گاو و نگاهی دوباره به فیلم زندگی خودمان!! اگر فیلم قدیمی گاو به کارگردانی داریوش مهرجویی و با هنرمندی عزت الله انتظامی را دیده باشید؛ الیناسیون یا از خود بیگانه شدن و هم ذات پنداری ( یا همانند سازی یا شناسایی بدلی خود یا..) با یک گاو به خوبی نمایش داده شده است. مش حسن یك گاو دارد و او گاو خود را خیلی دوست دارد این گاو منبع گذران زندگی وی و خانواده اش است. مش حسن یك روز به شهر می رود. در غیاب او گاو بیمار و تلف می شود و هنگام بازگشتش به آبادی با حسی غریب روبه رو می شود. اهالی روستا از بین رفتن گاو را از مش حسن پنهان می كنند، اما در نهایت قضیه را به او می گویند و مش حسن در چنین موقعیتی قوه تعقل خود را از دست می دهد! شب ها در طویله می خوابد، به خوردن كاه و یونجه و علف روی می آورد و خود را گاو مش حسن تصور می كند. آدم با دیدن آن دلش برای مش حسن می سوزد اما آیا وضعیت خودمان را نمی بینیم؟! وجه مشترک ما با مش حسن: 1- ما هم خود را با افکارمان هم ذات پنداری کرد ه ایم. امواج فکری سرمان را معادل کل هستی خود پنداشته ایم و چنان از خود بیگانه ایم که با غرق شدن در آن افکاربیگانه و یکی دانستن خود با آنها، حاضریم همه زندگی مان را برای آن افکار زهر مار کنیم! فریاد حکیمان و خردمندان گیتی نظیر مولانا، اکهارت تله، مصفا و...بر سر همین موضوع است: تو مکانی اصل تو در لا مکان این دکان بر بند و بگشا آن دکان دلایل بهتر بودن وضع مش حسن نسبت به ما!! 1- مش حسن خودش را با چیزی هم ذات پنداری کرده بود که قابل لمس بود، شیر می داد و فایده های بی شماردیگرداشت و شبیه هم ذات پنداری مرحوم مجنون بود که او هم از خود بیگانه شده بود و خود را لیلی می دانست. وقتی که برای درمانش می خواستند با نیشتر از او خون بگیرند ( توسط فصاد یا همان رگ زن) نه از ترس نیشتر، بلکه از اینکه به لیلی جانش، آسیبی برسد فریاد زد: ترسم ای فصاد گر فصدم کنی نیش را ناگاه بر لیلی زنی ولی صد حیف که ما با چیز بی فایده، توهمی و حتی بسیار مضری (افکار پوچ و منفی) هم ذات پنداری کرد ه ایم.. 2- تفاوت دیگر ما با مش حسن این است که در قصه ما، هم ذات پنداری با یک چیز نیست! بلکه با حدود 90000 فکر منفی متغیر در روز است!! که هر دم رنگ عوض می کنند و هر کدام احساس خاصی را القا می کنند( و به هر حال شهر شهر فرنگ است!). در واقع هر کدام از ما بسیار هنرمندانه تر از آقای انتظامی چنین نقش پر هیبتی را فی البداهه و در عالم واقع در صحنه زندگی بازی می کنیم و لایق بهترین جوایز هستیم!!( به قول خارجی ها:why not! ).. 3- هم ذات پنداری آن دو همراه با عشق و ناشی از عشق بود.. ولی هیهات که همانند سازی ما ناشی ازخشم و مولد خشم و حسادت وخود خواهی و حرص و..است. و ..... انصاف دهید آیا وصف حال ما تراژیک تر نیست؟! ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.