چکیده باطن داستان داستان درویش مسافر همان داستان مسافرت انسان در طول زندگی اش است. آدمی از بدو تولد، با تلقین کلماتی و برچسبهایی از طرف جامعه و تقلید و تکرار آنها در زمانها و مکانهای مختلف، ناخود آگاه و بدون اینکه حتی به درستی متوجه شود؛ هستی کلمه ای و سطحی و هویت فکری را جایگزین فطرت الهی اش می نماید و از درون خالی و فقیر می شود. آدمی اگر دچار فقر و گرسنگی درونی باشد و از فطرت الهی و خوشی اصالتش و احساس یکپارچکی درونی و یکی بودن با کل هستی بریده باشد، هرگز جایگزین پایدار و مطلوبی نخواهد یافت. درنتیجه در به در به دنبال لذت های سطحی و تخدیر کننده می گردد تا رنجهای ناشی از "منیت کاذب" را فرو بنشاند و حداقل جایگزینی برای لذت تأیید دیگران بیابد. فقر درونی که ناشی از تسلط بیرونیها بوده است، او را مبتلا به خودباختگی کرده و بیش از پیش وابسته ی بیرونیها می شود و حرص سیری ناپذیر برای کسب تایید دیگران از یک سو و عدم دریافت تایید مورد انتظار از دیگران، او را به سمت لذتهای تخدیر کننده جذب می نماید. آدم مبتلا به فقر درونی از حرص و اشتیاق مخرب نسبت به لذتهای فانی و یا از وحشت تنهایی و برای فرار از فقر و رنج درونی و کسب امنیت و آرامش سطحی همرنگی با جماعت؛ به باندها و گروههای دوستی جلب می شود. برای کسب هر چه بیشتر تایید دیگران، فردیت و استقلال خود را می بازد و به طور کامل نسبت به دیگران خود باخته شده و با حرف شنوی و تقلید کورکورانه از آنها، سرمایه عمر و انرژی حیاتیش را بیش از پیش تقدیم می کند. این چنین انسان فقیر از لحاظ معنوی، مستعد انواع اعتیاد است و روز به روز در گرداب انواع اعتیاد بیشتر فرو می رود و همزمان با افزایش دوز مواد مصرفی از انرژی حیاتیش مایه می گذارد و فرتوت تر می شود. شاید این انسان فقط زمان مرگ یا زمان بیداری معنوی اش بفهمد که چه گنج گرانبهایی را در مقابل نیازهای کاذب و توهمی اش ( که همگی از بیرون به او تحمیل شده) از دست داده است. اصولاً تفاوت لذت ناشی از مواد مخدر و الکل و تأیید دیگران و... با خوشی ناشی از فطرت این است که در اولی همواره متضادش در صبح فردای نشئگی، با خماری و سر درد و عدم تأیید دیگران و کاهش انرژی و..بروز می کند و همواره انسان دنبال مقصر وضعیت در بیرون از خودش می گردد ( یا خودش را به نمایندگی از طرف دیگران ملامت می کند! و تصور می کند به صرف ملامت شدید و فلج کننده خود- که عامل اصلی بازگشت به مواد است!- وظیفه اش را انجام داده است!) و در واقع از خودش سلب مسؤولیت می کند ولی در دومی خوشی و شور و انرژی درونی بدون متضادش بروز می کند و از جستجوی مقصر و ملامت خود و دیگری هم خبری نیست؛ بلکه بر عکس؛ میل به شریک کردن دیگران در عشق و انرژی الهی، پدیدار می گردد. |
۱ نظر:
دلم گفت بگم که :
هر چه انسان در مسیر ی می ره که " خود خودش بشه یعنی کسی که از ازل بوده ، خالص تر می شه ....
شنیدید می گن اثر انگشت هر کسی منحصر به فرده .... کلا هر انسان در هستی منحصر به فرده ....
ولی تقلید از دیگران و همرنگ شدن با جماعت این انحصاری بودن انسان رو می پوشونه ....
می خوام بگم که گاهی انسانها اونقدر عقاید دیگران رو در خودشون انباشته می کنند که یادشون می ره ، الماس وجودشون رو تا آخر عمرشون ، زغال نگه داشته اند ......
با کمی تامل در انحصاری بودن بینش خودمون ، می تونیم به الماس وجودمون برسیم ...همونطوری شفاف . باارزش . زیباااااا
هر انسان ذاتا الماس است ولی خودشو با اتکای به تحمیل عقاید دیگران و حس پذیرش هر چیزی که دیگران و جامعه از اون می خوان ؛ تا حد زغال تنزل می ده ...
البته فقط مثال زدم ها ... به عنوان عنصر موجود در زمین ، الماس رو برتر از زغال نمی دونم هااااااااااااااا ..اینها هر دو بهترین هستند در اصل وجودشون .... می تونم به آرایش پیوندی هر دو شون و روح موجود در اونها سجده کنم ....
واااااااااااااااااااااااااااای خدااااااااااااااا .... یادم افتاد چقدر سجده گاه داریم ماااا
برم بقیه رو هم بخونم .....
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.