فقر
شرح داستان با اشاره به چند بیت کلیدی آن: اشعار داستان اصلی، به رنگ آبی است و سایر اشعار هم اغلب از جاهای دیگر مثنوی است. صوفیان تقصیر بودند و فقیر کاد فقر ان یعی کفراً یبیر صوفیان داستان ما فقیر بودند و فقر نزدیک است به کفر بدل شود، چنان کفری که نابود کننده است. "کفر" به معنای پوشاندن حقیقت است. فقر درونی، مانع دیدن حقیقت می شود و عدم "مشاهده گری بی غرضانه حقیقت" مرگ واقعی انسان است. از سر تقصیر آن صوفی رمه خرفروشی در گرفتند آن همه فقر درونی باعث فروش گوهر گرانبهای فطرت درونی است و عکس آن هم صدق می کند. فقر اقتصادی یا فرهنگی
مراد از فقر در این داستان، بیشتر فقر فرهنگی است و الا چه بسیار فقرای اقتصادی که با غنای فرهنگی از فقر اقتصادی هم نجات یافته ( نمونه اش ملل ژاپن و آلمان و.. که به خاک سیاه نشستند ولی برخاستند) و یا صبر پیشه کرده اند و به جای واکنش غیر منطقی، با کنشی خردمندانه از کویر فقر و سختی به سلامت رسته اند؛ و برعکس چه بسیار ثروتمندانی که با نادانی و اسارت در خشم و شهوت وحسادت و غرور از اریکه ثروت و آسایش مادی به زیر افکنده شده اند. به طور کلی شرایط متغیر بیرونی، تعیین کننده اصلی عاقبت به خیری ما، نیست. آنچه برای انسان تعیین کننده است، واکنش درونی، به شرایط بیرون است. سختی ها بر سر راه هر انسانی قرار گرفته است از بیماریهای جسمی و روحی گرفته تا جدایی از دوستان، فقر و...و سرانجام هم مرگ. از سختیهای زندگی نمی توان فرار کرد: "چشم آسایش که دیده است از سپهر تیز رو؟". سختی های مادی و اقتصادی و انواع رنج که در مسیر هر انسان ثروتمند و فقیر قرار دارد؛ در واقع مانند مواد خامی است که در اختیار هر آدمی قرار داده شده تا از آن دنیای خود را(کاخ یا مخروبه یا..) بسازد. به عبارت دیگر، واکنش ما به این درد و اندوه (و همینطور شادی و راحتی) زندگی است که سرنوشت ما را رقم می زند. یکی از اهداف مولوی در مثنوی شریف، کمک به ما، برای یادگیری واکنش درست به هنگام سختی ها ست. یکی از واکنشهای نادرست در مقابل سختی ها، کاهلی و تنبلی یا منبلی است. مسلم است که مولوی و هر خردمندی، رفاه اقتصادی و تلاش برای آن را ضروری می داند. مولوی در بسیاری جاها تنبلی یا منبلی را از نقاط ضعف روانی در کنار خشم و آز می داند که آنهم از نتایج غلبه "من کاذب درون" است. بدرگی و منبلی و خشم و آز چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز فقر اقتصادی نامطلوب است ولی بدتر از آن نوعی فقر فرهنگی است، که خود می تواند علت تولید فقر مالی و اعتیاد باشد. مقایسه سمبلیک موش و انسان در کتاب "چه کسی پنیر مرا برداشته است؟" نشان می دهد که بزرگترین مانع انسان در پیشرفت زندگی و برداشتن موانع جدید، افکار زائد و منفی است: افکاری نظیر " چرا من؟ چرا این بلا سر من آمد؟ چرا زودتر به آسایش قبلی نمی رسم؟"..." من آدم بی کفایت و بی عرضه ای هستم"..."من از تغییر دادن زندگی خود ناتوان هستم" و..حتی " من باید کاملاً قوی و قدرتمند باشم" و..در صورتیکه موش( انسان عاقل بدون فکر منفی)، به دلیل فقدان این افکار فلج کننده، با کمک فعالیت عاقلانه و آزمایش و خطا، مشکل خودش را حل می کند. بنابراین؛ چه فقری بالاتر از نادانی و جهالت، و چه نادانی بالاتر از اینکه خود را با "صدای درون سرمان" یکی دانسته و قدر و منزلت اصالت خود را که مشاهده گری درست است، از دست بدهیم و خودمان را از مشاهده واقعیتهای زمان حال، محروم کنیم. در نتیجه ندیدن درست واقعیت، واکنش نامناسب با واقعیت اتفاق می افتد(تنبلی و فلجی از یک طرف یا غرق در کار و حرص کور به کار از طرف دیگر دو واکنش نامناسب هستند.). بزرگترین عامل کفر یا پوشاندن حقیقت "من کاذب درون" است که از افکار گذرا و ناپایدار تشکیل شده و خودش را به جای "خود اصیل" ما جا زده است و مانع مشاهده گری بی غرضانه شده است. " هنگامی که تشخیص می دهی صدایی در سرت وجود دارد که وانمود می کند تو هستی و هیچگاه از سخن گفتن باز نمی ایستد، در حال بیدار شدن از وضعیت نا آگانه یکی انگاشتن وجود با جریان فکر هستی. هنگامی که متوجه آن صدا بشوی، درک می کنی که وجود تو آن صدا –یعنی فکر کننده- نیست، بلکه کسی ست که به آن صدا آگاه است و به آن نگاه می کند.-اکهارت تله-". فقر وملامت و خنده! ای توانگر، تو که سیری، هین مخند بر کژی آن فقیر دردمند بنظرم در این بیت علاوه بر ظاهر بیت، پیام عمیق دیگری هم نهفته است: فقر فرهنگی و جهالت، ملامت پذیر نیست! فقط آگاهی لازم دارد نه شکنجه دادن خود با ملامت خود (که جهلی دیگر است) و فرو رفتن در این جهل مرکب!!...بهترین مقابله با جهالت معنوی، آگاهی عمیق معنوی است که همانا مشاهده گری بی غرضانه (بدون ملامت و..) است. در صورتی که ملامت کور، جهل است و ما را بیشتر در جهل و اشتباه، فرو می برد. همه بلاها از نادانی بر سر ما آمده است. فقر و نادانی کیفیتی است که خردمند آن را مسخره نمی کند و سرزنش و ملامت پذیر هم نیست. به جای احساس سرزنش خود یا دیگران، بهتر است آگاهی خودمان را افزایش دهیم، و خودمان و دیگران را ببخشیم، همین کافی است. کسانی که با ذهن آغشته به خشم و عناد به خود، فقط در احساس گناه غرق شده اند، معمولاً به گناه ادامه می دهند یا فقط موقتی گناه را سرکوب می کنند زیرا احساس گناه این گروه از منیت منشاء گرفته است. ولی خردمندی که اشتباهات خود را بی غرضانه مشاهده می کند و رابطه اشتباه و رنج متعاقب آن را مانند یک محقق می بیند، می تواند مسؤولیت نتایج اعمالش را هم بپذیرد. او خردمندانه درک می کند که جاذبه لذت فانی، رنج جانکاهی به او هدیه داده است و زندگی او را بر باد داده است و لذا مانند دلاک داستان توبه نصوح، آماده تحول اساسی و توبه است. این خردمند اشتباه گذشته را به دلیل نادانی و شرطی شدن و اعتیاد می داند و چنین فردی قادر به اعتراف به خطا و جبران و تصحیح اشتباهاتش و ترک اعتیاد است و در عین حال به خودش احترام گذاشته و خود را مستحق بخشش می داند( رجوع کنید به داستان توبه نصوح، مثنوی). یوگای خنده که خنده بی دلیل است، خنده ای است که ممدوح است، زیرا به نقطه ضعف دیگران یا برتری خود، نمی خندیم و فقرای مادی و معنوی را مسخره نمی کنیم! بلکه در واقع به "فقر درونی که ادعای ثروت دارد" یا "من کاذب" می خندیم که همه ما گرفتارش هستیم! و قابل ملامت هم نیست؛ فقط باید به آن خندید! می خندیم چون می دانیم فطرت الهی از بزرگترین نعمتهای الهی است و از من کاذب بسیار پر قدرت تر و شریف تر است! خنده بی دلیل نوعی شکرگزاری بی کلام از نعمتهای بیکران الهی هم هست. در صورتیکه خنده ی "من کاذب" یا به هنگام کسب لذت نفسانی و برتری از دیگران است یا به نقاط ضعف و فقر مادی و فرهنگی دیگران و زمین خوردن آنهاست. این خنده و تمسخر دیگران در واقع نوعی بروز خشم پنهان است و از این رو مذموم است.
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.