فقر درونی، حرص و اعتیاد دیر یابد صوفی آز از روزگار زان سبب صوفی بود بسیارخوار از آنجا که صوفی مبتلا به فقر درونی است و آرزویش را دیر به دست می آورد، پر خوار و شکمباره و حریص می گردد. جز مگر آن صوفیی کز نور حق سیر خورد او فارغست از ننگ دق مگر صوفیی که به اتصال با نور حق نایل گشته و با مشاهده مستمر و سیر و پر! و حضور در لحظات زندگی، حق اشیاء را با مشاهده واقعیت آنها آنچنان که هست، ادا کرده باشد. این حالت فقط با "مشاهده بی غرضانه" میسور گردد و آدمی را از حرص و گدایی تأیید دیگران و نیاز به همانند سازی با دارایی ها، مبرا می نماید. از خصوصیات منیت مسلط بر وجود ما حریص بودن نسبت به لذتهای فانی و رسیدن به آرزوهای دور و دراز است. مولوی در این داستان از فقر شروع می کند و به حرص ختم می نماید! بنابراین، از نگاه حضرت مولانا حرص و خواستن آزمندانه از ستونهای اصلی منیت است. حرص هم مانند قارچی است که تنها در سایه و تاریکی جهل و نادانی، پرورش می یابد. به عبارت دیگر فقر و خلاء معنوی و جهل مرکب از علل اساسی تولید حرص است، زیرا منیت توهمی بیش نیست و توهم، باید به ترفندی خود را واقعی جلوه دهد: نيست وش باشد خيال اندر جهان بر خيالي تو جهاني بين روان دور مي بيني سراب و ميدوي عاشق آن بينش خود مي شوي خوب "منیت کاذب"، توهمی و ناپایدار و فقیر است. به قول آقای مصفا جرقه های فکری بیش نیست؛ و استمراری ندارد. بودن آن زیر سؤال است و برای اینکه واقعی جلوه کند چاره ای ندارد که به داشتن تکیه کند. با وصل کردن خود به امور واقعی خود را با آنها یکی می کند و خودش را موجودی واقعی نشان می دهد. اما صرف تعلقات فعلی زندگی( جسم، خانه، مرکب، همسر و..) کافی نیست؛ بلکه خواستن بیشتر و حریصانه خواستن دارایی ها و لذایذ، و اینکه "بازم می خوام!"، از بهترین ابزار "منیت" برای گول زدن صاحب خانه اش و جای او را گرفتن است! و از این طریق، "منیت" ، زنده و واقعی و مستمر بودنش را نمایش می دهد. حتی پا را از این فراتر نهاده، با این ترفند سعی می کند خود را جاودانه جلوه دهد! خوب تاکتیک دیگر برای واقعی جلوه نمودن؛ حرص زدن برای کسب هر چه بیشتر تأیید دیگران است. چون پوچ و هیچ است؛ با گرفتن تأیید دیگران مرهمی بر این زخم اساسی پوچی!، می نهد! ولی در اینجا هم حرص و گدایی اش (ننگ دق) برای جلب توجه و تأیید، سیری ناپذیر است! زیرا "سیر شدنش" به معنای پایان داستان "منیت" است. خشم و به طور خاص "عناد به خود" هم از راههای دیگر واقعی جلوه دادن "منیت" است. این خشم روی دیگر سکه حرص است و همیشه خماری خشم و ندامت ونارضایتی پس از نشئگی حرص پدیدار می شود. اتفاقاً در این داستان به این خشم ، نارضایتی و دنبال مقصر گشتن در صبح فردای مراسم سماع؛ اشاره شده است: خادم آمد گفت صوفی، خر کجاست؟ گفت خادم: ریش بین، جنگی بخاست فقر درونی ریشه اصلی انواع اعتیاد آدمی با ورود به عرصه زندگی، دو راه در پیش رو دارد یا با اتصال به فطرت الهی از غنای روح برخوردار شود و یا با دور ماندن از اصل خویش دچار فقر درونی گردد و آماده القائات شیطانی شود. فقر درونی احساس پوچی، بی ارزشی و طرد شدگی است که با ملامت خود و احساس "بد بودن" همراه است و زمینه و بستر اصلی را برای نیاز به تخدیر و اعتیاد آماده می کند. در کتاب ارزشمند "اراده کافی نیست –سرچشمه اعتیادها در درون ماست-، اثر آرنولد واشتون/دانا باندی و ترجمه حسام الدین معصومیان شرقی" با دید عمیق تری انواع رفتارهای وسواس گونه (اعتیاد به غذا، مواد مخدر، الکل، ، قمار، خرید، ارضای جنسی وحتی ورزش و کار و..) بررسی شده است و نشان می دهد که همه آنها علیرغم تفاوت ظاهری، معلول نوعی فقر درونی است که از نظام اعتقادی معیوبی سرچشمه می گیرد که در عمق نا خود آگاه فرد و جامعه نفوذ کرده است. جالب اینجاست که در آن کتاب از شیوع فراوان اعتیاد در کشور آمریکا سخن گفته است( 14 تا 16 میلیون نفر- سال 1989 - در آمریکا در یکی از 500 هزار گروه خود یاری ترک انواع اعتیاد، حضور می یابند. در ایران- در سال 1384 - هم 5 تا 7 میلیون نفر حداقل تجربه یک بار مصرف مواد اعتیادی را داشته اند و حدود 3000 گروه خود یاری در سراسر کشور فعالیت دارند). هر چند وضعیت اقتصادی می تواند در تشدید اعتیاد مؤثر باشد، اما عامل اصلی بروز اعتیاد در نوعی فقر فرهنگی است. در کشور آمریکا که بنظر می رسد از لحاظ اقتصادی کمتر مشکل دارد، اما به لحاظ فرهنگی جامعه ای نسبتاً فقیر و زمینه ساز بروز انواع اعتیاد است. در آن کتاب 10 باور معیوب مولد فقر درونی شرح داده شده است- در پستهای بعدی این وبلاگ بیشتر از آنها گفته می شود-، از جمله آنها "من باید کامل باشم و کامل شدن امکان پذیر است"؛ "باید همیشه آن چیزی را که می خواهم با سرعت به دست آورم"؛ "باید زندگی بدون درد باشد و نیازی به هیچ زحمتی نباشد"؛ "من آدم بی کفایت و بی عرضه ای هستم"؛ "دنیای بیرون می تواند اقتداری را که ندارم به من بدهد" و...هستند. این باورها طوری نیست که به طور آشکار نسبت به آنها آگاه باشیم و از آنها صحبت کنیم بلکه در عمق ضمیر ناخود آگاه مان جا گرفته اند و فقر و جهل مرکب درونی را شکل داده اند. تنها با "مشاهده بی غرضانه" است که می توان از حضور آنها آگاه شد. چند ازین زنبیل؟ و ین دریوزه چند؟ چند ازین صبر و، ازین سه روزه چند ما هم از خلقیم، جان داریم ما دولت، امشب میهمان داریم ما تخم باطل را از آن میکاشتند کانکه آن جان نیست، جان پنداشتند منظور از آنچه آدمی به اشتباه جان و اصالت تصور کرده است، همان ذهنیت فکری و یکی دانستن خود با آن غریبه! (فکر کننده) است. از طرف دیگر یکی از ویژگی های این نوع از آدمیزاد! که بسیار در عمق وجودش نهادینه شده است، اسارت دائم در؛ دام پاندول ذهنی حرص و خشم است. این خصوصیت آدمی که بسیار طبیعی جلوه گر شده است؛ و به نوعی به آن معتاد شده ایم بر اثر عادت و تقلید و تکرارمکرر، در ما شکل گرفته و تثبیت شده است: این عادت همانا؛ دوری ، اجتناب و خشم و شکایت از موارد ناخوشایند، و جلب شدن و حریص بودن نسبت به موارد خوشایند زندگی است. این ویژگی آدمی چنان طبیعی بنظر می رسد و خود به خود عمل می کند؛ که اغلب مردم، حتی بسیاری از روانشناسان آن را طبیعی قلمداد کرده اند. در واقع این ویژگی به صورت معقولش، در پاره ای موارد طبیعی است و به نفع آدم و برای صیانت ذاتش ضروری است ( به عنوان نمونه؛ در مواجه با خطر واقعی یا یرای رفع گرسنگی و..که در این موارد هم البته ضرورت تعادل ذهن و دوری از افراط و تفریط، صادق است). اما غافل از اینکه همین ویژگی، اگر به همه موارد زندگی تسری یابد و از حد اعتدالش خارج شود، پاشنه آشیل آدمیزاد می گردد. آن کس که می خواهد به درستی صبر را بیاموزد؛ مجبور است روی این ویژگی تعمق نماید. صبر به معنای تحمل بیمورد درد، همراه با سرکوب درد و خشم مان نیست، بلکه صبر به معنای مشاهده بی غرضانه است که در حد متعادلی بین خشم و حرص قرار دارد و انسان را از واکنش کورکورانه می رهاند. انسان متعادل همراه با این مشاهده، ایمان دارد که امور خوشایند و ناخوشایند زندگی پایدار نیستند و می آیند و می روند. وقتی آنها را و واکنش بدن و حس و فکر را به آنها مشاهده می کنیم، و وسوسه واکنش را مشاهده می کنیم و آن را سرکوب نکرده ولی به آن تن هم نمی دهیم!؛ آنگاه تمامی انرژی حیاتی را به نفع فطرتمان مصادره می کنیم. با مشاهده درست؛ نه سرکوب می کنیم و نه به واکنش شرطی و اتوماتیک، میدان می دهیم و با کمک آن می توانیم از چرخه معیوب شرطی شدگی ها بیرون بیاییم. بدین وسیله خرد و عشق نیرو می گیرند و شادی درونی حاصل شده و کنش و تلاش درست به جریان می افتد. با این مشاهده در می یابیم که همه چیز در زندگی گذرا ست و بهتر است برای امور نا پایدار و در حال تغییر، انرژی حیاتی را به صورت خشم و حرص و توهم بیمورد و ویرانگر هدر ندهیم. اما متأسفانه صوفیان قصه ما، از این حد تعادل خارج شدند و مانند سایر انسانهای معمولی با عجله به سمت حرص متمایل شدند. ولی هیهات که در پاندول حرص و خشم پس از اندک زمانی با برطرف شدن لذت فانی(هر چقدر هم که حرص بورزیم دوره لذت سپری می شود)، خشم ناشی از خماری و ناپدید شدن آن لذت گریبان آدمی را می فشارد! اگر انسان معمولی را با ویژگی فوق الذکر، در مقابل مؤمن قرار دهیم، آنگاه این گفتار حضرت محمد(ص)، بهتر درک می شود: "کار مؤمن عجیب است، همه کارها برایش خیر است و هیچ کس جز مؤمن چنین نیست. اگر سختی به او برسد شکر کند و برایش خیر باشد و اگر مرض به او برسد صبر کند و برایش خیر باشد." صوفیان، لذت حریصانه نسبت به موارد خوشایند را جان پنداشتند و خوشی ناشی از "تعادل ذهن مشاهده گر" وصبررا از کف دادند. زیرا خوشی و عشق ذهن مشاهده گر، ورای شادی و غم ذهن پاندولی(پاندول حرص و خشم) است: باغ سبز عشق کو بی منتهاست جز غم و شادی، درو بس میوه هاست مسافر هم به همان مشکل صوفیان دچار شده است: وان مسافر نیز از راه دراز خسته بود و دید آن اقبال و ناز گفت چون میدید میلانش بوی گر طرب امشب نخواهم کرد کی حرص عجولانه و کوکورانه و بی تعقل نسبت به لذت فانی، گریبان مسافر را هم گرفته است. غافل از اینکه این حرص نه تنها رنج و خستگی او را برطرف نمی کند بلکه قوز بالا قوزی است که خماری وحشتناکی را در پی خواهد داشت. صاف خواهی چشم و عقل و سمع را بر دران تو پردههای طمع را اگر می خواهی مشاهده ات، بی غرضانه باشد باید از حرص بر حذر باشی! گر طمع در آینه بر خاستی در نفاق، آن آینه چون ماستی مشاهده آینه مبتلا به طمع، مشاهده درستی نخواهد بود و واقعیت اشیاء آنچنان که هستند، در این آینه بازتاب نخواهد داشت. گر ترازو را طمع بودی به مال راست کی گفتی ترازو وصف حال وزن اشیاء هم در ترازوی مبتلا به طمع، به درستی سنجیده نخواهد شد. مسلم است که مشاهده ی همراه حرص، مشاهده بی غرض و واقع بینانه ای نیست. در واقع مشاهده از منشاء "فکر کننده" و "قضاوت کننده حریص درونی" است و ارزشی ندارد. مشاهده ای درست است و بی غرضانه، که از فطرت الهی و ناظر ساکت درون منشاء گرفته باشد، تا حق اشیاء ادا شود. حرص و آز شیطانی؛ عامل اصلی بدبختی و تشدید فقر درونی جستجوی راه حل سریع برای برآورده شدن آرزوها و حرص رسیدن به لذت عاجل و اجتناب از هر درد و رنجی در اسرع وقت ، عجله ایست که شیطان از راهی ظریف و پنهانی و در عمق ضمیرمان القاء نموده است؛ که برای حل هر مشکل راه حل ساده و سریع(حتی غیر واقعی) را دنبال کنیم. حرص و آز نسبت به کسب هر چه سریع تر لذایذ سطحی، به قیمت فدا کردن و چشم پوشی از فرصتهای بسیار شادی آور و با دوام زندگی، اتفاق می افتد. حضرت مولانا این حرص و طمع را علت اصلی گرفتار شدن مسافر داستان، که من و شما هستیم می داند: زانکه آن تقلید صوفی از طمع عقل او بر بست از نور و لمع طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع مانع آمد عقل او را ز اطلاع در واقع این حرص و آز و باورهای اشتباه مولد آن، از خطاهای ادراکی مولد اعتیاد است. جهل و فقر درونی مولد حرص است و حرص هم به نوبه خود راه آگاهی و مشاهده را می بندد. در حرص، دو ویژگی عجله و برتری طلبی و کامل شدن نهفته است. القاء "عجله برای رسیدن سریع السیر به آرزوها و فرار فوری از دردها" که از ده باور اشتباه مولد اعتیاد است؛ ازالقائات شیطان است(عجله کار شیطان است!). از دیگر القائات منفی شیطان که اینهم سرچشمه بروز اعتیاد است، این است که "من باید از هر نظر از همه آدمها برتر باشم! من باید مطابق با خود ایده الی ام، که آتش است، باشم." اول آنکس، کین قیاسکها نمود پیش انوار خدا ابلیس بود گفت:نار از خاک بی شک بهتر است من ز نار و او ز خاک اکدر است من هرگز به خاک واقعیت آنچنان که هست تمکین نمی کنم! من از خود واقعی ام متنفرم!! این القاء، انسان را دچار دو بینی و احولیتی می نماید که مولوی به آن اشاره کرده است. از یک طرف من ایده آلی شجاع و با عرضه و کامل و.. از طرفی من واقعی زبون و بی عرضه و ناقص و..هر دو تصویر و بر چسب، باطل و توهمی هستند. همانطور که مولانا در داستان غلام احول اشاره کرده است، کافیست یکی از این دو تصویر شکسته شود تا آدمی بتواند واقعیت را آنچنان که هست ببیند و از دام شیطان رها شود. حرص و طمع ما ریشه در طمع کامل شدن دارد، چیزی که در عمل قابل دسترسی هم نیست و همین است که "نفس آدمی" سیری ناپذیر شده است و به هر چه برسد باز هم می خواهد و از طرف دیگر دائم خود را ملامت می کند. |
۲ نظر:
چه بررسی عمیقی ، ممنون از شما جناب آقای بنانی
مانند تمام نوشته جالب و تفكر بر انگيز ، اما چگونه اين تصوير را مي توان شكست؟
اين جسم خاكي و وابستگي هاي پوچ را چطور مي توان فراموش كرد ؟
ما را در فقر كامل نگه داشته اند ( گرسنگي ، تشنگي، و.. را نمي گويم )
فقر شناخت "خود" را مي گويم ، راه اين شناخت را چگونه مي توانم به درستي دريابم و مطمئن باشم كه اسير حيله هاي دشمن نگشته ام ؟ آيا راهي به درستي وجود دارد؟
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.