حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی با تشکر از همه دوستانی که در این خصوص نظر داده اند، بنده هم نظرم را در حدی که عقل ناقصم اقتضا می کند بیان می کنم: بنظرم برای حضور در لحظه حال ابتدا باید با کمک آگاهی و ممارست فراوان؛ واجد 2 ویژگی اساسی بود تا بتوان به این حضور مبارک و حلال مشکلات، جامه عمل پوشاند. هر چه این دو ویژگی قویتر شوند خود بخود، حضور در لحظه حال هم بیشتر خواهد بود.
هر چه بالا پایین کردم چیزی بیشتر از شعر مولانا برای بیان این دو ویژگی نیافتم: شاهد بودن و همزمان بی غرض بودن برای حضور کامل در لحظه حال ضروری هستند. برای حضور در لحظه حال دو ویژگی اساسی یعنی مشاهده گری و تعادل ذهن در کنار دو ویژگی مکملشان ( یکی جدی گرفتن مشاهده گری و عشق به آن و دیگری آماده بودن و استقبال از مشاهده درد) ضروری هستند و آدمیزاد در طول زندگی اش باید این 4 ویژگی را تقویت نماید تا بتواند به تعریف دقیق و عملی و تجربی حضور در لحظه حال نایل گردد!:
دوبند و دو تبصره!!: الف) مشاهده گری: تبصره: عاشق مشاهده گری بودن و جدی گرفتن آن ب) تعادل ذهن (صبر) یا همان بی غرض بودن که شامل اجتناب از حرص و خشم است. تبصره: آمادگی برای پذیرش و استقبال از درد و رنج به عنوان وسیله رشد انسان. 1- شاهد شوی: گاهی گفته می شود آگاهی یا رها کردن گذشته و آینده یا... موجب حضور در لحظه حال می شوند. بنظرم این موارد کلی گویی است و کمتر راهکار عملی را نشان می دهند. مشاهده گری تنها قلابی است که در زمان حال گیر می کند و انسان را در آن نگه می دارد. مشاهده گری فعالیتی است مشخص، که انجام می شود و نتیجه گرا هم نیست و خودش فی نفسه کافی است. مشاهده گری براساس وجود آگاهی ورای فکر صورت می گیرد(رجوع شود به مبحث "دو نوع آگاهی" در همین وبلاگ) که می توان با کمک آن حواس پنجگانه، فکر و احساس و حتی "مشاهده کننده" و همینطور لحظات غفلت از مشاهده! را مشاهده نمود. از بین حواس پنجگانه حس لامسه به نوعی نزدیکتر و درونی تر از حواس دیگر است و در نتیجه اتصال با آن انسان را محکمتر به زمان حال می چسباند! (نظیر حس سنگینی، سبکی، گز گز، خارش، سرما، گرما، درد فیزیکی و...) وهمینطورمشاهده نفسی یا دمی که وارد می شود و نفسی یا بازدمی که خارج می شود از مهمترین ابزار انسان برای مشاهده گری درست است! اما مشاهده افکار و احساسات با کمک همین آگاهی ورای فکر قابل انجام است؛ هر چند خطری که در آن وجود دارد رفتن با فکر یا غرق شدن، یا این همانی کردنidentify با فکر است که طبق عادت ممکن است اتفاق افتد. برای همین بهتر است هر از چند گاهی از لنگر گاه مشاهده تنفس یا حواس پنجگانه به ویژه حس لامسه استفاده نمود. در خصوص مشاهده افکار، آگاهی از برخی یافته های دقیق روانشناسی به عنوان مثال؛ ده خطای شناختی یا باورهای اعتیاد پرور یا بحث کودک والد بالغ یا ... می تواند مفید باشد، زیرا این آگاهی ها مانند کشیدن خط زیر افکار یا برجسته نمودن آنها است که افکار را برای مشاهده، آماده و مشخص تر می کنند ( اما خود این گونه اطلاعات روانشناسی منهای مشاهده گری ارزش کمی دارند!). در خصوص احساس هم باید از خود بپرسیم که در این زمان چه حس و حالی داریم؟ آرامش، خشم، نارضایتی، دلهره، حسادت و ...اگر به طور کلی حالمان در این لحظه بد است نوع حس بد را مشخص کنیم ( خشم، حسادت، غم، ترس و..)؛ سپس با انرژی آن حس بدون کلمه و فکر ارتباط بر قرا نماییم.. یا سعی کنیم فکری که همراه آن حس جریان دارد را رد یابی کنیم و.. 2- جدی بودن در مشاهده گری: اما مشاهده گری خلاف عادت مزمن ما به رها کردن خود در دام افکار و احساسات و غیبت مکرر از زمان حال است. در مورد آن آموزشی ندیده ایم و حتی ممکن است چیزی از آن نشنیده باشیم، بنابراین کار راحتی نیست. لذا یک انرژی و عشق و علاقه خاصی لازم دارد( رجوع شود به مبحث "حضرت مولانا عاشق و شیدای مشاهده گری" در همین وبلاگ) یا باید با کمک روش برهان خلف! که عملی تر است؛ عواقب و خطرات شدید غیبت از زمان حال و غرق شدن در افکار و احساسات منفی یا سرکوب کردن آنها را متوجه شویم تا انگیزه مستمر و پر قدرتی را برای " مشاهده گری" در خود ایجاد و حفظ نماییم. 3- بی غرض بودن: یعنی عاری بودن از خشم و حرص است زیرا ین دو از بزرگترین اغراض انسانها هستند. برای حضور در لحظه حال خصوصیت دیگری که باید در انسان شکل بگیرد صبر یا خروج از پاندول ذهنی حرص و خشم است. اگر این ویژگی مانند ویژگی اول( مشاهده گری) در انسان شکل نگیرد حضور در لحظه حال حتی به صرف "مشاهده با غرض" هم غیر ممکن است. حتی مشاهده با غرض بسیار درد آور می شود و همراه با عکس العمل های ذهنی خشم و حرص و..می گردد. در صورتی که مشاهده بی غرض کیمیا گری است که درد را به انرژی آرامش و شادی تبدیل می نماید! و بنابراین؛ بی غرضی در کنار مشاهده گری هر دو لازمند و مکمل همدیگر هستند. عادت ریشه ای ما به اینکه در مقابل موارد خوشایند زندگی، حرص و طمع داشته باشیم و در مقابل موارد ناخوشایند خشم و ناراحتی؛ موجب می شود که ذهنمان همواره درگیر زمان شود و از حضور در لحظه غایب شویم. مولانا بر لزوم کسب ویژگی صبر و اجتناب از حرص و خشم در مثنوی اشارات فراوانی دارد. 4- پذیرش درد به عنوان عامل رشد: عادت دیرینه ما به فرار از درد و یا خشم و بیزاری نسبت به درد و رنج، ما را از برخورد درست با درد محروم کرده است! و تخدیر درد از بزرگترین عادتهای غلط انسان شده است! اگر آگاه شویم که مشاهده انواع درد ها بدون واکنش خشم و نارضایتی، و بدون میل به فرار و تخدیر، بهترین عامل رشد انسان است؛ آنگاه ممکن است از مشاهده بی غرضانه درد هم استقبال کنیم! هر درد روانی همچون شعله آتشی است که در صورت مشاهده بی غرضانه، انرژی حیاتی لازم برای رشد ما را فراهم می کند. مشاهده بی غرضانه دردهای روانی موجب می شود که این انرژیها نه سرکوب شده و خاموش شوند و نه به حال خود رها شده و تمام هستی ما را به آتش بکشند. بلکه این شعله درد با کمک مشاهده گری تبدیل به آتش حیاتی می شود که قادر است در خدمت بشریت قرار گیرد. چنین آتشی از درد که تحت کنترل مشاهده گری قرار گرفته، قادر به انجام تمام امور مورد نیاز انسان است. این آتش حیاتی مبدل شده و تحت کنترل مشاهده در آمده، همان آتش عشق است!!
|
۸ نظر:
با سلام خدمت آقای بنانی و دوستان،
دیروز وامروز را بنده هم در حول مطلبی که اعلام نموده بودید تامل کردم، اما هرچه خواستم افکارم را دسته بندی کرده و به نثر در بیاورم نشد، دیدم کششی درونی مرا به سمتی برد و در ادامه این ابیات را کم و بیش دانسته..... نوشتم، البته هنوز ادامه دارد، به خوبی توی دلم حس میکنم هنوز تمام نشده....... :
صوفی صافی شده اندر صفاهان صفا
نور حقّاش آمده از بحر عشق مصطفا
گنج حق را یافته در محضر اِنذار هو
از کرامات حقاش روزی رسد بی گفتگو
سینهاش سینا شده، از صیقل صبرو سخا
بادهاش مینا شده، با دست اَبرار وفا
خانهی قلبش مکان شور و ایمان آمده
ساحت جاناش سریر، مهر و احسان آمده
در کلاماش سایهی گفتار هو، پیدا شده
از مراماش دستِ اخلال دَغا، کوتاه شده
مِهر و قهرش، نَز برای نفس ناهنجار دون
فکر و ذکرش هر دو بر اندازه باشد نی فزون
خال و خطّی، کو به لفظ آورده و اِنشا کند
زیر و بمهای حضورش را به حق اِملا کند
تلخ و شیرینی که از مِی آیدش در گفتگو
جذبهای از رَشحهی مهر حق است، در آرزو
شرح دینی کو به دل دیدست و گوید نو به نو
زِ اتحاد مغز و قلبش باشد اورا نوع به نوع
داغ و دردی کز برای مردم دانا بود
بهر او دیری نپاید، ختم آن پیدا بود
خان و ماناش در خور و با بیش و کم بیگانهای
کم چه باشد ؟! بیش چیست ؟! انگارهای!، افسانهای!
................
...................
ضمن معذرت، ادامه ابیات :
زاد و رودش، خوش سرودی، از نداهای الست
درکنارش، چون نگارش، آیتی بی زیر و پست
کار و بارش برقرار و کسب و کارش معتدل
جان و مالاش جیفهی، اندازهای، در خورد دل
در میان مرد و زن، با هر دُوان چون مردمان
زندگیها داشتی و زیر و بالا همچو جان
دست مهرش آمده، بر چنبر اخضر فزون
غنچهها، آلالهها، آرایههای گونه گون
نازنینی، گل جبینی، در پیِ کارش بُدی
چون بماندی در گِل غم، یار و غمخوارش شدی
..............................................
...............................................
از کجا آید پدید و از چه پاید، این چنین،
در ترازوی عدالت، آیههای مُستعین ؟!!...........
با تشکر
ازهمان دوران خرد سالی ام با این جمله اشنا شدم تا خودمون رو نشناسیم نمی تونیم خدا رو بشناسیم برام گنگ بود . خدا با اون همه عظمت یه طرف و من ترسو و خجالتی هم یه طرف . از هر که می پرسیدم جواب قانع کننده ای بهم نمی دادند . این سوال تا بزرگسالی ام هم همراهم بود.چه رمز و رازی در من هست که خدا پشت اون پنهانه؟هم نزدیکه هم دور هم مهربانه هم ترسناک؟
بعد سالها ماندن با صورت مسئله متوجه شدم که شناخت من واقعی و تفکیک ان از من ذهنی فقط در لحظه حال امکان پذیره . همانطور که شما بسیار زیبا بیان کردید شاهد بی غرض بودن و مشاهده گری با اگاهی ورای فکر و جدی بودن و پذیرش درد به عنوان عامل رشد در این لحظه منجر به شناخت من می شه و ما رو به وحدت و فضای صلح و ارامش واقعی می رسونه.
در همین لحظه اگر ما مشاهده گر بی غرض مسایل و مشکلات زندگیمان باشیم متوجه می شویم اتفاقات رخ داده در یک فضای مجازی رخ می ده و هیچکدام واقعی نیستند من ذهنی اینها رو واقعی جلوه میده و ما رو به زمان میکشونه .
ما می تونیم به جای گله و شکایت از هر رویدادی درسی بگیریم و با ایمان قلبی در حالت تسلیم و رضا با مشکلات روبرو شویم تنها در ان صورت مشکلات محو خواهند شد . (داستان مسجد مهمان کش)
به نظرم مطالب پرمغر بود و انسان را به سکوت وا می دارد....
دوستانی که با این همه درک عقلی هنوز احساس می کنند یک جای کار می لنگه توصیه می کنم به مطالعه و تعمق مجدد در لمهایی که در انتهای کتاب " آگاهی" آقای مصفا آورده شده مراجعه کنند. من خودم هر وقت احساس می کنم که سایه هویت بر وجودم سنگینی می کنه به آنها مراجعه می کنم.
لپ سخن آقای مصفا در این لمها اینه که هویت فکری و " فکر" ناشی از یک سری فعل و انفعالات شیمیایی داخله مغز انسان است که پایه روانپزشکی و علمی هم داره. (برای مثال یک دارو یک ماده مخدر می تونه حداقل در این فعل و انفعالات تداخل ایجاد کنه، تشدیدشون کنه و یا کندشان کنه) .. درک عمیق این موضوع این واقعیت را واسه ما روشن می کنه که خشم، غضب، تلاش، فرار پناه بردن، حرص، طمع، شدن و ... جز ادراک ما از یک فعل و انفعالات شیمیایی بیش نیست، نه هویت، نه وجود و هستی.
درک عمیق این واقعیت ما را از بازی "هویت فکری"خارج می کند و ما را یک مشاهده گر می نماید. ما را با یک واقعیت مادی روبه رو می کند نه آنچه تاکنون آن را هویت می نامیدیم.!!!..
سلام
مرسی به خاطر راهنمایی هایتان و متشکرم از مطالب کاربردی شما و حضور در لحظه شاید شعف انگیز ترین لحظه زندگی است.و گاهی من فکر می کنم که بهشت همین لحظه حضور است
سلام
کامنت اقای عطا منو به سراغ قفسه کتابهام برد و در میان انها مطلبی که کریشنا مورتی در مورد بودن در لحظه حال بیان کرده بودند توجهم رو جلب کرد که بیان ان خالی از لطف نیست .
برای کشف تازه و ابدیت در حال و از لحظه ای به لحظه ای انسان نیاز به ذهنی بی اندازه هوشیار دارد ذهنی که بدنبال نتیجه گیری و شدن نیست . ذهنی که در حال شدن است هرگز شور وشوق کامل راضی بودن را نمی شناسد ادراک راستی یا حقیقت لحظه به لحظه است و این ادراک را به لفظ در اوردن لحظه به تاخیر می اندازد.هر جا رابطه علت و معلولی وجود دارد صرفا نتیجه خواست شما برای تحول است. وقتی شما ارزوی متحول شدن می کنید باز هم برحسب شدن می اندیشید انچه در حال شدن است هرگز انچه در حال بودن است را نمی شناسد.
حالت بی زمانی تنها موقعی به دست می اید که نارضایتی بسیاری وجود داشته باشد ،البته نه نارضایتی که راهی به گریز پیدا کرده است. در حد اعلای نارضایتی است که حقیقت می تواند عرض اندام کند این حقیقت نه خریدنی است نه فروختنی و نه می توان ان را از کتابها فهمید باید لحظه به لحظه ان را یافت در لبخندها ،در قطرات اشک ، در زیر یک برگ پژمرده ،در افکار پریشان و در کمال عشق.
و عشق تنها در غیبت خود و تنها در زوال خود وجود دارد.
تا زمانی که من مشاهده گر اندوهم برای ان پایانی نیست ولی هنگامی که این اگاهی و شناخت حاصل شد که اندوه یعنی (من)که مشاهده کننده خودش همان اندوه است که خودش(خود ذهن)خلق کننده ایجاد کننده و حس کننده اندوه است اندوه پایان یافته است.
کاش وقت بیشتری داشتم هم برای بیشتر خوندن این مطالب باارزش اعم از پست و کامنتهای دوستان و هم برای نوشتن اونچه می خوام بگم .
خلاصه اینکه :
به این رسیدم که هر چی آدمها ، حساسیت خودشون رو نسبت به شگفتی ها ی موجود از دست می دن ، به همون اندازه از لحظه خازج می شن ... لحظه رو از دست می دن ...
منظورم از حساسیت می دونید چیه ؟ این که برام حیرت آور باشه همیشه که ما بر روی کره زمینی که به اندازه ی غبار هم نیست ، هستیم و اون خودش در فضای لایتناهی شناوره !!!!!
اینکه هر دونه ای که می کاریم نسخه ژنتیکی یک گیاه خاص رو در خودش داره !!!
اینکه از یک سلول تخم ، انسانی با میلیونها سلول با تنوع و عمل خاص بوجود میاد !!
یا هر چی .. حیوان خاصی . موجود خاصی !!!
اینکه میلیونها نوع درخت با اشکال متنوع برگ و میوه و رنگ و بو و طعم و خاصیت وجود داره !!!!
اینکه ما می تونیم با حنجره مون صدا تولید کنیم و همون صدا ، امواجی می شه برای گوش ... !!!
اینکه هر فرستنده ای ، گیرنده ی و مخاطب خاص خودشو داره در هستی !!!
اینکه همه چی داد می زنه : آهاااااااااااااااااااااااااای منو می بینی چقدر فوق العاده ام ؟!!!!
ذره ذره آفرینش داد می زنه : آهای می بینی من یک معجزه ام ..... می تونستم نباشم ....
خب ... این حساسیت رو کودکان دارند ... ولی رفته رفته بهش عادت می کنند .
آدمها عادت می کنند که مادرها ، اکثرا بچه های سالم به دنیا میارند . هر چی عادت رو بشکنه ما رو تیز تر می کنه . توجه ما رو بیشتر می کنه ... مثلا نقص یک ژن ، بچه ای معلول به بار میاره ... و همه متوجه اون می شن .در حالیکه به اون سلامتی که اکثریت از اون برخوردارند ، عادت می کنند .
در صورت وجود حساسیت ، ما در لحظه خواهیم بود و برعکس هر چی در لحظه هستیم ، حساس تر و متوجه تر هستیم ....
اگر روزی دیدیم که از بالهای زیبای پروانه ای به وجد نمی آییم ، اگر از عطر دل نشین نعناع و ریحان و جعفری و شوید و هلو و موز و .تفاوتهای میلیونها مواد دیگر به تعجب و حیرت نیفتادیم ، باید بدونیم که حساسیت خودمون رو از دست دادیم ...
هر ذره ای اگر توجه کنیم ما رو به مرز دیوانگی و جنون می کشه از عظمتی که در درونش و در خلقتش وجود داره !!!!
الله اکبر .... اکبر آب زیر کاه ... چه کارهایی بلده !!!! می بینید ؟؟؟؟
اون دائم عظمت و بزرگی خودشو تقدیممون می کنه ... به رخمون می کشه ولی ما پرت می شیم در هپروت ....
رسیدم به اینکه هیچ چی جز خدا (نه به مفهوم اونچه که عموم ازش تصوراتی ساخته اند ) وجود نداره ....
همه یا هیچ .... هر چی هست کل رو داره با خودش... اگر درک بشه .... اگر یک ذره رو بتونه آدمی درک کنه ، شناخت پیدا بکنه بهش ، کل رو شناخته .... و این شدنی نیست مگر اینکه آدمی حساسیتشو و اون حیرتشو از دست نداده باشه ....
وقت نشد موضوعات رو جدا جدا بنویسم .. و از هر کدوم کمی نوشتم ....
اصلا چه نیازی به نوشتنه ....
خوشا به حال کسانی که حتی وقت برای نوشتن و خوندن هم صرف نمی کنند ... فقط با لحظه جاری هستند .... حضور دائم .... همیشه در حال نماز ...
البته نماز منظورم : هر لحظه ای هست که ما در حال توجه باشیم.... ممکنه با توجه کامل فقط نگاه می کنیم و خیلی کارهای دیگه .....
نمی دونم چی بگم ... فقط می گم بسیاری از آدرسها رو اشتباه به ما دادن...
مسیر خیلی کوتاهه... ولی ما رو در تاریکی ها ، راهی بیراهه ها کرده اند ... و جالب اینکه کسانی رو هم که کور هستند به عنوان بلد راه ، همراهمان کرده اند ....
.........
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.