جسارت قناعت به "متوسط و معمولي بودن"- قسمت پنجم


دکتر دیوید برنز در کتاب"از حال بد به حال خوب" ترجمه آقای مهدی قره چه داغی و با پیشگفنار دکتر عیسی جلالی، ده طرز تلقی و هراس مخرب ذهنی را فهرست کرده است ( در پستهای بعدی ارائه می شوند!) و یکی از آنها این است:
"باید همیشه سعی کنم کامل و بی عیب و نقص باشم"
ایشان این طرز فکر را که کامل گرایی می نامد، یکی از علل اصلی افسردگی و اضطراب می داند.  او انواع کامل گرایی را به شرح زیر ذکر کرده است:
انواع کامل گرایی:

کامل گرایی اخلاقی: اگر از هدفها و معیارهای شخصی ام باز بمانم نباید خود را ببخشم.
کامل گرایی عملکردی: برای اینکه ارزشمند باشم باید در کارهایم موفق باشم.
کامل گرایی شناختی: اشخاص هرگز مرا به عنوان یک انسان آسیب پذیر قبول نمی کنند.
کامل گرایی احساسی: باید همیشه بکوشم شاد و خوشبخت باشم. احساسات منفی را کنترل کنم و هرگز احساس نگرانی و افسردگی به خود راه ندهم.
کامل گرایی در وضع ظاهر: باید در اوج زیبایی و خوش تیپی باشم. چون کمی اضافه وزن دارم، صورتم جوش زده است پس زشت و بی تناسب هستم!
کامل گرایی رمانتیک و ارتباطی: باید همسر کاملی پیدا کنم. همیشه عاشق او باشم و هرگز با او دعوا و مشاجره نکنم.
یکی از دلایل عمده اینکه آدم مفت و مجانی! به خودش برچسب می زند و خودش را شدیداً ملامت کرده و دشمن خودش می شود، همین کامل گرایی است مثلاً وقتی دچار کامل گرایی احساسی هستم؛ گمان می کنم که آدم طبیعی، هرگز نگران و ناراحت نمی شود؛ در نتیجه به محض کوچکترین ناراحتی و نگرانی به خود برچسب بیمار عصبی یا افسرده یا ..می زنم.
نکته مهمی که باید دوستان عزیز به آن توجه کنند این است که مبارزه با کامل گرایی به معنای تن دادن به وضعیت موجود روحی و روانی مان هم نیست. به معنای قید خودشناسی زدن هم نیست، بلکه به معنای خودشناسی خردمندانه و با کمترین اشتباه است.
خوب، گفته شد که باور اينکه " من بايد کامل باشم و کامل شدن امکان پذير است"؛ مارا به ورطه خطرناکي مي کشاند. متأسفانه ما به اين باور اعتقاد راسخي داريم. ايماني بسيار قوي و ريشه اي که حتي ممکن است از آن سخني نگوييم؛ ولي هرگز نسبت به اين باور ترديدي به خود راه نمي دهيم. حتي ممکن است با پوشش معنوي ادعا کنيم که من بايد هميشه شاد باشم! يا نبايد هرگز از کسی آزرده خاطر شوم. ولی غافل از آن هستيم که اين هم نوعي کامل گرايي احساسي است. يا اگر کسي هم به ویژه اگر اتوریته و مقامی داشته باشد! به ما بگويد اين باور نادرست است شايد ظاهراً قبول کنيم، ولي دل کندن واقعي از آن، به اين راحتي ها هم نيست! ايمان راسخ ما به امکان پذير بودن کمال از يکطرف و نداشتن حد و سقفي براي آن از سوي ديگر سبب مي شود که هرگز به مطلوب خيالي خود نرسيم انگار همیشه به دنبال سراب یا سایه خیالی و غیر واقعی می دویم تا برسیم ولی هیهات که رسیدنی در کار نیست:
به قول مولانا:
مرغ بر بالا پران و سايه اش
مي دود بر خاک پران مرغ وش
ابلهي صياد آن سايه شود
مي دود چندانکه بي مايه شود

انرژي کمال طلبي کجا مي رود؟
 در زندگي مي دويم و مي دويم ولي متأسفانه رسيدني به آن سايه در کار نيست؛ چون هدف ما از کمال گرايي قابل دستيابي نيست: عملکردي صد درصد بدون خطا، اندامي در کمال زيبايي و تناسب و ....اين انرژي پر قدرت که به هدف هم نمي رسد بالاخره کجا مي رود؟ مگر نه اینکه انرژی نابود نمی شود بلکه از حالتی به حالت دیگر بدل می شود! جواب این است که متأسفانه این انرژی به هدف نرسیده؛ تبدیل به اضطراب و افسردگی و انواع اعتياد وسواس گونه می شود:
اعتياد به ورزش کردن وسواس گونه
اعتياد به خريدهاي اجباري
اعتياد به کار کردن مداوم ( البته رفتاری اعتیادی است که چند ویژگی داشته باشد از جمله اینکه اجباری و وسواس گونه باشد؛ برای صاحب بیچاره اش عواقب و پیامد های نامطلوبی داشته باشد و..بنابراین هر خرید یا کار یا ورزش و..اعتیاد نیست)
اعتياد به مواد شيميايي نظير ترياک و اکس و..بیشمار اعتیاد دیگر
خوب شايد در لحظاتي در غرق شدن در اين اعتيادها، حسي شبيه به کامل شدن را بچشيم! حتي اگر اين حس نادرست کامل شدن، بسيار کوتاه هم باشد، باز کشش و جاذبه قوي دارد که ما را به سوي خودش بکشاند: لحظه کوتاه دونده پس از فعاليت شديد ورزشي؛ لذتي که بعد از پوشيدن لباس نو حس مي شود؛ پاداشي که رئيس مي دهد؛ نشئگي ترياک، حشيش و..همه اينها به دليل اين است که ما حس مي کنيم از درون ناقص و ناکامل هستيم و فقر دروني ما را به سمت حرص کامل شدن مي کشاند( رجوع شود به شرح داستان فروختن بهيمه مسافر...از مثنوي مولوي در نوشته هاي قبلي). تنها چیزی که فقر درونی ما را پر می کند اتصال با عشق درونی و الهی است. این فقر درونی با هیچ عامل بیرونی به غنا تبدیل نخواهد شد. بنابراین آنچه که ارزش دارد در طلبش بکوشیم همان عشق درونی است؛ ولی رسیدن به عشق از راه خواستن کمال و حرص زدن برای آن و صیادی کردن امکان پذیر نیست:
آنکه ارزد صيد را عشق است و بس
ليک او کي گنجد اندر دام کس
تو مگر آيي و صيد او شوي
دام بگذاري به دام او روي
عشق مي گويد به گوشم پست پست
صيد بودن خوشتر از صيادي است
 

۴ نظر:

tabkom گفت...

خدا شاهده نمیخوام بُل بگیرم ولی دیدید مشکل گشا همان عشق است و بس !............ حالا از هر سر بگیریم،..... چه من در دام او یا برعکس، او در دام من !!

از شوخی گذشته، با سلام خدمت آقای بنانی و همه دوستان،

در مورد اعتیاد به مواد مخدر بنده یک نظریه دارم به این صورت :
انسان در بدن خود یک مقدار معین انرژی توسط ارگانها تولید میکند و مقداری هم به صورت ذخیره موجود دارد شاید بتوان تشبیه کرد به باطری ماشین، در مواقع نیاز، بدن با وصل کردن مدار، به مقدار لازم برای مصرف جسم و شعف و تعادل روحی روانی از آن انرژی استفاده میکند ( در مواقع خاص که دچار فشار‌ها و تالمات روحی شدید میشویم بدن اتوماتیک‌وار مقدار مصرف را افزایش میدهد تا بر مشکل فائق آید ) ، حالا ماده مخدر با ما چه میکند :
ماده مخدر که از خودش انرژی و هنری ندارد ، کارش این است که می‌آید کلید قطع و وصل را از سر راه برمیدارد و جریان را یکسره میکند و مصرف بی رویه شروع میشود .
اگر به چشمان افراد معتاد نگاه کنید کاملا متوجه میشوید بیروح و کم فروغ است ، یعنی شعله حیات در آن نیست، مثل ماشینی که باطری خالی کرده .
اینها که عرض کردم در مورد انرژی داخلی سیستم حیاتی انسان است، به شخصه معتقد به دریافت انرژی توسط ارگانهای لطیف‌تر در بدن انسان، از جهان هستی میباشم که البته با لطمه خوردن به سیستم فیزیکی و شیمیائی ارگانیسم حیاتی ، قابلیت دریافت انرژی خارجی هم به شدت لطمه میخورد و مضمحل میگردد.

عاشق کسی است که اقناع شده ، پر است و بی‌نیاز ، بی نیاز دست و پای بیخودی و اضافی نمیزنه، قرار نیست به جای بهتری بره که وسوسه اونجارو داشته باشه ،
همه نقصها از نبودن عشقه و همه بی عشقی‌ها از ناقص بودنه .

پرما گفت...

در واقع عشق درونی وقتی شکوفا میشود که از خواستن ها و دویدن ها بایستیم...خیلی سخته در جامعه ای که همه در حال دویدن هستند تو یکهو بایستی، و سن هر چی بالاتر می رود این ایستادن سخت تر و سخت تر میشود

یگانه گفت...

سلام خدمت اقای بنانی و همه دوستان
وقتی صحبت از عشق درونی می شه همه به نوعی اون رو تجربه کرده ایم اما گاهی عشق با وابستگی تداخل می کنه و تبدیل به منیت می شه عاشق واقعی کسی است که از ماو منی رها شده باشه هیچ نوع منفعت طلبی و چشم داشتی از کسی یا چیزی نداشته باشه کاملا رها در فضای یکتایی قدم بذاره با ایمان و تکیه به انکه همه چیز رو زیبا و بی نقص افریده و در جهان هستی در کنار دیگر افریده ها زندگی کنه مانند سلولهای یک تن واحده که همه در کنارهم با یک هدف و برنامه ریزی مشخص به سوی رسیدن به کمال در تلاشند به راهش ادامه بده.
منظورم از کلمه کمال رسیدن به نقطه مشخصی با شناخت ذهنی نیست بلکه محو شدن در فضای نامحدود عشقه.(رهایی)

حسین گفت...

تشکر از دکتر بنانی عزیز بابت مطلب خوبشان.

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.