مشکلات انسان به دو دسته تقسیم می شوند و اگر آگاهی به این تفکیک و ابزارهای درست حل هر کدام از آنها وجود نداشته باشد، گرفتاریهای آدمی روزافزون شده و معضلات لا ینحلی او را احاطه خواهند کرد؛ وضعیت بسیاربغرنجی که آدمی هم اکنون در این سیاره بسیار زیبا ایجاد نموده است. "فکر منطقی" از ابزارهای لازم برای بشر بوده است که جانشین غریزه در حیوانات شده و انسان می تواند نیازهای واقعی خود را با کمک آن برطرف نماید، اما و صد اما! زمانی که فکر از قلمرو خود پا فراتر می گذارد و دچار اشتباهات اساسی و غیر منطقی می شود همین فکر برطرف کننده مسأله، تبدیل به دستگاه مولد معضلات لاینحل می گردد! مانند بسیاری از ابزارهای مفید و نعمتهای الهی که در صورت استفاده نادرست، انسان را به ورطه نابودی می کشاند. معنی کفران نعمت هم همین است. زیرا در استفاده نادرست از فکر، جوهره اساسی وجود آدمی یعنی "آگاهی و شهود ورای فکر" نادیده گرفته می شود (کفر به معنای پوشاندن حقیقت است):
مسأله عینی: در این گونه مسائل، موضوعی خارج از ذهن آدمی و به طور عینی وجود دارد و انسان می تواند با کاربرد فکر منطقی آن را بررسی و آنالیز نماید و راه حل منطقی را برای آن پیدا کند. مانند یافتن مسیر رسیدن به پارک قیطریه، استفاده از دوربین، اجرای طرحهای تحقیقاتی علمی ( با داشتن هدف و فرضیه مشخص، روش کار و زمانبندی پیشنهادی و..) و هزاران مسأله عینی دیگر. به عبارت دیگر یکی از تولیدات فکر منطقی و علمی، تکنولوژی و محصولات عدیده آن است. در این جا حضور افکار غیر منطقی و "منیت فکری" گرچه می تواند به ویژه در دید کلان! مضر باشد، ولی در حل مسأله پیش رو خلل جدی وارد نمی نماید؛ زیرا مسأله به طور اساسی خارج از حوزه افکار غیر منطقی است و می توان علیرغم دست اندازیهای آنها، مسأله را حل نمود. البته در اینجا هم اعتقاد بسیاری بر این است که اتصال با حوزه آگاهی و شهود ورای فکر و خلاقیت ناشی از آن، برای بسیاری از اختراعات و اکتشافات عمده بشر لازم بوده است و از طرف دیگر تسلط بیش از حد افکار غیر منطقی ممکن است مانع تجلی درست افکار منطقی و خلاقیت باشند. معضل ذهنی: در این گونه موارد مسأله بیرون از حوزه فکر و به صورت عینی نیست و تمام مشکل درداخل ذهن است. تولید اول فکر تکنولوژی و تولید دوم آن معضلات روانی است! در اینجا مشکل اساسی این است که تصور اشتباهی به نام "من" جدای از مسائل ذهنی پیش می آید و مسأله را به معضل لا ینحل تبدیل می کند! از مجموعه افکار، به اشتباه، چیز دومی غیر از مجموعه افکار استنتاج می شود به نام "من" و تصور می شود که مسائل ذهنی نظیر خشم، حسد، خود خواهی و برچسبهایی نظیر بی عرضگی، با عرضگی، حقارت و تشخص و..از موجود موهومی به نام "من" جدا هستند. پدیده "احولیت" و دو بینی در فرهنگ مولانا از اینجا بوجود می آید. "من بی عرضه هستم! و باید به نحوی با عرضه شوم!" یا "من باید خشم را با شناخت آن برطرف کنم و به وضعیت مهربانی برسم!" هر دو مثال ازاشتباه اساسی ذهن منشاء گرفته و معضلاتی لا ینحل می باشند. زیرا نه تنها با این روش حل نخواهند شد! بلکه تکثیر و تزاید می یابند! زیرا "من" هم ماهیت فکری دارد و جدا از جریان فکری نیست. "من" خودش آغشته به تصورات و احساسات خشم و بی عرضگی و..است! و نمی تواند محصولی غیر از آن تولید نماید! ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش خوب مشابه این است که از قاتل بخواهیم نقش کار آگاه را ایفا نموده و پرونده قتل را بررسی نماید! یا از سگی بخواهیم دم خودش را بگیرد! یا از فردی که کفش گلی به پا دارد بخواهیم با عملی یا فعالیتی در داخل خانه به نظافت و پاکی برسد! یا از آدم مبتلا به گری بخواهیم با خاراندن خودش، شفا یابد! احتماها بر دواها سرور است زانکه خاریدن فزونی گر است "من" خودش را بالاتر از فکر تصور می نماید و می خواهد مسائل فکری را حل کند. به عبارت دیگر "فکرمریض" می خواهد فکرمریض را بررسی و مشاهده نماید! این کار در بطن خود یک تناقض اساسی را دارد که از دید بسیاری از افراد پوشیده مانده است و تنها راه حل قضیه این است که آدمی به طور عمقی و حسی از یکی پنداشتن خود با افکار ( تعیین هویت یا این همانی با افکار یا تولید "من موهوم" از مجموعه افکار و احساسات و رفتار وابسته به افکار) دست بکشد. به عبارت دیگر این گونه مسائل ذهنی و فکری را با فکر نمی توان برطرف کرد و هر گونه تلاش برای حل مسأله فکری از طریق فکر، در واقع دامن زدن به مشکل و تکثیر آن و به بن بست کشاندن آن است. وقتی این آگاهی در عمق وجود انسان رخنه نماید همان "دیده سبب سوراخ کن" ایجاد خواهد شد: دیده ای خواهم سبب سوراخ کن تا کند اسباب را از بیخ و بن و آدمی را از احولیت خارج می کند و آدمی قادر می شود که با چشم بصیرت مسائل ریز و درشتش را ببیند. با این آگاهی انسان از "تلاش بد فرجام فکری" برای حل مسائل روانی دست می کشد و آرام می گیرد. سکوت و آرامش ذهن و محو "منیت کاذب فکری" مساوی است با حل معضلات ذهنی. در حوزه معضلات روانی، دل پاک آدمی نظیر بیشه ای سبز و خرم است که گرفتار وحوش فکری شده است و هر چه فکرها را دامن بزنیم بر تعداد این وحوش نظیر شیر و گور، افزوده ایم. احتماكن، احتما ز انديشه ها فكر شير و گور و دلها بيشه ها احتما= پرهیز در این حالت "آگاهی ورای فکر" شکوفا شده و انسان ماهیت اصلی خودش را که "ناظر ساکت" است کشف می نماید. درنتیجه عشق، آرامش و شادی در درون انسانها و بین آنها متبلور خواهد شد. در این وضعیت ابزار "فکر منطقی" هم به درستی و به نحو احسن برای حل مسائل عینی، به کار گرفته خواهد شد:
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.