دوستی گفت این"موازی کاری" را که در پست "با حال بد هم به گردش برو" نوشته ای متوجه نشدم؛ الان که همه می گویند از موازی کاری اجتناب کنید. گفتم: در یک کلام، آن موازی کاری که می گویند؛ یعنی انجام کار تکراری و این موازی کاری یعنی مشاهده و تسلط به همه جنبه های زندگی بدون سرکوب حال بد یا غرق شدن در آن! اولی انجام کار آشنا و دومی انجام کار غریب و نا آشناست!! و اما توضیح بیشتر:
1- شرطی شدگی های منیت: چرا اکثر آدمها ناشکرند؟؟ چرا این همه نعمت اطرافشان هست و نمی بینند ؟؟ چرا علیرغم اینکه مرفه ترین مخلوق خدا هستند از همه مخلوقات غمگین ترند؟؟ و ..عادت فعلی ما در زندگی این است که همه چیز "خوب" و "ایده آل" زندگی را موکول می کنیم به آینده و انگار فعلا در مقدمه زندگی هستیم و منتظریم تا اتفاقی که توقع داریم بیفتد و آنگاه اصل زندگی و شادی و راحتی را شروع کنیم! تا دیپلم بگیرم اصل زندگی ام شروع می شود: ولی گرفتیم و نشد! وهمینطور هزاران تا تا تا و اگر اگر اگر ... چطور می شود که با خطای تفکری "همه یا هیچ" یا همان "کمال پرستی" اگر جزیی از زندگی مطابق میلمان نباشد؛ نمی توانیم همراه آن و موازی با آن زندگی را با خوشی ادامه دهیم!!؟؟ حتما باید آن یک جزء کامل شود تا بعد: سربازی بروم...زن بگیرم...زنم را طلاق دهم....خارج بروم....به ایران برگردم...رها بشوم....تجربه خوب عرفانی بدست آورم...خانه دار شوم...شجاع و با عرضه شوم...مهربان شوم و خشم نداشته باشم...همه تاییدم کنند.....هیچ غمی نداشته باشم.... از این بیماری خلاص شوم....خوب همه تجربه کرده ایم که این "کلک نفس" است ولی باز به شکل دیگر گولش را می خوریم. چون ناخود آگاه از من یا خود یا "فکر کننده" یا همان فکر می خواهیم که فکر یا من یا "فکر کننده" را درست کند. چاقو دسته اش را نمی برد. چاقوی عدم یا چاقوی مشاهده ورای فکر ( نه مشاهده کننده فکری) لازم است. از "چیز" شروع کرده ایم می خواهیم به "هیچ" برسیم! خوب این همان خون به خون شستن است: آفت ادراک آن حال است قال خون به خون شستن محال است و محال و همین می شود که صدها و هزاران بار به آرزوی "خود" می رسیم ولی به شادی درونی نمی رسیم هیچ، که به علت چاق و چله شدن "توهم خود" درد و رنجمان هم بیشتر می شود. و این می شود که با امید "حصول اصل زندگی" در آینده، مقدمه آن را که در زمان حال است ( و در واقع همان اصل زندگی واقعی است!!) از دست می دهیم! عمر من شد فدیه فردای من وای از این فردای ناپیدای من 2- مشاهده بی غرض: چگونه شاکر (به معنای واقعی کلمه) شویم؟؟ چگونه نیمه پر زندگی را هم ببینیم؟؟چگونه در همین لحظه شاد باشیم؟؟ ... در روش مشاهده گری درست که از موضع عدم یا هیچ( عدم وجود یا عدم تسلط فکر) است، همه زندگی اعم از فکر و حس و رفتار و..حتی "مشاهده کننده" و یا "بی میلی به مشاهده" یا "غفلت از مشاهده" زیر ذره بین مشاهده قرار می گیرد؛ مقدمه و اصلی وجود ندارد هر لحظه زندگی در هر وضعیت خوب یا بد خوشایند یا ناخوشایند، مقدس و هدف نهایی است و برای "مشاهده" حرمت دارد. آنچه این تقدس زندگی را باعث می شود اتصال با حوزه "خارج من" یا حوزه "مشاهده صرف" است که در کل کائنات در جریان است. زیر هر حس و حال بد یک انرژی متبرکی جریان دارد که با مشاهده و مراقبه، قابل درک و حس است و این همان "معجزه کیمیاگری مشاهده" است. حال بد، وسیله بسیار مطلوبی برای درک و فهم انرژی نهفته در زندگی است. شرط مشاهده درست این است که بدون رد یا قبول حال بد، بدون خشم نسبت به حال بد( خشم، غم، ترس..) یا صفات فکری بد( مثل بی عرضه)، و بدون حرص و طمع نسبت به کسب ضد آنها در آینده، حال بد مشاهده شود، به عنوان بخش کوچکی از زندگی که هر جزء آن "نا پایدار" و "زود گذر" است. این نوع "مشاهده همزمان" موجب می شود که حال بد به حاشیه برود و زیر سلطه مشاهده قرار گیرد و در عوض انرژی نهفته در آن به اصل زندگی وارد شود! و همزمان سایر موضوعات زندگی( بیرونی یا درونی) هم مشاهده می شود، در این وضعیت حال بد نه سرکوب می شود و نه تمام وجود آدم را در بر گیرد. در نتیجه آدم فلج نمی شود و حتی با کسب انرژی از جریان نهفته در حال بد، با قدرت بیشتری به زندگی ادامه می دهد( با انرژی مضاعف به مشاهده همه زندگی و اصلاح امورات و رفع نیازهای واقعی می پردازد). این حالت در مورد بیماری هم صادق است. اگر بیماری به درستی مشاهده شود(درکنار درمان منطقی و لازم برای آن)؛ بدون حرص برای سلامتی یا خشم و نارضایتی نسبت به بیماری ( و سرکوب این خشم یا تخدیر آن که هیچ کدام پذیرش بیماری را به دنبال ندارد!!)، و درنتیجه با پذیرش منطقی "روند بیماری"؛ معجزه کیمیا گری مشاهده یعنی نوعی صبر رخ می نماید و یکی از دو حالت مطلوب پدیدار می گردد: یا سلامتی حاصل می شود یا بیمار می تواند علیرغم بیماری، آن را به حاشیه زندگی ببرد و به اصل زندگی و شادی و شور زندگی متصل شود. حالت دوم همان "موازی کاری" یا "مشاهده همزمان" مورد نظر ماست؛ همان است که در مطلب دوست گرامی آقای پانویس تحت عنوان "پراتو فونگو" آمده است؛ روستاییان جذامی علیرغم بیماریشان، در کنار بیماری و به موازات آن، به اصل زندگی پرداخته اند؛ کار می کنند، به هم کمک می کنند و شاد و سرحالند! بله نکته و رمز کار همین است که در مشاهده همزمان و بی غرض، تبعیض قائل نمی شوی دیدن یک پرنده همان قدر مهم است که دیدن درد دست و پا!!..... یا فردی مثل دکتر فرانکل، گرفتار بدترین جای دنیا یعنی اسارت گاه نازیهای آلمان می شود، با سختی های فراوان، ولی به موازات آن جهنم، تئوری معرف "معنی گرایی" را خلق می کند و کتاب "انسان در جستجوی معنی" او، بعدها به زندگی مردمان بسیاری معنی و شور و حیات می بخشد! آنچه در مشاهده حال بد و به موازات آن ادامه زندگی حاصل می شود، تحولی بنیادی در زندگی آدمی است.
|
۵ نظر:
سلام من مدت مدیدی است سایت شما را می خوانم ولی این بار برایم سوالی پیش آمد
اینکه فرمودید زندگی را تقسیم نکنیم به مقدمه و اصل و .. را درک کردم ولی راه حل آن که مشاهده بی غرض ( و به قول من بی غرض و مرض) است را چندان نمی فهمم .
آیا مراد از مشاهده بی غرض پذیرش آن رفتار حس فکر یا صفات فکری است
و اگر چنین است که نتیجه چه شود ؟
نمیدانم ایا منظورم را توانستم بیان کنم .
ببینید راه کاری که شما برای شادی از زندگی و دوری از تقسیم بندی آن بیان فرمودید را متوجه نمی شوم . اینکه مشاهده بی غرض داشته باشیم باعث این می شود که شاد باشم ولی مگر عدم شادی من فقط به این واسطه است که شادی را تقسیم و موکول به آینده می کنم ؟
مگر عدم درک معنای زندگی و هدفمند نبودن جهان و ... باعث ناراحتی و بعبارت دیگر ناکامی من نیست
میخواهم بگویم برای داشتن شادی درونی و شادکامی ایا مشاهده بی غرض جواب میدهد و همه مشکلات را براورده می سازد
یا اینکه مشاهده بی غرض بر اساس پیش فرض های نانوشته شما جواب می دهد .
پیش فرض هایی شبه به اینکه دنیا هدفمند است خداوند هست و زندگی پوچ نیست و اساسا تنها مشکل ما زاییده فکر و منیت ماست
با تشکر
چرا علیرغم اینکه مرفه ترین مخلوق خدا هستند از همه مخلوقات غمگین ترند؟؟
خجالت میکشم بگم......" من بعضی وقتا دلم میخواد گنجیشک باشم "
می خواهم در پوست حیوانات
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم
شاید معنایی را بیابم
به وسعت اندوه خود
فرانکل میگه معنا را میتوان به سه راه بدست آورد
ارزشهای آفریننده : آنچه چون آفرینش به جهان عرضه میکنیم مثل انجام کاری شایسته
ارزشهای تجربی : آنچه چون تجربه از جهان بر میگیریم مثل " عشق" هنر
ارزشهای نگرشی : طرز برخوردی که به جهان داریم مثل پذیرش رنج
تصور میکنید با این سه راه میتوان به زندگی معنا داد یا معنا فطرتا" و ذاتا" در بعضی هست ؟
با سلام
بيشتر مشكل ناشکری و ندیدن نعمتها از يك نواخت دیدن و حيرت نكردن به دليل هميشه يك شکل و تكراري ديدن زندگي و حيات است...............
در ادامه این حالت و وضعیتهای بدتر آدمی به سمت سرگرمیهای مخرب و اعتیاد یا وقتکشی کردنهای بی سرانجام با این و آن و عادتها پیش میرود.................. در دوران سربازی هم قطاری داشتم که فقط در دستشویی رفتن اجبارا تنها بود ، تازه آن هم به این صورت که با صدای بلند از آنجا باز سعی میکرد با کسی ارتباط بگیرد و آن چند لحظه را هم با خودش روبرو نشود............
اینکه هرروز بیدار میشویم و انتظارمان این است که به همین راحتی خورشید کار خودش را سروقت انجام داده و مشغول نور افشانی باشد.....یا تمامی اندامهای ارگانیک ما بدون اینکه بدانیم دقیقا مشغول کار خودشان باشند و خیلی عجایب دیگر که برای ما عادی شدهاند،........ علت در کجاست ؟؟......................... من به کلمه " خودخواهی " رسیدم .......یا بهتره بگویم فقط مشکلات خود را دیدن.........یا خود پروری...
مادری دارم هفتاد و پنج ساله و مریض احوال.........چیز خاصی هم نیست بیشتر کسالتهای مربوط به کهولت سن است، چندی پیش خواهر و برادرها پیش آنها بودیم.....جالب بود بعد از سلام و احوالپرسیهای اولیه همه ما را کشید برد و درگیر مشکلات جسمانی خود کرد !! خود من هم با حرارت نیم ساعتی مفصل در گیر توضیح و تفسیر در رابطه با وضعیت او بودم ......یکدفعه دیدم چه جالب دو ساعتی گذشته و همگی ما را چنان درگیر مشکل خود کرده که اصلا همه را آب برده....و اصلا هم حاضر نبود ثانیهای اجازه بدهد که چیز دیگری مطرح شود........
غرض اینکه این احتمال است که ما اینقدر در خودمان و خواستهها و آرزوها و شده نشدههای خودمان گاهی غرق بشویم که در اطراف خودمان فقط این اشکالات را ببینیم، و چشممان بر روی دیدن هر تغییری بسته بماند......یعنی اینکه چهارچوبی و خشک شویم ، بدور از هرگونه احتمال انعطاف و نو دیدن......
مثل آب راکد و.....................
ممنون
با تشکر از زمانی که بابت جواب من گذاشتید
اما جناب آقای بنانی در جوابتان به من نوشته بودید :
تغییر بنیادی از "حال بد" شروع می شود؛ زیرا تنها چیزی که به ما سیگنال می دهد که سیستم مشکل دارد، حال بد است
میخواستم بدانم آیا آن چیزی که دبی فورد از آن بعنوان سایه یاد می کند نمی تواند سیگنالی دیگری باشد برای ما که سیستم مشکل دارد؟
در کل درک من از جوابتان این بود که حال بد ما نتیجه یک فرایند است که از فکر شروع می شود به حس و رفتار و نهایتا حال بد می رسد و چنانچه در یک چرخه هر کدام را با مدد نور یار اصلاح کنیم قاعدتا چرخه را شکسته و می شود از انرژی نهفته در آن برای پیشبرد امور مهمتر یاری جست , در این میان پذیرش آن حال بد باعث میشود عنان امور را از آن حال بد گرفته و خود بر آن تسلط داشته باشیم بر خلاف حالت قبل که حال بد ما را در کف خود داشت .
اما استاد آیا هر فکری که باعث حال بد ما شود لزوما بد است ؟
میخواهم بگوییم من دغدغه های فکری و عقیدتی بسیاری دارم سوالهایی که برایم ناجواب مانده و چون برای آنها جوابی ندارم حالم بد می شود , امید از کفم میرود , زندگی را فاقد معنا میدانم ؟
اجاز دهید مثالی بزنم :
ببینید برای من شاید پذیرش جهان دیگر و ... بر اساس انچه دین می گوید قابل قبول نباشد , از دلایلم میگذرم , میخواهم بگویم این عدم قبول باعث میشود در برخی از موقعیت ها کم بیاورم , حالم بد شود , دائم بخودم بگویم که این هم بازی دیگری است , عمرم میگذرد بدون اینکه بدانم از چه و برای چه ؟
مجموعه این افکار حال من را بد میکند .
آیا مشاهده بی غرض می تواند در این سطح هم برای من جوابی داشته باشد ؟
منظورم در حلقه اول این فرایند است ؟
آیا می تواند افکار من را بجایی برساند به محلی که آرام و قراری داشته باشد ؟
که خدایی باشد ؟ بودن و شدنی باشد ؟
ممنون
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.