در ادامه داستان، مولانا به تفاوت الگوی عادت ذهنی جغد و باز می پردازد: جغدها و باز در درون همه ما هستند. خصوصیت جغدها این است که اگر بوسیله "باز" مشاهده شوند، و "باز" خودش را ، ورای آنها بداند، در حد فکر و توهم می مانند و زورشان به نفع باز مصادره می شود. در این حالت قدرت شاهانه "باز" نمایان شده و جغد مانند بره رام است! اما اگر همچون مهمانی بالماسکه، باز لباس جغد به تن کند و واقعن خودش را جغد بداند (و این امر زمانی حادث شود که توهم و نادانی و عدم آگاهی حاکم است و هوشیار بودن و ملاحظه و مراقبه در کار نیست!)؛ آنگاه انرژی وجود، کاملن در خدمت جغد است و فرمان زندگی به دست جغد. سیلاب فکر- احساس – رفتار و گفتار منفی به راه می افتد و "باز کور دل" بیچاره را با خود می برد! اما شاخص هایی که نشان دهد حاکمیت وجود در خدمت جغد قرار گرفته است، چیست؟ بنظرم در این داستان چند شاخص اصلی جغد (و همینطور "باز") ارائه شده است: بیان چند خصلت جغدان: |
باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت دوم
موضوع:
اصالت انسان،
توهم خود،
صبر،
مشاهدهگری،
مولوی
باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت اول
خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و، شد در کمی خویشتن را آدمی ارزان فروخت بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت آدمی کوهی ست، چون مفتون شود؟ کوه اندر مار، حیران چون شود؟ صد هزاران مار و که، حیران اوست او چرا حیران شدست و، مار دوست مولانا در جاهای مختلف بر قدرت روحی عظیم انسان و پاکی ذاتی اش، تاکید می کند. فغان مولانا از این است که کوهی عظیم چرا باید سخره ماری حقیر گردد؟ در واقع همانطور که در مطالب قبل گفته شد؛ هشدارهای تکان دهنده مولانا از یک طرف بر توهمی بودن "منیت" و توهمی بودن "احساس ناتوانی" ناشی از منیت ( به ویژه احساس ناتوانی از "رهایی از منیت"!!) و از سوی دیگر بر قدرت بی انتهای نهفته در عمق وجود آدمی است؛ تا بلکه آدمیزاد گول تلقین های مکرر "منیت" را نخورد! و خودش را از دام آنها برهاند. ریشه منیت در عمق ضمیر ماست ولی در گفته های دیگران هم متجلی می گردد. در واقع خود باختگی ما به دیگران و درونی شدن افکار آنها به ویژه در ایام طفولیت موجب شده که شعبه و نمایندگی افکار بیگانه ها در درون ما تاسیس گردد! این نمایندگی مانند ویروس یا انگل، از انرژی میزبان، که ما باشیم، تا می تواند سوء استفاده می کند!( البته به شرط آنکه خودمان را آن بیگانه بدانیم!) و خلاصه؛ حسابی آدمی را اسیر و مفتون خودش کرده است. یکی از داستانهای زیبا و آموزنده در این خصوص داستان باز سلطان و ویرانکده جغدان از دفتر دوم مثنوی است. باز سلطان، یا همان پرنده شکاری متعلق به پادشاه که جایگاه اصلی اش دستان سلطان بوده و همواره مورد علاقه و حمایت ملوکانه واقع می شده است، از بد حادثه گذرش به ویرانکده جغدان می افتد. جغدان نادان و نالان هم او را از تلقینات منفی خود بی نصیب نمی گذارند. در ابتدای داستان، مولانا متذکر می شود که علت اسارت باز در ویرانکده جغدان، کور شدن باز است که موجب شده مسیر درستی را طی نکند: |
موضوع:
اصالت انسان،
توهم خود،
صبر،
مشاهدهگری،
مولوی