عقل و دوستان و دشمنانش ، قسمت اول



گفت پیغمبر که: احمق هر که هست
او عدو ماست و غول رهزن است
عدو=دشمن
  
هرکه او عاقل بود، او جان ماست
روح او و ریح او، ریحان ماست
ریج= رایحه، بو
  
عقل ایمانی و عقل حقیر
یکی از موارد جالب توجه در شعر مولانا؛ تقسیم بندی عقل می باشد به عقل جزوی و کلی یا عقل ایمانی و حقیر یا عقل کسبی و وهبی و..شاید در وهله نخست، مبهم بنظر برسد ولی با توضیحاتی که مولوی داده بنظرم در این تقسیم بندی تقریبن همان موضوعی را می خواهد بگوید که دانشمندان، اخیرن به آن پی برده اند. در گذشته وقتی صحبت از هوش می شد فقط IQ مد نظر بود ولی مشخص شده که انسان، هوشهای متعدد دیگری هم دارد نظیر هوش هیجانی EQ و هوش معنوی یا SQ و موارد شناخته شده و ناشناخته دیگر. کسی در زندگی موفق و راضی و خوشبخت است که همه هوشها را پرورش داده باشد. بسیاری از افراد با IQ بالا و برخورداری از مواهب زندگی، دچار رنج روحی اند و عده ای هم با IQ و ثروت کمتر و مشکلات بیشتر، راضی و خشنودند و حتی از نظر مادی هم پیشرفتشان بهتر است. زیرا گروه اول از هوش هیجانی و هوش معنوی و..بی بهره یا کم بهره اند. بنظرم مولوی آنجا که از عقل کلی سخن گفته مجموعه ای از تمامی این هوش ها مد نظرش بوده است. آدم عاقل از منظر مولوی کسی است که از همه این هوش ها و به ویژه هوش معنوی برخوردار باشد. راه عاقل شدن هم از نظر مولوی به غیر از کسب علوم وفنون(عقل تحصیلی یا کسبی، IQ)؛ ارتباط با نیروی برتر هستی و اتصال به قلمرو ماورای فکر (ارتقاء SQ ) از یک سو و تسلط بر امراض و عادات ناپسند روانی نظیر خشم، حرص و..(ارتقاء SQ وEQ ) از سوی دیگر است. خوب با ارتقاء EQ و SQ  ( با کمک خودشناسی)، سایر هوشها و توانایی ها از جمله IQ هم ارتقا می یابند یا می توان از آنها حداکثر استفاده را نمود. اما چگونه؟ در حالت معمول هجوم افکار پوچ، منفی و متضاد و پراکنده که اکثریت افکار روزانه فرد را تشکیل می دهند ( و این ترهات مفت و حتی  به اندازه یک تره سبزی خوردن هم نمی ارزند)، مانع استفاده درست از IQ موجود فرد می شوند:

هوش را توزیع کردی بر جهات
می نیرزد تره  ای از ترهات


 ارتقاء سایر هوشها، خود بخود موجب تسلط بر افکار منفی شده وفرد با فراغ بال از IQ حداکثر استفاده را می کند. به ویژه آنکه برخی از افکار منفی حول تلقین ناتوانی می چرخند و در مواجه با یک مسأله زندگی، قبل از اینکه به فرد اجازه به کار گیری فکر منطقی را بدهند، ممکن است او را با غلبه نا امیدی و یأس، از حل آن منصرف نمایند!       
به این دلیل و با دلایل دیگری که ذکر خواهم کرد؛ بنظرم تنها دوست واقعی عقل و منطق، خودشناسی اصولی است ( و بی انصافی است که این نوع خودشناسی را مغایر با عقل و فکر منطقی به حساب آوریم). خردمند واقعی کسی است که هم از تمام ظرفیت های خداداد وجودش (عقل و عشق، انواع هوشها، نیمکره چپ و راست مغز و..) استفاده کند و هم توانایی مشاهده واقعیت آنچنان که هست را داشته باشد و توهم و مجاز و منیت و حرص و خشم و..هم او را فریب ندهد. چنین عاقلی در مواجه با مسائل زندگی، عاقلانه ترین و خدا پسندانه ترین راه حل ها را ارائه خواهد داد. هیچ آدم منصفی با به کار بستن عقل و منطق مخالف نیست و مسلمن با کمک عقل و منطق بسیاری از معضلات بشر حل می شود. بهتر است با کمک خود شناسی به داد عقل و منطق رسید و آن را از پیرایه های "دیو درون" خلاص نمود؛ زیرا دزدی که با چراغ (عقل جزوی) آید گزیده تر برد کالا. بنظرم دو هدف عمده مولانا در مثنوی؛ رفع موانع اتصال با عشق الهی و رفع آفتهای عقل بوده است. اما نکته کلیدی هم این است که موانع اتصال با عشق الهی تقریبن همان آفتهای عقل هستند و هر کس که در یکی موفق شود به دیگری هم به راحتی دست می یابد.
اگر منصفانه به مثنوی نگاه کنیم؛ مولوی در جاهایی از عقل و اندیشه بسیار تعریف کرده و در جاهایی هم به مذمت شدید آن پرداخته است. این تناقض ظاهری ممکن است خواننده مثنوی را گیج نماید. علت این تناقض ظاهری این است که مولانا، آفت های عقل و فکر منطقی را متذکر شده تا انسان بتواند از این نعمت الهی به نحو احسن استفاده نماید و سخره ی فکر منفی و غیر منطقی و آفت زده و محدود نشود. علت دیگر این تناقض ظاهری این است که مولوی به عقل جزوی و کلی معتقد است؛ عقل کلی و ایمانی عقلی است که در اتصال با نور و عشق الهی مرتبه بالایی یافته و بهترین دوست و محافظ انسان می شود. عقل جزوی به تنهایی و بدون این اتصال، محدوده خاص خودش را دارد و معمولن در غیاب هدایت هوش و شعور ورای فکر، آلوده به افکار و نیات منفی می شود. مولوی به درستی محدودیت علم و منطق را ذکر کرده است. هر چند آن را برای حیات بشر لازم می داند ولی حتی اگر از افکار منفی و خطا هم بری باشد و بتواند در خلق علوم یاری برساند، آن را در اتصال با قلمرو آسمانی عشق الهی، نا توان می شمرد:
  
خرده کاری های علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
  
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
  
علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل داند آن را یا دلش
  
چنین عقل محدودی گاهی پا را از گلیمش دراز تر کرده، منکر عشق می شود و خودش را زرنگ و سرآمد حساب می کند:
  
عقل جزوی عشق را منکر شود
گر چه بنماید که صاحب سر بود 
  
صاحب این عقل، اغلب تمامیت وجودش را همین عقل محدود و آلوده به نفسانیات می داند و اشتباهات فراوانی را از نظر عقلی و منطقی مرتکب می شود:
  
عقل جزوی، عقل را بد نام کرد
کام دنیا مرد را بی کام کرد
  
کسی که مشغول خود شناسی است، بدون زدودن آفتهای فکر منطقی و عقل (حرص و..) و استفاده درست و حسابی از فکر منطقی  و عقل، نمی تواند ادعای خودشناسی نماید و در مسیر آن گام بردارد.
از طرف دیگر کسی هم که ادعای علم و فلسفه دارد و موانع درونی و آفتهای عقل و علم را(منیت، خشم،حرص، جهل و..) و محدودیتهای آن را نمی بیند. نمی تواند از نعمت فکر منطقی و عقل به طور کامل برخوردار شود:
  
فلسفی مر دیو را منکر شود
 در همان دم سخرهٔ دیوی بود
  
اگر فکر منفی و غیر منطقی کاملن غالب باشد که تکلیفش مشخص است و ثمرات و تولیداتش( گفتار و کردار و مصنوعات و..) هم منفی و مخرب هستند. در زیر سلطه "دیو درون"، فکر، ماهیت منفی می یابد و انسان را از طریق یکی دانستن خود با فکر، به بیراهه می کشاند. در این حالت از دست فکر منطقی ضعیف شده کاری ساخته نیست. بسیاری از آدمهای به ظاهر منطقی بعد از آنکه مرتکب قتل، جنایت، اعتیاد و..می شوند تازه به خود می آیند که این چه کسی بود که این کار را کرد؟! اما حتی در خیلی موارد، ممکن است فکری علمی و منطقی باشد، ولی در خدمت اهداف خشم یا حرص دیو درون قرار می گیرد. هیتلر و سایر خونریزان تاریخ، که نیت آنها را "دیو درون" تعیین می کرد، از افکار منطقی و علمی خودشان و بسیاری از عالمان عصرشان (عقل جزوی)، در جهت به نابودی کشاندن انسانها سوء استفاده ها می کردند. درست بر عکس آن، عقل و هوشی که با اتصال و ایمان به نور الهی در مرتبه قوی تر از پیرایه های نفس قرار گرفته باشد، قادر است انسان را محافظت نماید و نفس را در بند آهنین نگه دارد و حتی اگر مثلن میل به انتقام از دشمن وجود داشته باشد، مانع آن می شود:
  
عقل ایمانی چو شحنه عادل است
پاسبان و حاکم شهر دل است
  
طبع خواهد تا کشد از خصم، کین
عقل، بر نفس است بند آهنین
  
اما این کار از عهده عقل ضعیف جزوی بریده از نور الهی فطرت، بر نمی آید:
  
نیست هر عقل حقیری پایدار
وقت حرص و وقت خشم و کارزار