حضرت مولانا؛ برای تسلط بر "نفس"، دو رکن یا دو حکمت مشاهده گری و مراقبه درست را در داستانهای مختلف، به اشکال متفاوتی تکرار کرده است: اول حضور یا مشاهده، نظر، دیدن، نور، یا ...بودن و و تماشای شهر فرنگ دنیای درون و بیرون در زمان حال و دوم نحوه ی این مشاهده؛ یعنی مشاهده ی عاری از پاندول خشم و حرص، بی غرض بودن مشاهده یا همان مشاهده ی بدون دخالت "خود".
چکیده این دو راهکار عمیق و انقلابی، در مصرع دوم این بیت وزین آمده است:
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
در مراقبه و مشاهده گری، از یک طرف بدون حرص و طمع برای نتیجه ی مشاهده گری، رهایی، آرامش، سلامتی جسم و روح، حال خوب، توقف فکر، خوشبختی، موفقیت یا ..جهان درون و بیرون را مشاهده می کنیم. از سوی دیگر، همزمان بدون خشم نسبت به حال بد، فکر منفی، رفتار یا سایر احساسات درونی خودمان و دیگران یا..؛ آنها را با دقت زیر نظر می گیریم(هر لحظه ممکن است میزبان یکی از آنها باشیم). مانند یک پاندول اگر حرص و خواستن کم شود؛ نقطه مقابلش یعنی خشم هم کاسته می گردد و بر عکس! نتیجه کار هم در اختیار ما نیست و نباید به آن حریص باشیم. نتیجه خودش می آید.
در داستان معروفی از دفتر دوم مثنوی معنوی، تحت عنوان " امتحان کردن خواجه ی لقمان، زیرکی لقمان را" ، حضرت مولانا در قالب خربزه تلخ خوردن لقمان حکیم و خم به ابرو نیاوردن ایشان، رکن دوم زهد، مراقبه و مشاهده گری را به تصویر کشیده و نحوه مشاهده گری را توضیح داده است. ارباب لقمان، برشی از خربزه را به او تعارف می کند و لقمان حکیم با اشتها، طوری خربزه تلخ را نوش جان می کند، که انگار دارد عسل و شیرینی می خورد:
چون برید و داد او را یک برین
(برین= قاش یا برشی از خربزه)
همچو شکر خوردش و چون انگبین
و آب از لب و لوچه اطرافیان می ریخت:
او چنین می خورد کز ذوق او
طبع ها شد مشتهی و لقمه جو
لقمان حکیم نه مشکل مازوخیست و خود آزاری داشت و نه از روی اجبار و تصنع، برای احسنت گفتن اربابش، تلخی را تحمل می کرد. مولوی در قالب خریزه تلخ خوردن لقمان حکیم، بزرگترین حکمت را به ما گوشزد کرده است: "صبر" این صبر با تحمل از روی نادانی و نا توانی، یا شهوت مازوخیست تفاوت بنیادین دارد:
این چه صبر ست؟ این صبوری از چه روست؟
یا مگر پیش تو این این جانت عدوست؟
این صبر، همان مشاهده بدون غرض و بدون خشم از نا خواسته است. قدیمی ترین و بنیادی ترین عادت آدمیزاد که ریشه اصلی تشکیل و دوام "منیت" است؛ اسارت و هیپنوتیزم شدن در پاندول خشم و حرص است: "خشم به نا خواسته و حرص به خواسته". این عادت کهنه حتی در بعد فیزیولوژیک و در مکانیزم جنگ و گریز در درون ما و جانوران ریشه دارد. البته اگر محدود به آن بعد می شد شاید مشکلی پیش نمی آمد و از نظر صیانت ارگانیسم، مفید هم بود. در این داستان تمثیلی هم، خشم از تلخی خربزه یک امر فیزیولوژیک و برای صیانت ارگانیزم است و نعمتی خدادادی است. بسیاری از سموم تلخ هستند و اگر آدمی این توانایی بیزاری از تلخی را نداشت شاید نسلش منقرض می شد!! ولی این عادت در بسیاری از جاها پا را از گلیمش درازتر کرده است و کمک کرده تا "منیت" شکل گیرد. ظاهر داستان را مگیر! منظور از خشم به تلخی خربزه، خشم به نا خواسته ی "نفس" و "منیت" است! بزرگترین زیان این عادت، این است که در انسان به طور سرطانی رشد کرده است و کمک کرده تا منیت کاذب و ویرانگر در درونمان جان بگیرد و هر روز منیت و این عادت پا به پای هم فربه تر شده اند!! لقمان اهل مراقبه و مشاهده گری بی غرضانه بوده است و مانند یک ورزشکار تمرین کرده است تا بر این عادت دیرینه غلبه یابد و به هنگام برخورد و مشاهده ی نا ملایمات، شادی درونی و شکر الهی و بهشت درونی را حفظ کرده است. تعادل درونی اش به هم نخورده است. اما همان خربزه تلخ را وقتی اربابش میل می کند؛ واکنش قدیمی درد و رنج و شکایت و جهنم درونی را نشان می دهد:
چون بخورد، از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله، هم حلق سوخت
دعا: باشد که همگان با تمرین شاهد بی غرض بودن، از این عادت ویرانگر و عذاب آور، رها شوند و به بهشت درونی وارد شوند.