"این نیز بگذرد" حقیقی یا تقلبی!! چون خلیل از آسمان هفتمین بگذرد که لا احب الافلین من به افول کنندگان و هر آنچه ناپایدار است وابستگی ندارم و در نتیجه غیرت و تعصبی به آنها ندارم! تا برای آنها حرص و جوش بخورم! "حضرت ابراهیم (ع)" آیا بر درد و حس ناخوشایند همیشگی یا آنچه تصور می شه همیشگی است!، می توان صبر کرد و خشم نورزید؟ شاید هرگز! آیا نسبت به لذت و حس خوشایند دائمی، یا آنچه تصور میشه دایمی است!، می توان صبر نمود و حرص نورزید؟ شاید هرگز! در ادامه داستان، مولانا راجع به ناپایداری امور دنیا می گوید. ارتباط بسیار عقلانی بین این حقیقت، با توصیه قبلی مولوی به تسلط بر خشم و حرص و مشاهده گری وجود دارد. که درک آن، به ما هم در خود شناسی کمک شایانی می نماید: مولانا درابتدای داستان لقمان حکیم، از تسلط پاندول خشم و حرص حتی بر قدرتمندان و شاهان دنیا می گوید و سپس از کنش غیر عادی(خارج از پاندول) پذیرش، عدم خشم، رضایت و شادی درونی مرد حکیم داستان، آنهم در برابر تلخی می گوید. اینکه در برابر تلخی زندگی، مشکل ما عدم تسلط بر پاندول خشم و حرص است. اگر بتوانیم تلخی را بدون خشم بپذیریم مشکل حل است. مشکل در واکنش اشتباه ماست! اما چگونه؟ چگونه وقتی دنیا روی تلخش را به مانشان می دهد، از روی عادت واکنش منفی نشان ندهیم!؟
اگر یقین پیدا کنیم که این وضعیت درونی و بیرونی که مولد خشم یا حرص است، دیری نمی پاید و زندگی آن روی سکه اش را نشان خواهد داد، هر گز جو گیر نشده و عاقلانه کنش مناسب با وضعیت را بروز می دهیم و خود به خود و بی خون دل! از واکنش کور کورانه و شرطی براساس منیت(=خشم و حرص) پرهیز می نماییم. اما و اما، بابا جان! این را که می دانستیم! هر آدمیزادی می داند! که امور دنیا گذرا و ناپایدارست. هر آدمی مانند خلیل الله ماه ستاره خورشید و ..را دیده است!؟؟ ولی چرا اگه راست می گی!! هیچ این دانستن مانند آن حضرت کمکی به تسلط بر خشم و حرص نکرده است! مولانا جواب می دهد که فهمیدن فانی بودن دنیا کار فکر نیست. فهم تقلیدی و سطحی آن به درد نمی خورد و نوعی درک تقلبی است. درک درونی و نا خود آگاه و حریصانه و اشتباه ما این است: دنیا و ما فیها، جاودانه است!! این درک است که باید تغییر کند. برای تغییر آن ابزار مناسب لازم است! ....................."مشاهده با دل مصفا" آن ابزار است. بایستی ابراهیم گونه دنیای درون( خواسته های نفسانی) و دنیای بیرون را ببینیم! بایستی از ته دل و دلی که با صفاست لحظه به لحظه همچون آن حضرت، حاضر باشیم! دنیا را ببینیم، تا بتوانیم قدرت تشخیص تفریقی بین ناپایدار و پایدار را حاصل نماییم. نا پایداری همه اتفاقات بیرونی و فکر و حس و.. درونی را مشاهده کنیم. آنگاه این درک ابراهیم گونه چاره ساز می گردد. درکی که تفاوت آدم معمولی و پیامبر الهی است: برق، آفل باشد و بس بی وفا آفل از باقی ندانی، بی صفا اما چگونه می توان به این درک عمیق نایل گردید؟ اگر تا آنجا که ممکن است از بند توهم منیت و افکار رها شویم و بدون "خود" به تماشای دنیا بپردازیم؛ همین تماشای بدون خود به ما می گوید که دنیای درون و بیرون گذراست. و خرد صبر، در برابر "حباب ناپایدار" شکوفا می شود. اما در اسارت "خود" بودن یعنی توهم جاودانگی خود، جاودانگی افکار، جاودانگی احساسات... به هنگام جوگیری در یکی از ابعاد تو در توی منیت! به هیچ چیز دیگر جز همان بعد، توجه نمی شود و توهم دائمی بودن آن حالت، گریبان آدمیزاد را می گیرد. در نتیجه؛ واکنش خشم و حرص پدیدار می گردد! معجزه ی مشاهده که مولانا در همه جای گفتارش به آن نظر دارد همین است که؛ اگر یاد بگیریم به جای واکنش، مشاهده را تقویت و تمرین کنیم؛ آن گاه از طریق درک عمیق، خود به خود به یک "راز راهگشا" پی می بریم که، این درک و فهم جدید؛ در بی غرضانه نظر کردن؛ به ما کمک می کند. آن راز این است: "این نیز بگذرد" برق آسمان و سایر امور دنیوی زودگذر هستند و بی وفا. ولی نکته اینجاست که درک امور فانی و باقی کار آدم بی صفا نیست. نیاز به پالایش روانی دارد و صفای دل؛ تا بتوان به این درک نایل آمد. اشتباه آدمیزاد این است که تصور می کند که برق آسمانی دایمی و قابل تکیه کردن است. "آدم" حضور دل دارد و در ارتباط با "باقی" است، در لحظه به لحظه ی زندگی حاضر است و امور را مستقیم زیر "نظر" دارد. اما "شبه آدم" که به قول مولوی مشغول "خود ناپایدار" است، تنها خود را می شناسد؛ تنها از طریق خود و افکار تعبیر و تفسیری و اشتباهات شرطی شده از قدیم الایام، چشم به آینده موهوم دوخته است( چشم بد) و خیال می کند که در خط زمان جاودانه است. خنده دار این است که "شبه آدم" از یک امر ناپایدار بیرونی برای تأیید جاودانگی امر ناپایدار و توهمی درونی(منیت) مدد می جوید. تا با عقل ناقص خود به خودش و دیگران ثابت کند که جاودانه است. قرآن کریم در این خصوص می فرماید: الذی جمع مالا و عدده یحسب ان ماله اخلده "کسی که مال می اندوزد و تصور می کند که جاودانه شده است! شاید در سطح فکر بسیاری می دانند که امور دنیا موقتی است، اما فقط کسی که "می فهمد" و "درک حسی" دارد، از این نمد کلاهی برای خودش درست خواهد کرد!! ارتباط سکوت درون با "حقیقت باقی ماورای تصاویر و اندیشه ها" و تکرار مشاهده گری امور نه در سطح فکر، بلکه در سطح عمیق روح و روان این درک را ایجاد می کند که؛ هر چیزی که مشاهده می شود؛ حباب است و شروعی دارد، اوجی دارد و دیر یا زود انتهایی!.... و دل بستن به حباب ها کار خنده داری است!! بنابراین دیوانگی خشم و حرص به عقل عاقبت بین، تبدیل می شود: بر کف دریا فرس، را راندن نامه ایی در نور برقی خواندن از حریصی عاقبت نادیدن است بر دل و بر عقل خود خندیدن است کسی که اهل مشاهده گری است، ناپایداری هر حس و هر فکر را چون سایر امور دنیا درک می کند. این درک عمیق و نه سطحی، یک تحولی را در فرد ایجاد می کند: وابستگی او به این امور بیرونی و درونی کم می شود. وابستگی به امور بیرونی و فکر یا حسی که موقتی است عاقلانه نیست. واکنش شدید و از روی خشم یا حرص و طمع به این امور ناپایدار و حباب گونه دیوانگی است. درست مانند آن است که بر روی کف و حبابهای ناپایدار سطح دریا، اسب(فرس) برانیم یا به امید نور برق موقتی و لحظه ای، بخواهیم مطلبی بلند، چون این نوشته را بخوانیم! این هم دلیلی دیگر بر گذرا بودن دنیا؛ این نوشته هم به سر رسید! ولی کلاغه به خانه اش نرسید!
|