تو نه يي اين جسم، تو آن ديده اي وارهي از جسم، گر جان ديده يي (بيت 811 دفتر ششم)
مراقبه بصیرت (مشاهده گری) نه هرگز! باورم نمی شه!! مولوی جان چرا می گویی من این بدنم نیستم؟! مگه عشق شمس، عقل از سرت پرانده؟! آن دیده چیست؟ که می گویی من آن دیده هستم؟! خرافاتی شده ای؟ رئالیسم را رها کرده و ایده آلسیت شده ای؟!
واضح ترين و شايد بدیهی ترین! مالكيت و اين هماني، همانند سازي "خود" با بدن است. اگر ساير مالكيت ها و يكي نمودن ها را قرار دادي بدانيم، و بپذيريم كه:
من ماشينم نيستم! من خانه ام نيستم! من كوچه و خيابان و..نيستم! من زن و بچه و فامیلم نیستم! من مولوی نیستم! من فكردر حال تغيير نيستم! من احساس گذرا نيستم! ولي..سخت مي توان پذيرفت كه من بدنم نيستم!
ملامت خود شديد از وضعيت بدني نا مطلوب، يا غرور و خود بزرگ بيني از زيبايي يا قدرت بدني، و هجوم برای جراحی زیبایی و... ناشي از همين "تعيين هويت خود" با "بدن" با واسطه ی منيت ذهني است. در صورتي كه به قول آقاي مصفا اينكه معتقد باشيم اين بدن من است يا من همين بدن هستم؛ همان قدر بي معناست كه بگوييم: اين انگشت مال اين دست است و دست نسبت به انگشت احساس مالكيت بكند!! البته (و به نقل از دكتر گودرزي) اگر کمی به گذشته فلش بك بزنیم و بریم به زمان بچگی و قبل از آن....می فهمیم که: من وجود ندارد..لازم نیست...حتی مضر و زیان آور است..و بدون آن هم امورات بدن به نحو احسن می گذرد...بدن مال من نیست...مالکیت بدن بی معناست: زمانی که یک ياخته ي تخم يا سلول زيگوت اوليه بیش نبودیم و چند ساعتی از لقاح اسپرم پدر و تخمك مادر نگذشته بود...به آن سلول که مثلن خودمان هستیم نظری بیفکنیم! و در ماجراهای محیرالعقول جنینی که روزها و هفته های بعد اتفاق می افتد، تدبر و تعمق نماييم؛ مي بينيم که در آن مرحله، از "خود" و "منيت" خبري نبود و به تبع آن، از يكي انگاشتن "منيت" با "بدن" !! هم خبري نبود ولي یک "شعوري وراي فكر" یا جان یا جان جانانی هدایت قضیه را به عهده داشت:
به بهترين و معجزه آساترين نحوي، از يك سلولی که به زحمت قادر به دیدن آن هستیم... 60 تا 100 ميليارد سلول متفاوت، در قالب بافتها و ارگانهاي بسيار تخصصي و پیچیده و در ارتباط با هم پديدار می گردد... هیچ سلول یا بافتی هم در این سفر رؤیایی به دوران جنینی مدعی مالکیت بقیه سلولها نیست! حتی سلولهای مغزی یا قلبی چنین ادعایی ندارند!( بنظر می رسد در دنیای ما هنوز هم حتی خلاقیت، علم و اکتشافات بشری ریشه در شعور ورای فکر دارد نه منیت و افکار وابسته به آن و دانشمندان بزرگ در سکوت ذهن به کشف و شهود نائل می شوند.) چندی پس از تولد این موجود بسیار عجیب و اسرار آمیز که مخلوق شعور ورای فکر کائنات و الله اکبر است و آمده است تا "تماشاگر" اسرار خلقت الهی باشد؛ آدمهای نادان هم به خیال خام خود، یک موجود توهمی و یک بت اعظم و به قول مولوی لاشئی، به نام "من" را بوجود می آورند! و براین مخلوق خدا تحمیل می کنند!! نیاز شدید این "بت" خیالی، تعیین و تقویت هویت پوشالی اش با چیزهای متفاوت است! پس از تغییر و تغییر و تغییرات پی در پی زندگی، و در کنار آن پرستش بت اعظم منیت، موقع تغییر دیگری می رسد: مرگ؛ در آن لحظه هم به "پوچی منیت" پی می بریم و پس از "سرد شدن بدن" شاید، تازه می فهمیم که انگار مولوی درست می گفت: من این بدن نیستم... اما اگر بدن نيستيم چه هستيم؟ مولوي به خوبي پاسخ داده: وجود حقيقي ما؛ مشاهده گر ساكت و بدون قضاوت است، "آن دیده" است. منتها "آن ديده" نادیده گرفته شده، کفران نعمت شده و ضعيف شده، چون سالها از استفاده از "آن دیده" گذشته است.. نگاه خیره و حیرت انگیز و شفاف کودکی سه ساله به سنجاقکی زیبا...شنیدن صدای اعجاب انگیز جیر جیرک ها...بوی مست کننده فرنی خوشمزه...لمس و حضور لحظه به لحظه در زندگی شگفت انگیز...
تولد دوباره "آن دیده" با کمک همین جسم!
خوشبختانه براي تقويت "آن ديده" مي توان از همين جسم استفاده نمود: مشاهده و لمس لحظه به لحظه تنفس لطیف، دم خنک تر و بازدم گرمتر، برخورد دم و بازدم با دیواره بینی و لب بالایی، مشاهده و لمس حس های بدنی و حس لامسه به شکلهای مختلف..حس تماس کف پا با نیروی جاذبه در راه رفتن..حس برخورد نسیم با صورت..گرما سرما گز گز و هر حس بدنی دیگر... و به هنگام هر كار جسمي بدون قضاوت حضور یافتن و مشاهده ی حسهای بدنی و مشاهده ی تنفس: موقع راه رفتن(مراقبه راه رفتن)، موقع خوردن(مراقبه خوردن)، موقع استحمام(مراقبه استحمام) و.. در همه كارهاي صرفاً جسمي بهترين موقع تمرين براي تقويت "آن ديده" است. "آن ديده" ما را به آگاهي و شعور وراي فكر متصل می کند. مراقبه خوردن: مشاهده و احساس خوراکی كه مي خوريم، حس كردن لقمه، توجه به تماس دستها با قاشق، لبها و دهان و زبان با میوه یا خوراک، حس کردن بو و رنگ و مزه خوراک و حس کردن و توجه به هنگام جویدن و از دست ندادن لحظه ی قورت دادن لقمه جویده شده..مشاهده همزمان هیجانات درونی؛ اشتياق و حرص و عجله برای نهار و...، مشاهده و توجه به افکار و حواس پرتی ها که ما را از دیدن و لمس کردن صبانه نهار شام .. دور می کند … چه تمرين خوب و فرح بخشي است.. چه عبادت و چه شکر حقیقی و تکان دهنده ای!
پس از تمرین و تمرین حضور و "مشاهده جسم نا پایدار" و در حال دگرگونی و... آنگاه زماني خواهد رسيد كه با آن ديده ی تقويت شده، قادر به مشاهده "جریان انرژی" دراین جسم مادی و "حالت وراي جسم و ذهن" خواهيم بود. در آن لحظه ي ديدن "جان" و آن "شعور ورای فکر" در سکوت ذهن..آنگاه؛ به یافته ها ی عجیبی می رسیم: سخن حضرت مولانا را درک می نماییم و متوجه مي شويم كه؛ " من اين جسم ناپايدار نيستم" "من وجود ندارد!" "خشم و حرص نسبت به موارد نا خوشایند و خوشایند جسم فروکش می کند" " شاهد ساکت مقدس، جان و جان جانان و آن دیده حضور دارد!"
|