با تشکر از تبکم، بهار و رضای عزیز در نوشته قبلی، و با سلام و آرزوی شادی برای همه؛ جواب رضای عزیز کمی طولانی شد برای همین در اینجا ارائه می نمایم: رضا گفت:" سلام مدتی است در تناقضی گرفتار شدم از یک سو در خودشناسی میگویم چیزی وجود ندارد و اساسا منی در کار نیست و همه اینها زاییده فکر و ذهن من است. از طرفی اگر همه چیز این شکلی است و من هم وجود خارجی ندارد پس هویت من چه میشود . اگر به این پیش فرض من وفادار باشید پس لطفا من را تعریف کنید . واقعا ما و من چه هستیم ؟ مجموعه ای از چه هستیم ؟ بعد این من (که هیچی نیست ) باید بدنبال چه باشد . چه را بشناسد . بعد معنای زندگی چیست ؟ لطفا توضیح ارائه بدهید تا بفهمم این شور زندگی را با در نظر گرفتن این شیوه در چیست؟" پاسخ: در خصوص من و توهم آن نمی توان نسخه کلی صادر کرد. برخی افراد ممکن است اختلال روانی خاصی داشته باشند که بین دنیای درونی و بیرونی تمایز قائل نشوند. فرد سالم باید واقعیت دنیای درون و بیرون و تمایز این دو را خوب درک کند. این از بحث ما خارج است ودر تخصص ما هم نیست. و مشخصه آن هم رنج و عذاب خود یا دیگران است، اینها باید به متخصص رجوع کنند و ممکن است مشاهده گری حتی برای این افراد مضر هم باشد! ( در این خصوص شاید مطلبی در آینده ارائه گردد) درست مثل ورزشهای خم به جلو که برای مبتلایان به دیسک کمر مناسب نیست! اینکه می گویید "چیزی وجود ندارد" یا "همه چیز این شکلی است" را متوجه نشدم! اما نکته ای که نظر شخصی بنده است اینکه در مورد کسانی که خودشناسی می کنند، وظیفه شان: تمرین مشاهد ه گری بدون قضاوت دنیای درون و بیرون ( که واقعی هستند و وجود دارند!) و بودن در حال و از این طریق نوعی ورزش و تمرین برای پرورش مغز است. مثل سایر ورزشها برای سایر قسمتهای بدن. که فواید بی شماری هم دارد از جمله همین مقاله علمی مورد اشاره در قسمت قبلی که ثابت می کند، تمرین مغز برای بدن هم بسیار مفید است. خوب با تمرین و تمرین بودن در حال و مشاهده گری بدون قضاوت و مراقبه بصیرت، ذهن به تدریج قوی و پاک شده و بر هیجانهای نامناسب (ترس،خشم و..) مسلط می شود و همینطور بر افکار منفی و.. در نتیجه از برخی درد ها خلاص شده و شور زندگی را بیشتر و بیشتر درک می کند. مغز ما از دو قسمت درست شده یک مغز هیجانی یا مغز حیوانی ( دستگاه لیمبیک وآمیگدالا که متخصص واکنش سریع و بدون تعقل است.) یکی هم مغز عقلانی و متفکر یا انسانی( نئو کورتکس) است. هدف از تمرین مشاهده گری؛ در واقع پرورش و تقویت مغز عقلانی و تسلط بیشتر بر مغز هیجانی است. با این کار آگاهی و مشاهده و صبر تقویت شده و در واقع هوش هیجانی پرورش می یابد. تنها پس از تمرین درست، ممکن است حسی به آدم دست بدهد: اینکه لازم نیست هر تجربه خوب یا بد را به منیت یا خود منتسب کنیم! فرد ممکن است حالت توهمی بودن من را درک کند و از آن هم سود برد چون درک می کند که ورای فکر و ورای منیت یا خود، قدرتهای دیگری هم دارد. به درک و شهود و آگاهی و شور و شوق در اعماق وجودش پی می برد. از مزاحمت منیت یا افکار هم می تواند راحت می شود، البته در جایی که مزاحم هستند! اما همین افکار ( از نوع منطقی اش) در مواردی از زندگی حتماً به درد می خورد و باید هم از آنها استفاده نمود و باید با مشکلات مواجه شد. بر اساس گزارش محققین، تمرین مشاهده گری در کنار درمان تخصصی، برای برخی بیماریهای روانی هم بسیار مفید و شاید لازم هم باشد. زیرا هجوم و تکرار افکار منفی که منجر به برخی اختلالها می شود؛ با مشاهده گری کنترل می گردد. اما قبل از تمرین و بدون تمرین "فقط" در تئوری بگوییم منیت یا فکر نیست یا هست توهمی است یا نه.. دردی را دوا نمی کند...یا صرفاً بحثی فلسفی و خارج از تخصص اینجانب است. خواندن کتابهای عرفانی هم باید همراه با تمرین مشاهده گری باشد، تا اثر کند. هدف بنده از این گفته ها تشویق افراد به تمرین و ورزش درست ذهن و مغز ، بر اساس گفته حکمای مشرق زمین و علمای غربی است، تا کمکی باشد برای رهایی از برخی رنجها و اعتیادهای مضر و کسب برخی فواید..مشاهده و توجه به نفس(دم) طبیعی که وارد می شود و نفسی(بازدم) که خارج می شود بدون دخالت در آن، روزانه نیم ساعت یا بیشتر! و تا جایی که ممکن است، حضوری آگاهانه و با شش دانگ حواس ولی بی غرض و قضاوت، در کار و تفریح و.. به قول آقا مرتضی همین! |
ورزش درست مغز و پرورش هوش هیجانی
موضوع:
تمرین عملی،
حضور،
خودشناسی،
مراقبه،
مشاهدهگری