جذبه ديدن تغيير


تقديم به همه مراقبه گرهاي ويپاسانا:
سياره اي با ميلياردها چراغ چشمك زن الوان!

براي ديدن اين سياره نه تلسكوپ به كار مي آيد، نه ايستادن و چشم غير مسلح! تنها بايد نشست و چشمها را فرو بست! نه تصوري لازم است و نه تخيلي! تنها بايد دم و بازدم را مشاهده كرد آنچنان كه هست... تا ذهن  آرام گيرد و چشم دل باز شود!  سپس نوبت اسکن و مشاهده ي حسهاي واقعي و اين زماني سراسر بدن است. آنگاه اگر صبور باشي و عجله نكني؛ زيباترين سياره عالم هويدا مي شود؛ سياره اي با ميلياردها چراغ چشمك زن الوان!
   
هر چراغ با نور ضعيفي روشن مي شود و آن نور شدت مي گيرد. به اوج نور كه مي رسد ممكن است چند صباحي بدرخشد ولي رو به افول مي گذارد و سرانجام خاموش مي شود!

تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!


گاه چراغ بزرگتري جلب توجه مي كند! ولي باز همان قانون در اينجا حاكم است؛ اوج مي گيرد و به قله خودش كه رسيد دير يا زود افول مي كند و محو مي شود!

انگار كه اصلاً نبوده است! انگار كه اصلاً نبوده است! انگار كه اصلاً نبوده است!

تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

 به همه قاره ها و اقيانوسها نگاه مي كند همه جا نوراني است. همه نورها افول كنندگانند و ديري نمي پايند! نورها چه كوچك و چه بزرگ و چه خيلي بزرگ؛ آمده اند كه بروند! آمده اند كه بروند! آمده اند كه بروند! 
تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

هر نور وانمود مي كند كه ابدي است!! گاه چشم را خيره مي كند! دل را مي لرزاند! با کلمات جادویت مي كند و شما عاشق آن نور مي شوي دوست داري بماند! وابسته اش می شوی، خودت را با آن یکی می پنداری! غرق آن می شوی! چه نقشه ها و خيالها كه با تصور ابدي بودن او نمي بافي!  ولي غافلي كه آمده است كه برود! آمده است كه برود! و چون رفت دلت مي شكند! چه اشتباهي! چه اشتباهي! چه اشتباهي!

حس مي كند: من عاشق افول كنندگان ناپایدار نمي شوم! كار و بار من ديدن است! 

 تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

هر نور وانمود مي كند كه ابدي است!! گاه چشم را خيره مي كند! گاهي از يك نور خوشت نمي آيد! آزارت مي دهد! با کلمات جادویت مي كند و از آن نور متنفر مي شوي! دوست داري زود محو شود! دوست داري اصلاً نبود! دوست نداري قيافه اش را ببيني! سركوبش مي كني! از او فرار مي كني! آه و فغان سر مي دهي كه "نمي خواهمت"! وابسته اش می شوی، خودت را با آن یکی می پنداری! و بابت آن خودت را سرزنش می کنی! چه نفرتي از تصور ابدي بودن اش در دلت مي افتد! چه رنجي كه نمي كشي! چه رنجي كه به دوستان و عزيزانت وارد نمي كني! ولي غافلي كه؛ آمده است كه برود! آمده است كه برود! و چون رفت دلت مي شكند! چه اشتباهي! چه اشتباهي! چه اشتباهي!

حس مي كند: دليلي بر نفرت من به افول كنندگان نا پایدار وجود ندارد! كار و بار من ديدن است!

 تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

جذبه ديدن جذبه ديدن جذبه ديدن! بر اوج غم و شادي بر اوج غم و شادي! نه شادي از يك برق ناپايدار و نه غم از برق نا پايدار ديگر! نه "به به" به يك نور،  نه "اه اه" به نور ديگر!

تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

تغییر را درک می کنی و برخلاف تصور قبلی ات از این ادراک، عشق و شور عمیقی را تجربه می کنی! دوست داری همه، این شادی را تجربه کنند! با خود زمزمه می کنی! کاش همه آنهایی كه به علت مقاومت در برابر تغيير، رنج مي كشند، از اين رنج بيرون بيايند! آنهایی که با کمک این مقاومت؛ "منیت جاودان خیالی" را آفریده اند و وابسته اش شده اند و از تند باد تغییر، بر باد رفتنش را تاب نیاورده اند!  باشد كه تغيير را درك كنند! تغيير را ببينند! در جذبه تغيير غوطه ور شوند! در جذبه تغيير غوطه ور شوند! در جذبه تغيير غوطه ور شوند! و با این پذیرش عمیق تغییر، در رود زندگی جاری شوند!

باشد که همگان شاد باشند! شاد باشند! شاد باشند!