هنر اوج گرفتن از تراز پست انر‍ژ‍ي "منيت"- قسمت دوم


داستان "وصیت کردن پدر، دختر را که خود را نگهدار تا حامله نشوی از شوهرت" از مثنوي معنوي

ابتدا سمبلهاي داستان: خواجه= حقيقت يا عارف رسيده به حقيقت؛ دخترخواجه= من و شماي انسان كه درگير هويت كاذب يا همان شوهر داستان شده ايم؛ شوهر= نفس يا هويت كاذب يا منيت؛ آميزش= همسان پنداري يا اين هماني و يكي شدن با منيت؛ حامل شدن= نتيجه رنج آور آميزش و يكي شدن با نفس؛ كوري= نديدن و عدم مشاهده گري، كوري و عدم مشاهده به يكي شدن با هويت كاذب مي انجامد. كفو نبودن= همتراز نبودن انرژي مشاهده گري با منيت، تفاوت سطح انرژي بهشت با جهنم  

شرح كامل اين داستان عميق، در قسمت قبلي ارائه شده است و در اينجا فقط چند نكته پس از ابيات مثنوي خاطر نشان گرديده است: 

خواجهای بودست او را دختری
زهره ‌خدی مه ‌رخی سیمین ‌بری

گشت بالغ داد دختر را به شو
شو نبود اندر کفائت کفو او

تا اينجا مشخص است كه با يكي شدن با "نفس" يا "منيت"، خودمان را ارزان فروخته ايم و بيگانه را خودي انگاشته ايم. در حال حاضر بنظر مي رسد كه تنها راه تفكيك و طلاق؛ مشاهده گري از سطح انرژي بالاتر است. جايگاه و اصالت واقعي ما در حوزه رفيع انرژي مشاهده گري است. بهتر است لحظات بيشتر و بيشتري از عمر خود را در آن جايگاه ملكوتي حضور داشته باشيم. راههاي ديگر براي خلاصي از نفس، كه در سطح انرژي منيت انجام مي شود، خيلي مؤثر نيستند. راههايي چون فكر كردن معمولي ( به جاي شهود وراي فكر)، در "سطح انرژي منيت" صورت مي گيرد و راه به جايي نخواهد برد.

گفت دختر را کزین داماد نو
خویشتن پرهیز کن حامل مشو

ناگهان به جهد کند ترک همه
بر تو طفل او بماند مظلمه


يكي شدن با "منيت" علت العلل امراض روحي  ماست و در نهايت به سقوط به جهنم درد و گرفتاري واقعي منجر مي شود و سطح انرژي ما را باز هم به پايين تر از اينكه هست، مي كشاند. زمانيكه شعله هاي خشم و شهوت زبانه مي كشد و در حال سوختن هستيم! در حضيض جهنم سقوط كرده ايم. احتما و پرهيز از يكي شدن با نفس در محل و لحظه جوشش افكار و هيجانهاي منفي، ما را از دام نفس مي رهاند. پرهيز ديگر ممانعت از عملي شدن منويات افكار و احساسات منفي است؛ به طوريكه با مشاهده گري و چشمان باز، افكار و احساسات منفي را ببينيم و قدرت معلق نگه داشتن آنها را به دست آوريم.  با اين اقتدار كه از مشاهده گري حاصل آيد، رفتار و گفتار شرارت آميز از ما سر نخواهد زد و در نتيجه گرفتار تبعات آنها نخواهيم شد. بنابراين در اين مهلكه، ابزار مشاهده گري تنها رفيق و سلاح برنده ماست و ما را از اسارت در پنجه هاي اژدهاي "منيت" نجات مي دهد.

گفت دختر کای پدر خدمت کنم
هست پندت دل‌پذیر و مغتنم

قولي كه به حقيقت و پاكي مي دهيم؛ اگر از سطح انرژي منيت باشد، قول مردانه و توبه نصوح نيست. ولي اگر از جايگاه رفيع مشاهده گري باشد؛ تصميم قاطعي خواهد بود.

حامله شد ناگهان دختر ازو
چون بود هر دو جوان خاتون و شو

از پدر او را خفی می‌داشتش
پنج ماهه گشت کودک یا که شش

تبعات اتصال با منيت و "يگانه" و خودي پنداشتن آن و آميزش با آن، اعمال و گفتار و افكارو احساساتي است كه پنهان كردني نيستند؛ هر چند منيت استاد نمايش دادن باشد.

گشت پیدا گفت بابا چیست این
من نگفتم که ازو دوری گزین

این وصیتهای من خود باد بود
که نکردت پند و وعظم هیچ سود

علت عملي نشدن نصيحت پير حقيقت چه بود؟

گفت بابا چون کنم پرهیز من
آتش و پنبه‌ست بی‌شک مرد و زن

پنبه را پرهیز از آتش کجاست
یا در آتش کی حفاظست و تقاست

وقتي به علت عدم مشاهده گري و كوري باطن، عدم تمرين مداوم مشاهده ي دم و بازدم و حسهاي بدني و محتويات ذهن، از حوزه انرژي پست منيت بخواهيم پرهيز را پيشه كنيم، كاري دشوار است. زيرا در تراز انرژي پايين مستقر شده ايم و توان مهار اژدهاي نفس را نخواهيم داشت. اسير پاندول خشم و حرص خواهيم شد و ضرباهنگ اين پاندول قدرتمند، همچون طوفاني پر كاه وجود ما را به هر سو خواهد برد.

گفت من گفتم که سوی او مرو
تو پذیرای منی او مشو

در زمان حال و انزال و خوشی
خویشتن باید که از وی در کشی

گفت: کی دانم که انزالش کیست
این نهانست و بغایت دوردست

گفت چشمش چون کلاپیسه شود
كلاپيسه= با فتحه كاف، خمار، گردیدن چشم، از جای خود
چنانکه سیاهی چشم پنهان شود
؛ به سبب ضعف يا لذت.
فهم کن که آن وقت انزالش بود

گفت تا چشمش کلاپیسه شدن
کور گشتست این دو چشم کور من

علت اصلي اينكه نمي توانيم از يكي شدن با منيت بپرهيزيم اينست كه تمرين مراقبه مشاهده گري نكرده ايم و با چشماني كور كاري از دست ما ساخته نيست.

نیست هر عقلی حقیری پایدار
وقت حرص و وقت خشم و کارزار

اين بيت آخر را هم مولوي آورده تا برخي در وصيت حضرت مولانا دست نبرند!! و  نگويند مولوي منظور ديگر و وصيت ديگري داشته است. در واقع وصيت مولوي همان وصيت خواجه داستان است. عقلي كه سلطان خشم و حرص نباشد، در واقع عقل حقيري است؛ هر چند كه خود را زرنگ و صاحب سر بشمارد.