پرسش این بود که چرا تغییر از اخلاق و حال بد به اخلاق و حال خوب و خوش چنین دشوار می نماید و آدمی کمتر در آن موفق بوده است؟ حتی اراده هم برای این تغییر کافی نیست و مغرور شدن به اینکه هر وقت اراده کنم می توانم تغییر کنم؛ هم حتی مزید بر علت می شود و آدمی را در حال بد بیشتر غرق می کند!
علل و اسبابی که در چنبره آنها گرفتار شده ایم را می توان در دو گروه خلاصه نمود:
علل و اسباب فیزیولوژیک
مغزآدمی از دو بخش مغز حیوانی و انسانی تشکیل شده است که شاید در قسمتهای بعدی بیشتر به آن پرداخته شود. اما به اختصار مغز حیوانی مسؤول حفظ بقا و حفظ نسل بشر است. "مغز زیرین" مسؤول بروز احساسات خشم و ترس و مکانیزم جنگ یا گریز است. اصل اساسی حاکم بر این مغز این است که هر چه به حفظ و تثبیت بقا و تکثیر نسل منجر شود، معمولاً خوشایند است و لذت بخش و به شدت برای انسان و حیوان جاذبه دارد. خوردن، خوابیدن و تولید مثل از لذت بخش ترین لحظات عمر آدم و حیوان است. هر چه هم برخلاف اینهاست؛ نظیر گرسنگی، کم خوابی و دوری از یار، معمولاً نا خوشایند بوده و درد آور است و خشم و نارضایتی را بر می انگیزاند. شاید اصلی ترین قانون حاکم بر مغز حیوانی همین است: "جذب شدن به لذتها و دوری و نارضایتی از عوامل ناخوشایند و رنج آور". بنابراین نیازهای پر قدرت فیزیولوژیک شاید به عنوان یکی از علل اسارت آدمی مطرح هستند.
اما مغز انسانی یا ناحیه قشر مخ، وظیفه اش کنترل و هدایت مغز حیوانی است، تا پاسخ به نیاز های غریزی، بدون کمترین آسیب به خود یا دیگران همراه باشد و طوری این نیازهای غریزی مهار و هدایت شوند که نیاز انسانی عشق یا همان احساس یا نیاز ماورایی "یکی بودن با همه" و محو "منیت" هم بر آورده گردد. در واقع این قسمت از مغز انسان وظیفه اش تغییر و تحول معنوی و ایجاد "حال خوب" است.
اما و صد اما این مغر انسانی که باید نقطه قوت انسان باشد به پاشنه آشیل او هم بدل شده است. اگر به جای خرد و عقلانیت، توهم و تکرار و تلقین موهومات و از جمله "منیت کاذب" در مغز انسانی حاکم شود، قوز بالای قوزی تشکیل می شود که انسان را در علل و اسباب دیگری گرفتار می کند. به طوری که اغلب باید گفت صد رحمت به حیوانات!!
نوزاد آدمی از بدو تولد تا حدود هفت سالگی، چنان تحت تأثیر بمباران تلقینات افکار منفی قرار می گیرد که تا آخر عمر مجبور می شود به ساز همان تکرار ها و تلقینهای همان هفت سال اول بپردازد و حتی اگر علیه آن تلقینات هم به طور شروروانه هم بشورد، باز هم به صورت منفی تحت تأثیر آنهاست و آزاد نیست.
اشاره مولوی به علل روانی اسارت
حضرت مولانا در مثنوی به هر دوی این علل و اسباب اشاره کرده است. از جمله مورد دوم را به زیبایی در داستان فریب دادن معلم مکتبخانه توسط شاگردانش، در دفتر سوم مثنوی بیان نموده است. تلقین و تکرار چند کودک مکتبخانه مبنی بر مریض بودن معلم، موجب می شود که معلم باور کند و در بستر بیماری بیفتد. مولوی در این داستان با ابیات زیبایی قدرت تلقین و باورهای ذهنی را نشان می دهد:
عقل جزوی ، آفتش وهم است و ظن
زانکه در ظلمات شد او را وطن
بر زمین گر نیم گز راهی بود
آدمی بی وهم ایمن می رود
بر سر دیوار عالی گر روی
گر دو گز عرضش بود، کژ می شوی
بلکه می افتی ز لرزه ی دل به وهم
ترس وهمی را نکو بنگر، بفهم
ایجاد شبکه و راههای عصبی و بروز اعتیاد به نورو پپتیدها ی مولد حس خوشایند
افکار منفی ( توهمات تلقین شده از اوان کودکی) و احساسهای منفی همراه آن( که ریشه در مغز حیوانی دارد)، موجب شده که شبکه ای از نیازهای کاذب ذهنی بوجود آید و احساسهای نظیر خشم و حرص و شهوت و ترس مرتب تولید شوند. این تکرار ها درست مانند راهی که به مرور و بر اثر تردد زیاد، در زمین ایجاد می شود، راههای مختلفی را بین سلولهای طویل عصبی در مغز ایجاد می کنند. این مسیرهای عصبی تثبیت شده، مواد واسطه ی شییمیایی یا "نورو پپتید" هایی را ترشح می کنند که به گیرنده ( رسپتور) خود در سلول هدف متصل می شوند و حس بدنی خاصی تولید می شود. به مرور زمان "اعتیاد" نسبت به این مواد بیوشیمیایی و تحریک گیرنده های مخصوص به آنها و آن حس بدنی خاص در عمق ذهن ایجاد می شود.
نکته تأسف بار این است که مانند هر اعتیاد ی به مرور، برای ایجاد حس بدنی قبلی، نیاز به "نوروپپتید" خاص و رسپتور یا گیرنده مخصوص آن در سطح سلول هدف، بیشتر و بیشتر می شود. با افزایش این نوع خاص گیرنده، سایر گیرنده های حیاتی سلول کاسته شده و به مرور سلول طراوت و انرژی حیاتی اش را از دست می دهد.
حرص و خواسته شدید نسبت به حس بدنی خاص، و خشم از بر آورده نشدن آن یا بروز حسهای بدنی نا خوشایند در اعماق ذهن انسان نهادینه می شود و روز به روز بیشتر ریشه می دواند.
از اعتیاد به حس خوشایند تا تثبیت حال بد!
وقتی حس خوشایند به هر دلیل ایجاد نمی شود یا حس نا خوشایند تولید می شود؛ خشم و نارضایتی از یکطرف و حرص برای حسهای خوشایند جایگزین، ایجاد می شود. به عبارت دیگر وقتی مثلاً از نظر روانی وضعیت ناخوشایند ی پیش آمد و خبری از تأیید و تحسین بیرونی نبود و برعکس نوعی طرد شدگی شبیه طرد شدگی زمان کودکی اتفاق افتاد، حس و حال منفی تکراری به جا مانده از دوره کودکی، سر بر می آورد!! زیرا جنس یا ماده مخدر مورد نیاز که "تأیید دیگران" بوده نرسیده و خماری و کلافگی ایجاد می شود.
فکر منفی نظیر "من حقیر هستم" بر اثر یک حادثه نا خوشایند بیرونی در ذهن ایجاد شده و حس و حال منفی نظیر افسردگی و ملامت خود و..شکل می گیرد و برای فرار از آن، به سمت یک ماده تخدیر کننده دیگر گرایش پیدا می شود.
به طور خلاصه "خشم به عوامل نا خوشایند و حرص نسبت به عوامل خوشایند" که ریشه در ماهیت حیوانی غرایز انسان دارد، به همراه "تلقین افکار منفی و شکل گیری منیت کاذب و توهمی" شبکه ای از علل و اسباب قوی مادی را در عمیق ترین سطوح ذهن انسان ایجاد می کند. به طوریکه رها شدن از این علل و اسباب غیر ممکن می نماید. صرف ادعای اراده قوی و اینکه هر وقت بخواهم می توانم از شر حال بد و اخلاق بد یا نیمه تاریک وجود رها شوم، کافی نیست. ابزار و روش کار مناسب لازم است.
خوشبختانه آدمی می تواند به ابزارهای مناسبی مجهز شود تا با کمک آنها بر این علل و اسباب پر قدرت مولد حال و اخلاق بد غلبه یابد.
|
دیده سبب سوراخ کن - قسمت دوم
موضوع:
اصالت انسان،
اعتیاد،
حال بد،
کلید رهایی،
مولوی،
ناتوانی