ملامتگرهای کوتوله ی خیالی (قسمت دوم)


از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمی گردد سرم (3-4126)

   در کتاب "چه کسانی در  سر تو زندگی می کنند" ابتدا بر این موضوع تأکید می شود که ما مسؤول رفتار، احساسها و افکار خودمان هستیم در نتیجه قادر به تغییر آنها هستیم...

   در این کتاب، نویسنده توجه  ما را به لحظات اشتباه کردن در زندگی، جلب می کند و اینکه عادت داریم در آن مواقع به خودمان چه بگوییم؟

   سپس برای اینکه به مشاهده کسانی که در سر ما زندگی می کنند، کمک کند می گوید تجسم کن که در حال رانندگی هستی و ناگهان متوجه می شوی که بنزین ماشین تقریباً تمام شده و همین الان باید یک پمپ بنزین پیدا کنی. این صحنه را با جزئیاتش تصور کن. بدنت را روی صندلی احساس کن و دستها را روی فرمان.. به درجه بنزین نگاه کن بنزین تقریباً تمام شده و چراغ هشدار آن روشن شده است..چیزی نمانده که ماشین متوقف شود...آنگاه توجه کن که در درون سرت به خودت چه می گویی؟

   تنها فکر مناسب با چالش روبرو که به ذهن خطور می کند این است:  "نزدیک ترین پمپ بنزین کجاست؟"

ملامتگرهای کوتوله ی خیالی (قسمت اول)


   کتاب "چه کسانی در سر تو زندگی می کنند؟" اثر مری گلدینگ و ترجمه رضا سیفی و شیرین شریفیان انتشارات فراروان؛ بهانه ای شد تا بحث شیرین! "ملامت خود" را در چند قسمت و مطالب "کتاب" را از قسمت های بعد مرور کنیم. البته شیرین از این نظر که؛ شناخت و مشاهده درونی ملامت خود، برای رهایی از شر "منیت"، کار ساز است و به قول آقای مصفا یکی از کلیدهای رهایی است؛ زیرا "ملامت خود" از ستونهای اصلی منیت محسوب می گردد.

  ولی واقعیت مطلب این است که تلخ ترین قسمت زندگی همین جاست. چه چیزی بدتر از اینکه بدترین دشمنان ما دائم در کنار ما باشند و در گوش ما نجوای بازخواست و محکوم نمودنمان را مرتب و به ویژه موقع اشتباه تکرار نمایند و همراه آن زهر خودشان را هم که همانا هیجان منفی است؛ (نظیر افسردگی ، احساس حقارت و حماقت و بدبختی و خشم و..) بر جان شیرین ما تزریق نمایند!... خوب ما هم که بشریم و جائز الخطا و مرتب اشتباه می کنیم! (هر چند بیشتر آنچه اشتباه حساب می شود بیشتر ناشی از توقعات و حرص بیش از حد ماست که بر آورده شدنی هم نیست!!) پس می بینیم که چه تله ی خوبی برای "ملامت خود" فراهم شده است! و بیچاره جان شیرین ما...

اینجاست که باید از عمق جان فریاد بر آورد که:
میازار "خود" را که حوری وش است!
که جان دارد و جان شیرین خوش است

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت ششم)


   در بررسی قدم به قدم علت و سرچشمه ی کردار، گفتار، هیجان و حال بد، رسیدیم به "رویداد و اتفاقی" که ظاهراً متهم ردیف اول است؛ ولی این رویداد فقط حکم کبریتی را داشته که  انبار هیزمی را در وجود ما روشن کرده و هیجان و حال بد را ایجاد نموده است. اگر انبار هیزم نبود هیچ کبریتی، قادر نبود این آتش را بر پا نماید! متعاقب حال بد ( نظیر ترس و غم و..)، کردار و گفتار بد متولد خواهد شد و پشت هیجان و حال بد هم علت دیگری پنهان شده است: فکر یا پندار منفی و بد! گفته شد که این راز بزرگی است که هر کس باید خودش آن را در درونش کشف و مشاهده نماید.
   برخی از افراد تا این مرحله پیش رفته اند ولی چون مرحله بالاتر را کشف نکرده اند و در همین مرحله درجا زده اند و در راه حل بنیادی مسأله ( تحول اساسی به سمت گفتار، کردار و حال خوب) عاجز هستند. هدف آنها این بوده که با کمک تغییر پندار بد به پندار خوب از طریق خود پندار! ، راه حلی ( هر چند سطحی) پیدا کنند.
   اگر منصف باشیم برخی روشهای استفاده از پندار، برای رفع مشکل و بیماری پندار، چندان هم بی فایده ی بی فایده هم نبوده است!( شاید هم علت این فواید،  دخالت نسبی مشاهده گری بوده است)... اما برخی از این روشها هم فقط بر مشکل افزوده و قوز بالا قوز ایجاد نموده است!! در اینجا دو نمونه از این نوع تاکتیک ها برای روشن تر شدن موضوع بیان می گردد:

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت پنجم)


   قدیمها وقتی هر روز از روی زمین می دیدند که خورشید فروزان، از افق زمین  طلوع و غروب می کند، می گفتند خورشید دور زمین می گردد. ولی بعد ها یافته های علمی و مشاهده از فضا نشان داد که اصل قضیه چیز دیگری است.
   همینطور وقتی فردی رفتار و گفتار و هیجانی(خشم، ترس، افسردگی و غمو..)  بروز می دهد، اگر از او بپرسید که علت رفتار و گفتار ت چه بود؟  جوابش این است که خوب، معلوم است دیگه مثل روز روشن است که علت اصلی رفتار و گفتار و هیجانم؛ فلان و بهمان اتفاق زندگی بود، شکست یا پیروزی در کنکور، خواستگاری، ..یا رفتار همسایه،  پدر و...و الا ، من که مرض نداشتم این رفتار و گفتار را بروز بدهم!! واضح و مبرهن است، اگه هم آن وضع و عامل بیرونی تغییر کند رفتار و گفتار من هم تغییر خواهد نمود.. 
   البته گاهی به این سادگی هم نیست و ندیدن و کوری عمیق تر است!! گاهی حتی هیجان همراه رفتار و گفتارش را هم متوجه نمی شود...فقط می بیند که متعاقب فلان عامل بیرونی  به طور اتو ماتیک فلان رفتار را انجام داده است... یا حتی گاهی آن رویداد را هم متوجه نمی شود...مثلاً می بیند که غمگین و افسرده شده ولی عامل بیرونی را که این هیجان منفی را در او ایجاد کرده متوجه نمی شود...
   اگر متوجه این زنجیره ی علت و معلول بشود معنایش این است که مشاهده گری در او هنوز فعال است..