در بررسی قدم به قدم علت و سرچشمه ی کردار، گفتار، هیجان و حال بد، رسیدیم به "رویداد و اتفاقی" که ظاهراً متهم ردیف اول است؛ ولی این رویداد فقط حکم کبریتی را داشته که انبار هیزمی را در وجود ما روشن کرده و هیجان و حال بد را ایجاد نموده است. اگر انبار هیزم نبود هیچ کبریتی، قادر نبود این آتش را بر پا نماید! متعاقب حال بد ( نظیر ترس و غم و..)، کردار و گفتار بد متولد خواهد شد و پشت هیجان و حال بد هم علت دیگری پنهان شده است: فکر یا پندار منفی و بد! گفته شد که این راز بزرگی است که هر کس باید خودش آن را در درونش کشف و مشاهده نماید.
برخی از افراد تا این مرحله پیش رفته اند ولی چون مرحله بالاتر را کشف نکرده اند و در همین مرحله درجا زده اند و در راه حل بنیادی مسأله ( تحول اساسی به سمت گفتار، کردار و حال خوب) عاجز هستند. هدف آنها این بوده که با کمک تغییر پندار بد به پندار خوب از طریق خود پندار! ، راه حلی ( هر چند سطحی) پیدا کنند.
اگر منصف باشیم برخی روشهای استفاده از پندار، برای رفع مشکل و بیماری پندار، چندان هم بی فایده ی بی فایده هم نبوده است!( شاید هم علت این فواید، دخالت نسبی مشاهده گری بوده است)... اما برخی از این روشها هم فقط بر مشکل افزوده و قوز بالا قوز ایجاد نموده است!! در اینجا دو نمونه از این نوع تاکتیک ها برای روشن تر شدن موضوع بیان می گردد:
1- بازی "من" و "فکر": این تاکتیک به شیوه ای شاید نا خود آگاه در وجود ما شکل گرفته و به همین دلیل هم مبارزه با آن بسیار مشکل تر است. "فکر" را با چشم احول و دوبین؛ دو قسمت کرده: "من" و "فکر"!!! را ایجاد می کنیم! و بازی حیله گرانه ای راه می اندازیم!!
با این تاکتیک ؛ "فکر" از اتهام مبرا می گردد و مخفی می شود!!...و هر چه کاسه کوزه را بر سر "من" می شکنیم! و هدف اصلاح "من" می گردد.... من شیطانی و کثیف است و فکر مقدس و بی گناه جلوه گر می شود و با این حیله؛ "فکر" از خطر مشاهده مستقیم و بی غرض ما فراری داده می شود!
اگر هم زرنگ باشیم و خطر فکر را متوجه شویم؛ آنگاه به اسم مشاهده یا اصلاح فکر، "من" از خطر می گریزد!! و "من" می شود مشاهده کننده ی خشم ناک یا حریص!!!!( مشاهده بد) و خودش را حلال مسأله نشان می دهد..
اما حضرت مولانا پوچ وهیچ بودن من و فکر(خیالات) را به ما گوشزد می کند. مولانا اصلاً این خیالات واهی را فکر نمی داند و آنها را بیشتر خیال می نامد! زیرا فکر درست و اصیل برای راه حل پیدا کردن است:
فکر آن باشد، که بگشاید رهـی
راه آن باشد، که پیش آید شهی
اما این چیزی که ما فکر می نامیم و شب ها نمی گذارد بخوابیم! خیال واهی است نه فکر منطقی که زیر سایه ی "دیدار نیک" پرورش یافته است. "خیال" برخلاف فکر منطقی، هیچ مشکلی را حل نکرده و خودش مادر مسائل است!
و بدتر ازهمه اینکه به این خیالات مضر معتاد شده ایم. اعتیادی که بزرگترین اعتیاد ها و مادر همه ی آنهاست! مولانا ریشه این اعتیاد را برای ما روشن کرده است: دو بینی یا احولیت.....با نوعی دو بینی و احولیت، از یک جریان خیالات فکری، "من" و "خیالات" ساخته می شود!! و هر روز و هر شب، بازی دردناک این دو، برای ما بدبختی به ارمغان می آورد!
هر گونه بده بستان و عشق بازی بین این دو "هیچ" از اساس اشتباه است!! در مشاهده ی فکر باید هوشیار بود که در این عشق بازی! گرفتار نشویم. بهتر است مشاهده کننده را هم مشاهده کنیم!
مولوی می فرماید که ریشه ترس و حال بد ما نه در رویداد بیرون که در همین بازی درونی است. ولی درک و دیدن این بازی دردناک هم فقط با کمک "مشاهده گری" میسر است:
از وجودی ترس کاکنون در وی ای
آن خیالات لا شی و تو لا شی ای
لا شی ای بر لا شی ای عاشق شده است
هیچ نی مر هیچ نی را ره زده است
2- تفکر مثبت: این روش را از جمله در روانشناسی می بینیم. با کمک شناختن فکر منفی و جایگزینی آن با فکر مثبت( در شناخت درمانی یا در روش تلقین افکار مثبت)، یا تجسم نیمه تاریک وجودمان در روش خانم "دبی فورد" و تجسم و تلقین به پذیرش و آشتی با آن نیمه تاریک و.....به نوعی این کار انجام می شود. در بسیاری از سیستم های روانشناسی هدف این است که در چهارچوب منیت و تفکر، تغییرات مثبتی انجام شود تا فرد بهتر بتواند با خودش و دیگران کنار بیاید.
هدف در این روشها کندن از "منیت" و رفتن به فضای ماورای تفکر نیست. مولوی در این خصوص به صراحت "محدودیت اندیشه" را ذکر کرده است:
آفت ادراک آن حال است قال
خون به خون شستن محال است و محال
حتی در خود شناسی و خواندن مثنوی هم تا زمانی که در چهارچوب تنگ "پندار" گیر کرده ایم و فضای بی انتهای ماورای فکر را دیدار نکرده ایم راه به جایی نخواهیم برد. ادعای زیاد ما، اگر فقط در سطح افکار و گفتار باشد؛ بی ثمر یا بسیار کم ثمر خواهد بود. البته در مفید بودن مثنوی و حتی برخی از آثار روانشناسی شکی نیست؛ ولی بدون چاشنی "مشاهده گری درست" یا همان "شهود از ورای افکار"، همه این ها ابتر و ناقص خواهد بود.
حضرت مولانا در دفتر دوم از بیت 3078 مثنوی ( آقای کریم زمانی) به زیبایی هر چه تمامتر همین حقیقت را بیان می دارد و می گوید که بدون "دیدار او" حتی خوردن لقمه هم به هضم کامل آن منجر نخواهد شد:
من نخواهم در دو عالم بنگریست
تا نبینم این دو مجلس آن کیست
بی تماشای صفتهای خدا
گر خورم نان در گلو ماند مرا
تنها با مشاهده گری درست ( که در نهایت به دیدار یار می انجامد)، انسان می تواند فضای ماورای اندیشه را درک کند و از هیجانهای منفی نظیر خشم ترس و نا امیدی و.. رها گردد. (مولانا در جای دیگر به غایت مشاهده گری درست و شهود ورای اندیشه، اشاره نموده است:
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنکه در اندیشه ناید آن خداست
چون گوارد لقمه، بی دیدار او
بی تماشای گل و گلزار او
جز بر اومید خدا زین آب و خور
کی خورد یک لحظه غیر گاو و خر
آنکه کالانعام بد، بل هم اضل
آنکه مانند چهار پایان است و بلکه فروتر از آنها،
گرچه پر مکرست آن گندهبغل
اگر به خیال خام خودش پر از زرنگی و حیله هم باشد باز هم بوی بد هیجانها، افکار و کردار منفی و.. از او به مشام خواهد رسید..
مکر او سرزیر و او سرزیر شد
البته حیله های او بنا برقانون عکس العمل و قانون تغییر و فنا، به سود او نخواهد بود و سرزیر (= سرنگون) می شود.
روزگارک برد و روزش دیر شد
سرانجام، همه آن نیرنگ ها و صاحب آنها محو شده و روزگارش سپری خواهد شد.
فکرگاهش کند شد عقلش خرف
عمر شد چیزی ندارد چون الف
به دلیل محروم بودن از دیدار یار( که با مقدمه ی مشاهده گری درست حاصل می شود) ؛ اندیشه به تنهایی رو به زوال رفته و ابتر و خرفت است. نتیجه ی عمر آدم وابسته به تفکر صرف و عقل جزئی، مانند الف چیزی نخواهد بود. "منیت" و اندیشه متصل به آن، پوچ است و مانند الف نه نقطه ای دارد نه علامتی و نه حرکتی!
آنچه میگوید: درین اندیشهام
آن هم از دستان آن نفسست هم
اگر چنین شخصی به یاوه مدعی شود که: من هم در اندیشه الهی فرو رفته ام؛ این نیز از حیله و دستان( =نیرنگ) نفس مکار است!
وآنچه میگوید غفورست و رحیم
نیست آن جز حیلهٔ نفس لیم
ای ز غم مرده که دست از نان تهیست
ای کسی که از حال بد ( غم) به حد مرگ نالان هستی و یک رویداد بیرونی را بهانه کرده ای
چون غفورست و رحیم این ترس چیست
اگر به دیدار غفور و رحیم نائل شده ای پس این ترس و نگرانی و حال بد تو از چیست و چرا زایل نشده است؟؟!
تنها دیدار یار و شهود ورای فکر است که می تواند انسان را از اسارت حیله ها و خیالات منفی برهاند. یکی از شاخص های اینکه فرد به راستی به این "دیدار خجسته" نایل گردیده، این است که پس از افول خیالات و حیله های منفی نفس، حال بد یا هیجانهای منفی نظیر خشم، حرص، ترس، حسادت و..جای خود را به عشق و محبت و آرامش و..می دهند.
راز چهارم: ]"دیدار نیک" سرچشمه "پندار نیک"[ است و این مجموعه، سرچشمه همه خوبیها ست.
بدون صعود به مرحله "دیدار نیک"، با توقف و درجا زدن در پندار، حتی اگر به ظاهر نیک و مقبول هم بنظر برسد، تحول مبارکی در آدمی ایجاد نخواهد شد... زیرا فکر منفی و اعوان و انصارش هنوز در مخفی گاهشان پنهان هستند؛ زیرا به درستی دیده نشده اند!!!... بنابراین چاره ای جز دیدار نیک وجود ندارد. به قول حضرت مولانا در دیوان شمس غزل 451 :
ای بستگان تن؛ به "تماشای جان" روید
کاخر رسول گفت: تماشا مبارک است