منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
نقش های خوب و بد در کجا شکل گرفته اند و چه ماهیتی دارند؟ این نقش ها، جز در اعماق ذهن نیستند و جز به شکل افکار و کلمات برچسبی چیزی نیستند. "برچسبها ی هویتی اهدایی اطرافیان" ممکن است به شکل ملامتگرهای هیولایی در ذهن، ظاهر شوند. این بیگانه ها زمانی قدرت می گیرند و هیولا می شوند که خود باخته ی آنها شویم. در غیر اینصورت هیچی نیستند. حضرت مولانا در شعر فوق از ما می خواهد که خود باخته ی این نقش ها نشویم. راهش را هم می گوید. می گوید خودت را این نقش ها مدان! تو این نقش ها نیستی. خودت را با آنها یکی نکن! خوب و بد بودن آنها هم فرقی ندارد. تو نه احمقی نه دانشمند، نه بی عرضه ای و نه با عرضه، و..... نه هیچ نقش زشت و خوب توهمی دیگر.
اگر خودت را این نقش ها بدانی، دیر یا زود، درد ورنج ملامت خود، بابت مثلاً احمق بودن یا دانشمند نبودن، سراغت می آید و از عشق اصیل محروم می شوی.
اما اصل تو که می تواند کاذب بودن نقش ها را متوجه شود، چیز دیگری است. تو ناظر ساکتی هستی با میلیاردها فرایند و ذره فرا اتمی و امواج و جرقه های انرژی که دائم در حال حرکت و تغییر هستند. اصل وجودت به فکر و هیجانهای ذهن ربطی ندارد. بلکه قسمت مشاهده کننده ذهن تو، اصل وجودت است و با مشاهده گری بی غرض، این اصل وجودت پا می گیرد. مشاهده گری با آرزو و تخیل و تجسم هم جان نمی گیرد. راه قدرت گرفتن آن، لحظه به لحظه حاضر بودن عملی در زمان حال و مشاهده از طریق حواس پنج گانه و مشاهده ی افکار و هیجانهای نا خود آگاه( که خود بخود در ذهن می جوشند) بدون غرق شدن در آنها یا سرکوب آنهاست. مشاهده ی این نقشهای نا خود آگاه بدون یکی شدن با آنها، موجب محو شدن آنها می شود و در نتیجه، دیگر در اسارت آنها نخواهی ماند.
با این مشاهده گری، شور و انرژی در زندگی مادی و معنوی ات جریان می یابد و با جان گرفتن قسمت اصیل وجودت یعنی مشاهده گری، راه ورود عشق و آرامش الهی هموار می شود.
حضرت مولانا به نوعی در اشعار زیر از مثنوی (دفتر سوم بیت 1436 به بعد که به طور کامل در ادامه آمده است) به این اثر پیگمالیون ( رجوع کن به قسمت اول همین مبحث) اشاره می کند و غیر مستقیم از ما می خواهد از "ملامت خود" و انتظار منفی یا مثبت نفسانی از "خود"؛ دست بر داریم تا این کانال قوی نفوذ شیطان مسدود شود. به جای آن با شور و شوق و بدون حرص بیمارگونه در طلب فطرت الهی مان (که همان مشاهده گری در لحظه حال است) باشیم..اگر این طلب صرفاً فکری باشد "حرص" دیگری است ولی اگر فقط بدون حرص و خشم و توهم مشاهده کنی ، و لحظه به لحظه، به طور عملی دست به مشاهده بزنی! طلب و جستجوی تو ماورای جستجوی فکری و هیجانی است... و از حرص و طمع ورزیدن برای رهایی و فطرت به دور است. به قول مولوی (در جای دیگر):
جستجویی ماورای جستجو
من نمی دانم تو می دانی بگو
بنابراین، انسان، در ورای برچسب های مثبت و منفی ظاهری و افکار و هیجانهای زودگذر و دائماً در حال تغییر، موجودیت دیگری هم دارد که در زیر این ظواهر و افکار نا پایدار پنهان شده است؛ و آن گنج مخفی نور مشاهده گری است که جستجوی آن از نوعی دیگر است. جستجوی فکری نقشها و برچسب ها، در گذشته ها و آینده هاست و غیر واقعی و مولد ملامت خود، اما جستجوی مشاهده گری، متصل به زمان حال است و واقعی و مولد شادی. سوژه های جستجوی مشاهده گری متصل به زمان حال و دائم در حال تغییر هستند: دم، بازدم، حس های لامسه، گرما، سرما، فکر یا هیجانی که از نا خود آگاه بالا می آید، میل به واکنش بر اساس فکر، سکوت ذهن، آشفتگی ذهن و...سوژه های متغیر ی هستند ولی مشاهده گری همواره ادامه می یابد.
دفتر سوم بیت 1436 به بعد:
هست صافی، غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نی، فارغ از اوقات و حال
ابن کس نی= ابن، به معنای فرزند پسر است، ابن کس نی، به معنای عدم وابستگی به چیزی و فرزند و خود باخته ی کسی نبودن است.
فارغ از وقت= فارغ از تسلط فکر و هیجان و نقش است، که هر لحظه به رنگی انسان را مشغول خود می کنند. حرص به برچسب مثبت و نفرت و ملامت از برچسب منفی، انسان را در افکار و برچسبها و الفاظ زندانی می کند و بر اساس آنها واکنش کور کورانه نشان می دهد. حتی حرص به وقت خوش عرفانی هم انسان را اسیر می کند.
صافی کسی است که بدون حرص و خشم و توهم، یعنی بدون وابستگی به دنیای زودگذر و بدون حرص زدن برای حال و وقت خوب، فقط مشاهده می کند. در چنین مشاهده ای، آمادگی برای ورود عشق الهی فراهم شده است.
غرقهٔ نوری که او، لم یولدست
لم یلد لم یولد آن ایزدست
آن ایزدست= با کسره ن ؛ متعلق و سزاوار حق و حقیقت است. این مشاهده گری منحصر به فرد و الهی است و از حیطه فکر و اندیشه به دور است ( به قول مولانا در جای دیگر):
هر چه اندیشی پذیرای فناست
وانکه در اندیشه ناید آن خداست
در ادامه، مولانا جستجوی ماورای جستجوی ( جستجوی بدون حرص!) عشق را توصیه می کند و مهمترین کار را این می داند که از حرص به حال خوب، خوشبختی، آرامش، موفقیت، برتری و ..که نتیجه اش ملامت خود است، اجتناب کنیم. با محو ملامت خود، فضا برای پذیرش لحظه حال و بروز عشق الهی باز می شود. در غیر اینصورت، اسارت در نقش ها و من های مختلف، در زمانهای مختلف اجتناب نا پذیر است.
رو چنین عشقی بجو گر زندهای
ورنه وقت مختلف را بندهای
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
به نقشهایی که گاهی در قالب طلبکاران و ملامتگرها ی درونی ظاهر می شوند، بی توجه باش! توهمی و بیگانه بودن و مرده بودن آنها را درک کن. با آنها یکی نشو! و حرفهایشان را باور مکن و بر اساس خشم و حرف آنها کورکورانه عمل نکن! با مشاهده گری و نگریستن بدون حرص و خشم، قسمت اصلی وجودت که همانا مشاهده گری است، زنده خواهد شد و از اسارت در "اثر مهلک پیگمالیون" رها می شوی!
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو، دایماً ای خشک لب
خشک لب= کنایه از ذهن آماده ی خالی شدن از برچسب ها و ملامتگرهای فکری و.. است. ذهن مشاهده گری که صبورانه فضا را برای ظهور چشمه ی آب حیات بخش الهی فراهم نموده است. مشاهده ی بدون حرص و خشمی که زمینه ورود آرامش و شادی الهی است. ذهنی که نقش ها را مشاهده می کند ولی در آنها غرق نمی شود و اصل وجودش را مشاهده گری می داند.
کسی به تو توهین می کند، یا ممکن است در یک محدوده زمانی و مکانی محدود، برچسب حقیر یا ضعیف در ذهنت شکل بگیرد. در چنین حالتی، همت بلند مشاهده گری است که می تواند، با پذیرش اولیه وضعیت زمان حال، مانند یک محقق بی طرف همه چیز را مشاهده کند. این همت بلند، تو را از "تراز پست انرژی منیت"، بیرون می کشد و می توانی اصل وجودت را هم ببینی! در هر حالتی هستی این مشاهده گری را رها مکن! هر لحظه و در هر مکان و زمان به این مشاهده گری ادامه بده! تنها با این روش می توانی از دام منیت و ملامت خود رها شوی! و عشق را تجربه کنی.
ملامت خود در حیطه افکار است و مشاهده گری در حیطه ورای افکارست.
مشاهده گر بی غرض خشم، دیگر آن خشمگین قبلی نیست.
مشاهده گر بی غرض نا امیدی، دیگر آن نا امید قبلی نیست.
مشاهده گر بی غرض ملامتگر، دیگر آن ملامت کننده قبلی نیست.....
کان لب خشکت گواهی میدهد
کو به آخر، بر سر منبع رسد
مشاهده گر بی غرض به جای غرق شدن در نقش های زشت و زیبا، فقط مشاهده می کند و این مشاهده گری خشک و خالی! بدون غرق شدن در نقش ها، سر انجام آدمی را به آنچه در اندیشه و نقش نمی آید متصل خواهد کرد.
به همین دلیل، اجتناب از اشتباهات عمدی (زندگی اخلاقی)، بخشیدن خود بابت اشتباهات غیر عمدی و دوری از مقایسه و اجتناب از حرص و عدم توقع بیمارگونه از خود؛ بابت تغییر و تحول نا ممکن گذشته و آینده؛ ما را در ترک اعتیاد شیطانی به "ملامت خود" و "ارزان فروشی" ناشی از آن، یاری می رسانند.
با غرق نشدن در نقش ها و من ها ی مختلف و ضعیف شدن ملامت خود، مشاهده گری ممکن شده و شور عشق الهی پدیدار می گردد.