از حضرت مولانا می پرسیم که چگونه شاد و خندان شویم؟ البته نه شادی ناشی از لذت های زود گذر نفسانی و فکری که به دنبالش خماری و غم می آید بلکه شادی و ابتهاج معنوی پایدار. در واقع با مطالبی که تاکنون مرور کردیم می توان این پرسش را به شکل دیگری مطرح نمود: چگونه از جرثومه ی "ملامت خود" خلاص شویم؟ چون خلاصی از ملامت خود همانا و غرق شور و ابتهاج درونی و خندان شدن همان!
شرح غزلی از دیوان شمس
برای پاسخ به این پرسش به یکی از غزلیات شمس تبریزی، اثر حیرت انگیز مولانا رجوع کرده و به شرح آن می پردازیم: غزل شماره 1054 در گزیده شفیعی کد کنی، یا 3300 محمد عباسی ، یا غزل 3171 گنجور. قبل از ورود به غزل برای درک بهتر آن، دو عبارت کلیدی آن رمز گشایی می گردد:
گریختن از خراجات شهر: ظاهر معنی آن فرار از پرداخت مالیات شهر است و باطن آن عدم پرداخت هزینه های لازم و رعایت نکردن مقررات برای ماندن در شهر معنوی و اصالت انسان است. به عبارت دیگر سرپیچی از قوانین الهی خلقت است. شهر نماد معنویت و فطرت انسانی و مشاهده گر پاک و قدرتمند الهی است. حصار و قلعه و شهر امن الهی که هر که در آن وارد شود در امان خواهد بود. برای ورود به این شهر هم ملزم به پرداخت خراج و تبعیت از قوانین آن شهر هستیم. اما آن قوانین کدامند؟ عمل به این قوانین چه هزینه ها و زحماتی را در بر دارد که مانند پرداخت خراج است؟ شادی و آرامش و آزادی درونی این شهر الهی که گرانبها ترین جواهرات خلقت هستند، بدون پرداخت هزینه های لازم، به دست آوردنی نیستند. آشنایی با چند قانون اصلی حاکم بر این شهر، ما را متوجه هزینه های رعایت نمودن کامل آنها می نماید:
گریختن از خراجات شهر: ظاهر معنی آن فرار از پرداخت مالیات شهر است و باطن آن عدم پرداخت هزینه های لازم و رعایت نکردن مقررات برای ماندن در شهر معنوی و اصالت انسان است. به عبارت دیگر سرپیچی از قوانین الهی خلقت است. شهر نماد معنویت و فطرت انسانی و مشاهده گر پاک و قدرتمند الهی است. حصار و قلعه و شهر امن الهی که هر که در آن وارد شود در امان خواهد بود. برای ورود به این شهر هم ملزم به پرداخت خراج و تبعیت از قوانین آن شهر هستیم. اما آن قوانین کدامند؟ عمل به این قوانین چه هزینه ها و زحماتی را در بر دارد که مانند پرداخت خراج است؟ شادی و آرامش و آزادی درونی این شهر الهی که گرانبها ترین جواهرات خلقت هستند، بدون پرداخت هزینه های لازم، به دست آوردنی نیستند. آشنایی با چند قانون اصلی حاکم بر این شهر، ما را متوجه هزینه های رعایت نمودن کامل آنها می نماید:
قانون عمل و عکس العمل: طبق این قانون اگر به خود یا دیگران، صدمه و آسیب برسانیم دچار مکافات عمل خود خواهیم شد و بر عکس اگر به خود یا دیگران لطف کنیم شادی و شعف را حس خواهیم نمود و دیر یا زود به نحوی نتیجه کارمان را خواهیم دید. موردی که در رعایت این قانون، یعنی دوری از آسیب رساندن به خود یا دیگران و به جای آن احسان به خود یا دیگران وجود دارد این است که ما نسبت به برخی اعمال که در حوزه آگاهی ماست کاملاً مختار و توانا هستیم و برای رعایت این قانون، در این بخش از ذهن، مالیات کمتری لازم است و تقریباً مشکلی جز خواستن جدی و دوری از برخی لذتهای فانی، نداریم. اما برای رعایت کامل این قانون بایستی به حوزه های عمیق ذهنمان هم مسلط شویم تا بتوانیم از واکنش کور و غیر ارادی و بر حسب عادتهای قدیمی و عمیق ذهن ممانعت به عمل آوریم.
خوب، تسلط بر تمامی حوزه های ذهن، کار راحتی نیست و باید وقت و انرژی بیشتری گذاشت و مالیات بیشتری پرداخت نمود و البته ارزشش را دارد. برای اینکار بایستی برای بر طرف نمودن خو و خصلتهای بد جایگزین شده در اعماق نا خود آگاه کمر همت ببندیم. تنها راه تسلط بر این حوزه عمیق و زیرین ذهن که مانند کوه یخ، قسمت اعظم ذهن ما را تشکیل می دهد، مسلح شدن به ابزار مشاهده گری است و از سرکوب کردن نتیجه ای عاید نمی شود. به عنوان مثال در جوامع متمدن بسیاری از افراد به علت ملاحظات اجتماعی، خشم خود را در ترافیک یا...سرکوب می کنند ولی این خشم سرکوب شده مانند فنر جمع شده در اعماق ذهن، ذخیره شده و دیر یا زود آسیب خودش را به فرد صاحب خشم یا اطرافیانش وارد خواهد کرد. برخی از افراد اهل خود شناسی هم در مقابله با خشم ممکن است به مکانیسم های دفاعی سرکوب خشم نظیر انکار، فرافکنی و یا توجیه متوسل می شوند که ثمر بخش نخواهد بود و پرداخت مالیات به حساب نمی آیند!!
قانون علت و معلول و شناخت و مشاهده ی علت ها و ریشه ها: در صورت مسلح شدن به مشاهده گری و توان دیدن آنچه که در پشت پرده ی ظواهر وجود دارد، می توان علت ها را مشاهده کرده و با این کار خصلت های بد را ریشه کن نمود. در غیر اینصورت فقط پدیده ی خارجی و ظاهری و عکس العمل رفتاری نسبت به آن دیده می شود و مثلاً خشم و در پشت خشم، فکر غیر منطقی مولد خشم که ریشه های رفتار منفی است، دیده نخواهد شد. این زنجیره ی علت و معلول، به واکنش رفتاری و گفتاری کور و سریع و تقریباً غیر ارادی خاتمه یافته و به دنبالش پشیمانی و حسرت بی فایده سراغ ما خواهد آمد. در ادامه زندگی، این رفتار کور تکرار شده و با تکرار رفتار کور، علت های پشت آن یعنی هیجان و فکر منفی هم تقویت می شود و در نتیجه، خصلت و عادت بد هم در وجود ما ریشه می دواند.
علت ریشه ای غم پیشه بودن تقریباً همه آدمها، نه حوادث بیرونی بلکه آلودگی به نرم افزار ویروسی اندیشه های مضر است: جمله خلقان سخره اندیشه اند زین سبب خسته دل و عم پیشه اند(مثنوی مولوی)
اما در سایه مشاهده گری و مراقبه و دیدن خشم و فکر پشت آن، می توان بدون سرکوب یا غرق شدن در خشم و با نیروی عشق و محبت، مانع رفتار ناشی از خشم شد. مشاهده گری به همراه دعا کردن و مدد گرفتن از علت العلل پنهان شده در پشت همه ی علتها هم برای ریشه کنی خصلت های بد و رشد عشق و محبت، موثر خواهد بود که گفته اند: از تو حرکت و از خدا هم برکت. پاندول ذهنی خشم و حرص: بسیاری از رفتارهای آسیب زننده ما ریشه در عدم مشاهده و اشراف به این پاندول ذهنی و نظام علت و معلولی حاکم بر آن دارد. کسی که اسیر حرص و خواستن لذت های زود گذر شود دیر یا زود به علت قانون نا پایداری، اسیر خشم شده و خودش را ملامت خواهد کرد و کسی هم که دچار عناد به خود شدید است، خودش را آماده غرق شدن در یک خواسته ی حریصانه نموده است. مشاهده گری صبورانه محو کننده ی این پاندول ذهنی ویرانگر است.
قانون نا پایداری همه چیز به غیر از ذات احدیت: در این دنیای مادی همه چیز تغییر پذیر است. هیچ لذت و هیچ غمی همیشگی نیست. افکار و هیجانها تنها جرقه های فانی زود گذری هستند. حتی کوههای با عظمت و صلابت به گرد و غبار بدل خواهند شد! در نتیجه هر گونه وابستگی به چیزهای فانی، نتیجه ای جز رنج در بر ندارد. این قانون تیغه ی دو لبه است. برای وابستگان به لذایذ مادی، رنج آور است، زیرا آنها خواهان لذت همیشگی هستند و برای آزادگان، مرهم و شادی آور است، چون این قانون برای پرورش صبر ، عدم وابستگی و رهایی از منیت به آنها کمک می کند؛ زیرا هر سختی خود شناسی با کمی صبر به آسانی تبدیل می شود.
اجرای این قوانین نیاز به ذهنی متمرکز، حساس، مراقب، مسؤولیت پذیر، متعادل و صبور دارد. در واقع پرورش چنین ذهن زنده ای خراج زندگی در شهر معنویت است.
روی ترش نکردن از تلخی یار: ناراحت نشدن از تلخی یار، نوعی خلاف عادت پاندول ذهنی خشم و حرص عمل کردن است. اینکه موقع نا ملایمات زندگی خم به ابرو نیاورده و بلکه برعکس با تعادل ذهن و صبر لبخند بزنیم( نه به روش سرکوب بلکه به روش مشاهده گری). با حذف خشم و عناد به خود، خود بخود حرص هم زائل می گردد. برای تبحر در این ویژگی چند عامل کمک می کنند: تمرین تعادل ذهن در برخورد با ناملایمات کوچکتر و حس های بدنی نا خوشایند؛ ناملایمات و حوادث نا خوشایند را هم مثل موارد خوشایند، از جانب یار(خداوند) دانستن؛ مشاهده هیچ بودن "منیت ذهنی" و اعوان و انصارش و درک قانون نا پایداری و تغییر، همگی کمک می کنند تا بر خلاف عادت "منیت" و حتی خلاف طبیعت حیوانی همه جانوران، بتوانیم در مقابل سختی ها و موارد نا خوشایند، شادی درونی را از دست ندهیم و از شهر خدا خارج نشویم!
قانون ناپایداری و فنا پذیری همه چیز سوای خداوند لایزال، هم به سادگی و با دانستن صرف این قانون، قابل درک نیست. تنها از طریق مشاهده گری و تعمق در زندگی و تجربه ی زوال پذیری و موقتی بودن همه چیز و غور در دنیای درون، می توان آن را تجربه نمود. کسی که اسیر منیت کاذب است، به "متعلقات من کاذب" دلبستگی شدید پیدا کرده و با زوال آنها دچار غم و خشم و حسرت می شود. منظور از تلخی ظاهری یار(خداوند) در این غزل همین قانون الهی تغییر است که کمک می کند تا ما کمتر به امور فانی دلبسته شویم. در نتیجه ، با راحتی بیشتری از منیت کاذب لرزان و گذران، رها شده و مرگ اختیاری پیش از مرگ را ، با خلاصی از "منیت" تجربه نماییم. وقتی "منیت" محو شود، وابستگی به "مال من" هم تضعیف خواهد شد.
ایمان به این قانون، همچنین به ما کمک می کند تا از شر پاندول ذهنی خشم و حرص هم بهتر خلاص شویم. زیرا اساس گیر کردن در این پاندول، جذبه لذت و دافعه درد و غم است. اگر با تمام وجود متوجه شویم که لذت ها و غم و درد دنیوی بسیار زود گذر هستند، از حرص به لذت زود گذر و خشم بابت غم زود گذر اجتناب می کنیم و با این کار به شور و ابتهاج الهی نزدیکتر می شویم. تمرین روی ترش نکردن از تلخی یار همانا خشم نورزیدن در مقابله با نا خواسته موقتی است. با کمی صبر، نا خواسته محو شده و خواسته پدیدار خواهد شد. اما این خواسته هم دیری نخواهد پایید و لذا حرص ورزیدن برای پایدار ماندن خواسته هم غیر عقلانی و موجب رنج خواهد بود. آنچه می ماند خداوند لایزال و مشاهده گری و شور و عشق الهی است.
لسان الغیب هم در بیت زیرمی گوید که با غلبه بر اعتیاد های ریز و درشت است که می توان به کام حقیقی دست یافت. پریشانی زلف یار یا همان قانون تغییر، هر دلبستگی را با گذر ایام بر باد می دهد، پس چه بهتر که با ذهنی صبور و متمرکز به چیزی وابسته نشویم و تعادل و جمعیت ذهن را در سایه پریشانی زلف یار، پرورش دهیم:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم ( حافظ شماره 319)
با توضیح مفصل این دو عبارت، اکنون وارد سرزمین اسرار آمیز و پر نشاط غزل حضرت مولانا می شویم:
خشم مرو، خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
وقتی با نا خواسته ای مواجه شدی یا به خواسته ات نرسیدی، به طرف خشم نرو و از ملامت و عناد خود ( که آنهم نوعی خشم است) یا سرزنش همراه خشم دیگران بپرهیز!
وقتی خشم از اعماق ذهنت و به صورت شرطی شده و بر حسب عادت و به صورت غیر ارادی در ذهنت شعله کشید، همراهش نرو و در آن غرق نشو؛ و از سوی دیگر آن را با فشار و نوعی خشم پنهان دیگر، سرکوب مکن بلکه فقط بیطرفانه خشم و افکار همراه آن را نظاره کن و با این کار از واکنش سریع بر اساس آن، یا سرکوبش ممانعت کن. این کار را با کمک مشاهده گری بی غرضانه و بدون در گیر شدن در پاندول ذهنی خشم و حرص انجام بده، تا بتوانی ریشه های خشم را خودت با تجربه شخصی ات مشاهده کرده و ریشه کن نمایی.
در غیر اینصورت یا در خشم غرق می شوی و این کار منجر به رفتار یا گفتار منفی و آسیب رسان تو می شود و پشیمانی به دنبال دارد یا اینکه بدون مشاهده ی همراه عطوفت، خشم را با خشم دیگری انکار کرده و یا سرکوب می کنی که این کار هم بی فایده است و خشم تشدید شده را مانند فنری به هم فشرده در اعماق ذهنت نگه می دارد. با این کار هم خشم مضاعف به صورت های دیگر فوران کرده به خودت و اطرافیانت آسیب می زند و باز هم نتیجه اش پشیمانی است.
برای غلبه بر خشم افسار گسیخته و شکل پنهان آن یعنی ملامت خود، که در غیاب حضور ما بسیار قدرتمند است، نیاز به ذهنی متمرکز، آگاه و آرام و عاری از حرص و خشم داری. نیاز به تمرین "جمع نشستن" داری تا ذهن پریشان را آرام و متمرکز و آماده مشاهده گری نمایی.
با حضور صبورانه و بدون حرص و خشم، در لحظه به لحظه ی زندگی ات، انرژی خشم به انرژی زنده عشق و شور بدل شده و از پشیمانی از گذشته ی مرده و نگرانی و پریشانی از آینده ی نیامده رها خواهی شد.
طیره مشو، خیره مرو، زین چمن
ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
طیره مشو= شرمسار و دچار ملامت خود مشو
از مشاهده گری افکار ، رفتار، گفتار و هیجانها ی درونی ات غفلت مورز؛ تا پاکی و اقتدار و شادی و آرامش وجودت را پرورش دهی. تا ناظر ساکت درون قدرت گیرد. در حالت عدم حضور و غیبت مشاهده گری، امیال و خواسته ها و هیجانهای تاریک از اعماق نا خود آگاه ذهنت، فرماندهی وجودت را به عهده می گیرند و ترا به رفتار و گفتار واکنشی و روحیه ی پلید می کشانند و سرانجامی جز ندامت وملامت بیشتر خود، نخواهی داشت. با خروج از دایره ی حضور، طراوت زندگی را با دلمردگی عوض خواهی کرد.
گر بگریزی ز خراجات شهر
بارکش غول بیابان شوی
خراجات= مالیات؛ غول بیابان= موجود تخیلی که دور از آبادی و شهر زندگی می کرد و به هر شکلی در می آمد و مردم را از راه به در می برد.
اگر شناختن و تبعیت از قوانین خلقت ( که در بالا توضیح داده شد)، که لازمه حضور در شهر الهی است، برایت گران است و از آن طفره می روی، اگر حاضر نیستی برای تقویت و پرورش مشاهده گر درون هزینه کنی، باید خودت را آماده ی آواره شدن در بیابان نفس( منیت) نمایی و برده ی بی جیره مواجب غول های تخیلی نفس (منیت) شوی. منیت کاذب و اعوان و انصارش، غولهای خشم( در اشکال مختلفش از جمله ملامتگرهای ذهنی)، شهوت، خود خواهی، حسادت، و سایر ناپاکی ها، از تو مانند یک برده، بیگاری می کشند و ترابه سمت تاریکی و بدبختی و عذاب می کشانند.
خوب شاید بپرسی چگونه غول نفس از تو بیگاری می کشد؟ مولانا در مثنوی دفتر دوم (1505) می فرماید: چون به هر فکری که دل خواهی سپرد از تو چیزی در نهان خواهند برد یا در جای دیگری می فرماید: گر چه هر غیبی خدا ما را نمود دل در آن لحظه به خود مشغول بود
وقتی به افکار اتو ماتیک منفی و مولد خشم مشغول باشی، چیز دیگری نمی توانی ببینی و غول نفس با این ترفند، عمر گرانبهای ترا که می توانست در جهت معنویت و شور عشق به کار افتد می دزدد. وکاش به دزدیدن اکتفا می کرد، از تو بیگاری هم می کشد! یعنی وادارت می کند تا بر اساس آن فکر و هیجان منفی، گفتار و رفتار منفی بروز دهی و کاملاً در خدمت نفس باشی! و خود را کاملاً به غول بیابان بفروشی. یعنی فقط به خاطر "خیال خام زرنگی" و نپرداختن مالیات شهر، شور و عشق و شادی که در شهر خدا موج می زند را به ثمن قلیل فروخته ای! و در عوض بدبختی و رنج جانکاه را خریده ای!
گر تو ز خورشید حمل سر کشی
بفسری و برف زمستان شوی
خورشید حمل= حورشید فروردین ماه، حمل به معنای بره و یکی از صور فلکی است.
از نور گرما بخش مشاهده گری تمام جسم و جانت پر از گرمی و انرژی می شود، و موج انرژی را در تمام وجودت حس خواهی کرد. اما اگر در منیت کاذب و گفتگوی منفی درونی غرق شوی و اسیر خشم و حرص باشی، انرژی وجودت تخلیه می شود و افسرده و سرد و دلمرده می شوی . ارتباط تو با گرمای زندگی و جسم و جانت قطع شده و به زندان سرد و مرده ی افکار محدود گرفتار خواهی شد. همانطور که اگر از خورشید انرژی بخش فروردین ماه دوری کنی، با سرما و برف زمستان مواجه می شوی.
دست و دهان را چو بشویی ز حرص
صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی
حرص و خواستن ، روی دیگر سکه خشم است، پرهیز از آرزوهای دراز و حرص و آز، موجب رهایی از خشم و "منیت کاذب" می شود و ما را به سلطان حقیقت نزدیک می نماید.
کافر نفست چو زبون تو شد
گر همه کفری همه ایمان شوی
نفس کافر با غرق نمودن ما در اتمسفر افکار، تصاویر، قضاوتها و هیجانهای دروغین، مانع مشاهده گری ناظر ساکت درون و دیدن واقعیت پدیده ها، آنچنان که هست می شود( کفر به معنای پوشاندن حقیقت است). اما خوشبختانه هر زمان که مشاهده گری آغاز شود؛ کیمیاگری تبدیل انرژی خشم به انرژی عشق اتفاق می افتد. اقتدار و پاکی ناظر ساکت درونی آنچنان است که در صورت بیداری، غول نفس درون سر را به کوتوله ی زبون و تخیلی تبدیل می کند.
روی مکن ترش ز تلخی یار
تا ز عنایت گل خندان شوی
وقتی با ایمان به ناپایداری همه چیز، تمرین مشاهده گری درست را انجام می دهی که همراه صبر و پذیرش است؛ به هنگام مواجه شدن با نا خواسته یا نرسیدن به خواسته، به جای روی ترش کردن و ابراز خشم و نارضایتی، واقعیت زمان حال را می پذیری؛ آنگاه قادری از واکنش رفتاری بر اساس نپذیرفتن و خشم و ملامت خود پرهیز کنی.
وقتی به حد کافی در مشاهده گری تمرین کردی و روی ترش کردن و ملامت خود در برابر حوادث روزگار، کمرنگ و کمرنگتر شد، ممکن است، عنایت حق تعالی شامل حالت شود و گل وجودت شکفته و خندان گردد. وقتی از یک در خشم و ملامت خود بیرون رود ، عشق از در دیگر وارد شده و این خلاء ایجاد شده را پر خواهد نمود. در اینصورت ابتهاج و شادی الهی هرگز وجود ما را ترک نخواهد نمود. در حالیکه لذتهای مادی ناشی از رسیدن به خواسته ها یا دوری از نا خواسته ها، بسیار زود گذر و شسطحی بوده و دیری نمی پایند.
در خاتمه این قسمت خاطر نشان می شود که شرح و تفسیر دیگری از این غزل در آدرس زیر هم آمده است. به قول آقای کریم زمانی غزلیات شمس از متون باز و عمیق است و برداشت های متفاوتی می توان از آن ارائه نمود. در کنار خلاقیت درونی برای درک لایه های متفاوت، بنظرم نوعی تقوا و مشاهده گری درونی لازم است تا از مسیر و روح اصلی مطلب دور نیفتیم :