مولانا و ملامت خود ( قسمت اول)


در ادامه مطلب "ملامتگرهای کوتوله ی خیالی" در اینجا برای درک بهتر موضوع، از اشعار حضرت مولانا هم استفاده می شود:

  همیشگی و عمیق بودن "ملامت خود" عجیب بنظر می رسد. ملامت خود از (خشم+برچسب لفظی) تشکیل شده است. اما اگه خشم را از آن بگیری بی اثر خواهد شد. ملامت خود از ستونهای اصلی "نفس" یا "منیت  کاذب" است برای همین هم، همیشگی بودن آن توجیه دارد. یک عمر ملامت و خشم نسبت به خود، همچنان ادامه دارد و این شاید ادامه ی  همان خشم کهنه ابلیس نسبت به آدم باشد!

   وقتی خداوند سجده به انسان (که نماد احترام و دوست داشتن انسان است)  را بر ابلیس واجب کرد؛ بسیار بر او گران آمد و چه کینه ی عمیقی از انسان به دل گرفت. شاید این "ملامت خود" همیشگی  و عمیق که گریبان ما را گرفته، از وسوسه های کینه توزانه ی مدام ابلیس باشد.

   کار ابلیسانه این است که همین خشم و عناد را به خود روا بداریم و این اعتیاد بیمارگونه را ادامه دهیم! و بستر را برای غرق شدن بیشتر در "منیت کاذب" ایجاد کنیم.

   کار الهی اما آن است که قدر خود بدانیم و به این "خلیفه خدا" احترام بگذاریم و او را دوست داشته باشیم و از "ملامت خود" بپرهیزیم.

   وقت آن رسیده که دوست داشتن خود را با ترک اعتیاد به "عناد به خویشتن یا ملامت خود" شروع کرده و تمام نماییم!! تا بتوانیم دوست داشتن دیگران را هم تجربه نماییم!

  همانطور که "مقایسه کردن خود با دیگران" یا حتی "مقایسه کردن خود با گذشته خود" ابلیسانه است و باعث خشم و ملامت خود می شود؛

اول آنکس کین قیاسکها نمود
پیش انوار خدا ابلیس بود

نبخشیدن خود و دیگران (با سرکوفت دائمی خود و دیگران) هم از کانال های نفوذ شیطان است.

  یک دلیل برای استمرار "ملامت خود"، تسهیل ارزان فروشی جوهره ی شریف انسانی است!! باندهای تبهکار، برای اینکه کسی را به کار خلاف اغوا نمایند؛ بهترین کار برایشان این است که تازه وارد به باند را در نظر خودش خوار و ذلیل نمایند. مسخره و تحقیرش کنند و این تحقیر را درونی نمایند؛ به طوری که او نسبت به خودش هیچ عشق و محبتی نداشته باشد و خودش را لایق احترام نداند. از طرفی از نقطه ضعف های حرص و طمع و خود باختگی او هم بیشترین سوء استفاده را می برند تا از خودش راضی نباشد و در پذیرش خودش همانطور که هست دچار مشکل شود.

  در نتیجه ی این ترفندها، با نازلترین بها، عمر نازنین، زندگی شیرین و فطرت پاک و توانایش را می خرند!! و  بیچاره فرد تازه وارد حاضر می شود هر کار پست و خلافی را مرتکب گردد. تازه؛ بعد از ارتکاب چند جرم، با قلاده ی "ملامت خود" که هر روز محکم و محکمتر می شود( به دلیل همان جرمهای مرتکب شده)، مانع بازگشت او به راه درست می شوند.

   ابلیس هم با همین شیوه ی باندهای تبهکار وسوسه می کند.  یعنی اول حرص را به جان آدم می اندازد و سپس با کمک ملامتگرهای درونی، رضایت و صلح درونی را از آدمی سلب کرده و او را در نظر خودش خوار و ذلیل نموده و در نتیجه؛ آمادگی برای "عمل" به وسوسه های ابلیس فراهم می شود.

   اما کسی که قدر خودش را می داند و از حرص و طمع پرهیز می کند. خویشتن عزیز را همانطور که هست؛ دوست داشته و شور زندگی را در درونش حس می کند و به خودش و مخلوقات خدا احترام می گذارد. چنین شخصی یا اصلاً زیر بار کار خلاف نمی رود و ارزان خودش را نخواهد فروخت و یا اگر مرتکب اشتباه و خلاف هم شده باشد و حتی اگر به کاری معتاد هم شده باشد، آنچه او را نجات می دهد غرق شدن در "ملامت ذهنی خود" و تکرار همان اعتیاد!! برای خلاصی موقت از "ملامت ذهنی خود" نیست!!!!

   بلکه با شوق استشمام بوی آزادی و ذله شدن از کل نفس و "هویت کاذبش" دست به عمل درست می زند و تصمیم قاطع می گیرد که حتی یک بار هم مرتکب اعتیاد سابق نشود. به عبارت دیگر؛ از حلقه معیوب و بی ثمر "تکرار اعتیاد" و "ملامت ذهنی خود" ، کارد نفس به استخوانش می رسد و برای تغییر واقعی آماده می شود.

   در فیلمی به نام وکیل مدافع شیطان (اگر نام فیلم درست یادم باشد) ، افرادی که به کار خلاف کشیده شده بودند می خواستند، مقصر اصلی را شیطان جلوه دهند! اما شیطان با "فلش بک" به صحنه ی وسوسه، ثابت می کرد که او فقط پیشنهاد دهنده بوده است! و خلاف کار می توانسته محکم بایستد و به این وسوسه ذهنی درون، "نه" بگوید.

   اگر فرد مجهز به مشاهده ی بدون خشم و حرص باشد، ممکن است؛ این وسوسه ها از عمق درون بجوشند، اما این وسوسه های ذهنی بدون غرق شدن در آنها مشاهده می شوند و  واکنش کور، بر اساس آنها صورت نخواهد گرفت.

   اما در غیاب کامل مشاهده گری، انگار نوعی جبر مطلق حاکم است و پس از وسوسه، عمل واکنشی و کورکورانه بر اساس آن در تاریکی جهل و عدم حضور، بلافاصله اتفاق می افتد. سپس اگر ملامت خود هم اتفاق بیفتد، در خدمت تداوم همان واکنش های کور خواهد بود.

   حضرت مولانا به این ارزان فروشی ناشی از غرق شدن در تلقین مداوم ملامتگرهای درون و همینطور نشناختن اقتدار مشاهده گری درست، اشاره کرده است:

خویشتن نشناخت مسکین آدمی
 از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

   برای درک بهتر این پدیده، بهتر است کمی در مورد "اثر پیگمالیون" بدانیم:

   اثر پیگمالیون  : Pygmalion effect ‏ اشاره به یک پدیده روانشناسی دارد که بر اساس آن افراد نسبت به سطح انتظارات دیگران واکنش‌های مستقیم نشان می‌دهند.  برای نمونه اگر معلمی براین باور باشد که بچه‌ای "کند ذهن" است، خود بچه هم باور می‌کند و واقعاً دیر یاد می‌گیرد.  در عین حال عکس این نیز صادق است و اگر از کسی انتظارات بالایی برود او تلاش خود را برای دست‌یافتن به چنین انتظاری بالاتر می‌برد.

   "ملامتگرهای درون سر" هم ازانواع برچسب های هویتی ( بی عرضه، نا توان، احمق و..) برای مسخ کردن میزبانشان! استفاده می کنند. این ملامتگرها با طلب حریصانه ی برچسبهای به اصطلاح مثبت ( با عرضه، توانا، دانشمند و..)، مستمسک و بهانه عناد به خویشتن را فراهم می آورند. آنها در این زمینه از قانون "پاندول خشم و حرص" نهایت استفاده را می برند! هر چه حرص به "با عرضه ی ایده آلی" بیشتر  باشد؛ خشم نسبت به "بی عرضه فعلی" هم بیشتر خواهد بود. در واقع حرص به باعرضه، خشم به بی عرضه را در بطن خود دارد.

   اما چرا برچسب ها ی مثبت حریصانه ذهنی هم بر اساس اثر پیگمالیون عمل نمی کنند؟ و مثلاً فرد با عرضه شکل نمی گیرد؟!

   پاسخ بنظرم این است که هر خواسته ی حریصانه ذهنی از عشق و محبت تهی است و در بطن خود آبستن خشم است. بنابراین با چنین مکانیزمی فرد هرگز از خودش به رضایت درونی نمی رسد و در نتیجه حتی طلب برچسب های به اصطلاح مثبت هم کار ساز نیست. در "اثر پیگمالیون" حتماً عنصر عشق و محبت برای اثر بخشی برچسب مثبت ضروری است. نکته دیگر توهمی بودن با عرضه ذهنی است و ما به ازای عینی ندارد! و سیری ناپذیر است! در واقع اگر دست یافتنی بود؛ کار نفس استمراری نداشت و به رضایت و آرامش ختم می شد.....

   ( پیگمالیون به یک داستان افسانه ای بر می گردد که مردی رومی از سنگ، مجسمه ی زنی زیبا را می سازد و مانند زنی زنده به آن عشق می ورزد! ایمان و باور و عشق ذهنی او؛ به حقیقت عینی بدل می گردد! دعای مصرانه او مستجاب شده و آن زن هم سرانجام جان می گیرد و زنده شده و با هم ازدواج می کنند!  -با تشکر از بهزاد عزیز که این اثر را توضیح داد- بنظرم اگر عنصر عشق را از این داستان حذف کنی دعای مرد رومی هم مستجاب نمی شود! )

   در خاتمه پرسشی را برایتان مطرح می کنم؛ بنظر شما چرا آدمیزادی که در کودکی روزانه 300   تا 400 بار در روز لبخند یا خنده ی بی دلیل و یا با دلیل های معصومانه را تجربه کرده است؛ و خواستنی و خوردنی است! در بزرگسالی به برج زهر مار! می ماند که با یک من عسل هم نمی توان او را خورد؟؟!