"گوهری از بحر معنوی" مجموعه ای از تک بیت های انتخاب شده ی مثنوی مولوی است که به تدریج تقدیم حضورتان می گردد. منابع مورد استفاده در مجموعه ی "بارقه ای از آفتاب" به ویژه مثنوی معنوی آقای کریم زمانی در اینجا هم به کار رفته است:
عاشقان از بی مرادی های خویش
با خبر گشتند از مولای خویش 4466/3
معنی بیت: عاشقان از نرسیدن به مقصود و آرزوی خود از سرور و مولای خویش با خبر شدند.
برای درک بهتر این بیت، ابیات قبل و بعد این بیت(دفتر سوم از بیت 4462 تا4472) و همچنین یک آیه از قرآن کریم و یک حدیث و یک روایت که حضرت مولانا از آنها در این ابیات، بهره گرفته است، بررسی می شوند و قبل از رسیدن به ابیات فوق، شرح و توضیح کلی آنها ارائه می گردد:
آیه 11 از سوره فصلت: " سپس خداوند متعال آسمان را که دود(دخان) بود مورد خطاب قرار داده و فرمود: ای آسمان و زمین خواه از روی اختیار و اراده ( طوعاً) و یا به اجبار و اکراه(کرهاً) بیایید(ائتیا). آنها گفتند ما از اختیار ( و با شور و عشق) آمدیم. "
حدیثی از پیامبر(ص): "بهشت در چیزهای نا خوشایند پوشیده شده (حفت الجنه بالمکاره= با ضمه ح، به معنای: پوشیده شد بهشت در نا ملایمات) و دوزخ در شهوات."
سخنی ازحضرت علی (ع): "خدای سبحان را به فسخ شدن عزمها، گشوده شدن پیوند پیمانها و شكستن همت ها میشناسم."
در تجربه زندگی، هر آدمی به سادگی متوجه می شود که سیر حوادث زندگی همواره به دلخواه نیست. گاهی به مراد دل و گاهی بر خلاف آن پیش می رود. گاهی با همه ی پیش بینی ها و عقل اندیشی ها، حوادث غیر مترقبه رخ می دهند و معمولاً واکنشهای خشم، نارضایتی، ملامت و یا شکایت پدیدار می گردند. کاخ آمال و آرزوها ی آدمی ممکن است در چشم بر هم زدنی ویران شود، زیرا همه چیز در حال دگرگونی و تغییر است و هیچ کس و هیچ چیزی از این قدرت لایزال تغییر دهنده و نابود کننده در امان نیست. در چنین دنیای فانی و زودگذری، همه چیز، دیر یا زود، محو و نابود می شود و ما هم هیچ کنترل و تسلطی بر این جریان عظیم تغییر نداریم. کاخ آرزوهای ما هم ذهنی است و اغلب با واقعیت عینی تطابق ندارد.
در چنین دنیای فانی، "خیام" لذت ها و غم های زود گذر را در مقایسه با واقعیت غیر قابل انکار مرگ، هیچ می انگارد و می گوید که زندگی و لذتها و غمهایش چنان به سرعت به پایان می رسند که گیر دادن به غمها و لذتهای زود گذر آن بی فایده است. بنظرم خیام، در اینجا به جای لذتهای فانی، شادی و عشق عمیق درونی و ورای افکار را جستجو و توصیه می کند:
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ
اما قبل از پر شدن پیمانه ی زندگی هنوز فرصتی داریم که نباید از دست بدهیم. پیامهای درد و رنج و بیماری و.. ضربه هایی است که زندگی بر "منیت کاذب" وارد می کند، تا قبل از فوت وقت، به خود بیاییم، و به جای گیر دادن به لذت و رنج سطحی و گفتگوی درونی؛ "شراب عشق" ورای فکر و ورای شیرینی لذت و تلخی رنج را تجربه نماییم.
در واقع درد و رنج ناشی از نا پایداری دنیا و آسیب دیدن "منیت کاذب و متزلزل"، دو نوع پاسخ را از طرف انسانها دریافت می کند:
1- این درد "بحران" می شود؛ اگر به واکنش های خشم، شکایت و ملامت یا غرق شدن در "گفتگوی درونی" و "منیت کاذب" یا انواع تنبلی ، افسردگی، مخدرات و مسکرات و ...در نتیجه؛ چاق شدن "منیت کاذب" بیانجامد.
2- و "فرصت" است، اگر به مشاهده ی بی غرضانه ی "منیت کاذب"، ناامیدی و ذله شدن از منیت، سست شدن یا قطع وابستگی های ذهنی، تسلیم به واقعیت در حال عبور و توجه به لحظات ناب زمان حال، تضعیف یا محو "منیت کاذب" و یکی شدن با کل کائنات و شور زندگی و شرر عشق الهی و...بیانجامد.
مولوی به این دو پاسخ متفاوت اشاره نموده است:
ليک چون رنجي دهد بدبخت را
او گريزاند به کفران، رخت را 2915/4
اگر خداوند، شخص بدبخت را مورد ابتلاء قرار دهد، او بساط خود را جمع می کند و به سوی کفران و ناسپاسی و نارضایتی می شتابد. (آیه 20 سوره معارج : وقتی - انسان فاقد تزکیه نفس- دچار گزندی شود، جزع و فزع می کند و دچار واکنش ناشکیبایی و غم و اندوه می شود.)
نيک بختي را چو حق رنجي دهد
رخت را نزديک تر وا مينهد 2916/4
اما برعکس وقتی خداوند، انسان سعادتمند را مورد ابتلاء قرار دهد، آن نیک بخت، بساط خود را جمع می کند و به سوی درگاه الهی نزدیکتر می آورد. ( آیه 156 سوره بقره: همان صابرانی که هر وقت مصیبتی به آنها وارد می شود، گویند همانا ما از خداییم و به سوی او بازگشت کنیم.)
این دنیای نا پایدار، فی نفسه زیبا و بدون نقص است و کل کائنات و آسمانها و زمین، عاشقانه در هماهنگی و در کیفیت تسلیم هستند. اما مسأله ی انسان زمانی حادث می شود که پدیده ای گول زننده و توهمی در سر آدمی شکل می گیرد و کار را برای این موجود دو پا پیچیده می کند. "منیت کاذب" ، توقع و انتظار یا حرص و طمع یا آرزو و خواسته های سیری ناپذیری ایجاد می کند. اما طبیعت این آرزوها این است که یا بر آورده شدنی نیستند یا زمان بر آورده شدن آنها بسیار کوتاه است. به عنوان نمونه آدمیزاد حریص، می خواهد تأیید همه را در همه ی زمانها بگیرد!!! اما دنیای فانی، پاسخش عدم تأیید است. "منیت کاذب" حتی با یک مورد عدم تأیید هم بیچاره می شود! و به گرداب خشم و نارضایتی و منیت سنگین تر سرنگون می گردد. منیت کاذب برای تداوم هستی اش خود را با خانه، ماشین، همسر، دانش و ...هم هویت می کند، البته نه با واقعیت اینها بلکه با تصویری خود ساخته از آنها، و آنهم فقط در ذهنش...اما هیهات که همه ی این تصاویر مطلوبی که از آنها در ذهن شکل گرفته، تغییر می کنند و واقعیت آن اشیاء هم ماندگار نیستند و هر تغییری در این هویت ذهنی، سرنگونی به گرداب خشم و ملامت و شکایت را به دنبال دارد.
قضای الهی با قانون تغییر، مانند شیر درنده، جگر(منیت کاذب) همه را پاره می کند و تنها آنها که مانند زمین و آسمان "منیت کاذب" ندارند و فاقد این جگر هستند، از این شیر در امانند و با شور و عشق تابع و تسلیم قضای الهی اند.
هر کسی که آلوده به "منیت کاذب" است این بلای تغییر برایش بسی نا گوار است. ولی چه بخواهد و چه نخواهد این تزلزل و نا پایداری دنیا و "منیت ذهنی" گریبان او را می گیرد و تنها با رنج و نارضایتی به این تغییرات تن می دهد.
عاشقان از این تغییرات هر روزه و لحظه به لحظه که گاهی با درد و رنج همراه است، می آموزند و یاری می طلبند تا راحت تر از دلبستگی به منیت لرزان و دنیای فانی رها شده و مانند آسمان و زمین از روی اختیار، منیت کاذب را در هم شکنند و مرگ پیش از مرگ را رقم زنند. در واقع عاشقان با ترک حرص و توقع و آرزو، به وصال عشق، شادی و آرامش همیشگی که در "ورای منیت فکری" منتظر همه است، نائل می شوند.
عاقلان اما از منیت لرزان و دنیای فانی به امید واهی امنیت و لذت کاذب، دل نمی کنند ولی با رنج و از روی اکراه، ناپایداری "منیت توهمی" و دنیای فانی بر آنها تحمیل خواهد شد.
البته همانطور که قبلاً هم گفته شده این نخواستن عاشقان، یا همان "ارید ان لا ارید" و ترک بدترین اعتیادها که همانا حرص و طمع است؛ نه تنها با برنامه ریزی و کار و فعالیت و حل خردمندانه ی مسائل زندگی، منافاتی ندارد بلکه؛ با پشتکار، خلاقیت و شور فوق العاده ای که به انسان می بخشد و با پالایش ذهنیت اشتباه و زایل نمودن ترس و تنبلی و..، در زمینه ی مادیات هم بهترین مدد کار انسان عاشق است.
پس از این توضیحات می رسیم به اصل ابیات ذکر شده (دفتر سوم از بیت 4462 تا4472) و البته بهتر است بعد از خواندن ابیات زیر، شرح فوق مجدد مرور شود:
عزمها و قصدها در ماجرا
گاه گاهی راست میآید ترا
گاهی دنیا به مراد و اراده تو پیش می رود.
تا به طمع آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
طمع= با سکون م و کسره ع ، به ضرورت شعر
رسیدن به خواسته ها باعث می شود که باور کنی که دنیا به مراد توست و تو طمع بیشتری کنی و به دنبال خواسته های بیشتری بروی. اما دیر یا زود خداوند عزم تو را در هم می شکند. (تا وابستگی ات را به منیت کم کنی، به عجز منیت اعتراف نمایی و تسلیم حق شوی.)
ور بکلی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید امل کی کاشتی
اگر طوری بود که اصلاً به خواسته ای نمی رسیدی، نا امیدی محض به سراغت می آمد و بذر هیچ آرزویی را در دل نمی کاشتی.
ور نکاریدی امل، از عوریش
کی شدی پیدا بر او مقهوریش
عور= یک چشم , لخت
اگر آرزو و خواسته ای در دل آدم ایجاد نمی شد، او نمی توانست پس از چشیدن مزه تلخ نرسیدن به خواسته اش، به مقهور بودن خود در دستان قادر متعال پی ببرد.
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاوز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوش سرشت
قلاووز= پیشرو لشکر، راهنما، دلیل راه
نرسیدن به مراد و مقصود، راهنمای رسیدن به بهشت است. ای خوش سیرت، این حدیث را - از پیامبر(ص)- بشنو که می گوید: بهشت در سختی ها و نا ملایمات پیچیده شده است.
که مراداتت همه اشکسته پاست
پس کسی باشد که کام او رواست
وقتی کاخ آمال و آرزوهایت یعنی همان "منیت کاذب" چنان لرزان و بی پایه، چون خانه ی عنکبوت است؛ بنابراین آیا (به جز قادر متعال) کسی در دنیا یافت می شود که دچار رنج ناکامی و بی مرادی نشده باشد؟
پس شدند اشکستهاش آن صادقان
لیک کو خود آن شکست عاشقان
ناکامی افراد صادق و عاقل کجا و ناکامی عاشقان کجا؟ عاشقان طوری ذهن خود را تربیت کرده اند که در زمان شکست "منیت کاذب" یا نرسیدن به خواسته یا رسیدن به نا خواسته ی ذهنی، باز هم در صبر، تعادل ذهن و شکر و شادی الهی غرق اند و یا از نا ملایمات برای پرورش "گوهر صبر" کمک می گیرند. در واقع عاشقان کامل منیتی ندارند تا خواسته ی ذهنی در آنها شکل گیرد.
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
شکست عاقلان در رسیدن به خواسته ها، از روی اضطرار و نا چاری است. آنها حریص اند اما به مقصود حرص نمی رسند و نا کام و مغموم می شوند. اما عاشقان با کمرنگ کردن حرص یا محو آن، از ابتدا وابسته ی خواسته های ذهنی نیستند. آنها از ابتدا از روی اختیار "منیت ذهنی" را شکسته اند و بی حرص و طمع به مشاهده زندگی می پردازند. عاشقان در مقام رضا و تسلیم و صبر جا خوش کرده اند.
عاقلانش، بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
عاقلان از روی ناچاری گردن به اطاعت حق نهاده اند، اما عشاق از روی رضا و خرسندی.
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
"از روی کراهت و بی میلی بیایید" افسار عاقلان است اما "از روی رضا و خرسندی بیایید" بهار عاشقان است.