"من فکری" با چه مکانیزمی در ذهن ما پا گرفته است؟ از طریق "پاندول حرص و خشم". در کودکی با ملایمت و مهربانی به ما گفته نشد: "تو بی عرضه ای!!" یا وقتی به ما گفته می شد: "تو با عرضه ای و باید همیشه با عرضه بمانی" خالی از حرص و طمع نبوده است. و به تدريج با اين تلقين هاي همراه حرص و خشم، ياد گرفتيم كه من اصلي خودمان را همان جريان فكري در سرمان تصور كنيم. و از من اصيل يا همان هوشياري برتر يا تماشاگر ناظر دروني يا فضاي توجه وراي افكار يا هيچستان هستي يا هر اسمي كه براي آن بگذاريم، كنده شديم! و دچار بيماري توهم خود فكري و درد و رنج بيهودهء آن شديم!
در حال حاضر هم تنها چیزی که "من فکری" را استمرار می دهد: حرص در قالب "باید نباید ذهنی" است. باید نبایدهایی که غیر علمی هستند و غیر واقعی و به دنبال آن، اگر دستورات احمقانهء یک "من ذهنی" در قالب باید نباید هاي غير منطقي، پیاده نشود، تلقین های "خیلی افتضاح شد"، "قابل تحمل نیست!!" " آدم نا لایقی هستم و همیشه نا لایق خواهم بود!!!"و....فعال می شوند و آن سر پاندول يعني خشم خودش را نشان مي دهد. خشم در قالب ملامت خود و نق زدن های ملامتگرهای ذهنی شروع به شکنجه گری می کنند و اینگونه "منیت فکری!" با تسلیم شدن به سخنان "ملامتگرهای ذهنی" و غرق شدن در افکار غیر علمی دیگر و... استمرار می یابد.
در این میان عواملي كه آدميزاد را گول مي زنند كه توهم خود را باور كند هم فعال هستند:
از جمله قضاوت دیگران چون ديگران واقعي هستند پس قضاوت آنها هم واقعي است و منيت درون سر من هم واقعي تصورمي شود! يا چون در مقايسه با ديگران بيشتر دارم پس "هويت غير واقعي من" هم واقعي تصور مي شود و هم بيشتر و بهتر از ديگران، تصور مي گردد يا رفتار من واقعي است، پس مي توان از آن هويت فكري ساخت كه واقعي باشد! يا احساسات فكري كه فكر توهمي را اسكورت مي كنند و واقعي هستند و دمار از روزگار صاحبش در مي آورند، واقعيت درد آوري دارند، پس توهم خود فكري هم واقعي است و....اينها همه حكم سرپوشي بر غير واقعي بودن توهم خود هستند!!!
باید نباید همراه حرص چرا نشدنی هستند و سیری ناپذیر؟
خوب اگر شدنی و بر اساس واقعیت و علمی بودند و فایده داشتند، که منجر به ملامت خود نمی شدند! هدف این است که ملامتگرهای ذهنی فعال شوند و ترا شکنجه کنند تا احساس بی ارزشی بکنی! و "سیکل معیوب حرص و خشم" برای تشکیل " من خیالی فکری" ادامه یابد!
باید نباید ها یا نشدنی هستند مثل : "باید نباید برای تغییر دیگران" یا "باید نباید برای گرفتن تأیید همه در همه مواقع" یا "باید نباید برای کامل بودن و برتر بودن در همه زمینه ها!!" و... که همگی غیر ممکن است و از قدرت ما خارج هستند.
یا اگر هم گاهی شدنی باشند هرگز رضایت "ملامتگرهای پر توقع درونی" را بر آورده نخواهند کرد.
باید نباید دیگری که نشدنی است این است که فرد در حال ترک یک وابستگی، "توقع داشته باشد که: "بايد همیشه و در هر شرایطی قوی باشم"... به دوستی های سابق ادامه دهم وخود را در شرایط حساس قبلی، قرار دهم و در عین حال بتوانم پاک بمانم.
مسلم است که با ذهن ضعیف و شرطی شده و با قرار گرفتن در اتمسفر نا مساعد، به طور شرطی به سمت عادت گذشته کشیده می شود.....و سپس ملامتگر ذهني با تلقين "تو هميشه ناتوان هستي!!" به جان فرد مي افتد و ...
راه منطقی و شدنی و علمی برای استمرار پاکی، توبه نصوح و نزدیک نشدن به محدودهء عادت قبلی است. حتی یک بار هم زیاد است و هزاران بار هم او را ارضاء نخواهد كرد. این تصمیم قاطع، سود و نفع زیادی هم نصیب ما می کند و در نتیجه خصوصیات افکار غیر علمی را ندارد ( افكار غير علمي مضر هستند).
به طور کلی ایرادی در انجام دادن بهترین کار ممکن نیست. ایرادی در برنامه ریزی و داشتن هدف مناسب هم نیست. حتی تلاش برای رفتار کامل و بی عیب و نقص هم ایرادی ندارد. رفتار بر اساس اخلاق یا علم و منطق و برنامه ریزی برای پیشرفت، بسیار هم خوب است.
اما تنها اشتباه اساسی؛ توهم هویت سازی از رفتارها و کارها ست. علت این اشتباه اساسی هم این است که "من فکری" واقعی نیست و تنها از طریق همانند سازی با رفتار، جسم و...."واقعی بودنش" را نمایش می دهد! حال این رفتار چه مثبت باشد و چه منفی، فرق نمی کند؛ مهم جان دادن کاذب به "منیت فکری" است.
اگر عادت کنم از رفتار خوب از نظر شخصیتی باد کنم، با رفتار اشتباه هم شکسته خواهم شد!
داستان سمبلیک 6000 سال عبادت شیطان (رفتار درست) و سپس هویت سازی از این رفتار(تصورمنیت کاذب) و سجده نکردن به انسان، به دلیل مقایسه کردن خودش با انسان (مقایسه برای هویت سازی لازم است) و اینکه من از آتش ساخته شده ام و انسان از خاک (هویت سازی از جسم و تصور منیت کاذب)، بنظرم هشداری است بر اشتباه اساسی و خطرناک هویت سازی توهمي.
بنابراین؛ در "سیکل معیوب منیت سازی" و تثبیت آن چند عامل پشت سر هم ایفای نقش می کنند: 1- باید نباید های حریصانه2- هویت سازی و يكي دانستن خود با افكاري كه به نوعي با امور واقعي آنها را مرتبط كرده ايم!! 3- فعال شدن "ملامتگرهای درونی" كه به سرزنش خود و دیگران مشغولند. 4-قضاوت دیگران( قضاوت ديگران هم از كلماتي تشكيل شده كه ريشه در هويت فكري دارد و همينطور مقايسه خود با ديگران.
هم باید نبایدها، متضاد با هم!! و نشدنی هستند و هم ملامتگرهای درونی هیچ وقت راضی نمی شوند؛ و هم عادت ما به هویت سازی از رفتار خودمان و..عادی و طبیعی جلوه کرده است. به ویژه آنکه برای تکمیل و تأیید این هویت سازی، از قضاوت دیگران هم استفاده می کنیم.
حذف هر کدام از این عوامل، این سیکل شیطانی را از کار می اندازد و ما را از این جهنم خارج می کند.
مولانا در حذف عامل قضاوت دیگران می فرماید:
پیرو پیغمبرانی ره سپر
طعنه خلقان همه بادی شمر
دو مثال برای قطع این سیکل معيوب:
مثال 1 : طی ماه گذشته 100 بار به خودم قول دادم که "باید سهل انگاری نکنم، کارها را به تعویق نیاندازم.." ولی فایده نداشته و فقط مرتب خودم را ملامت کرده ام....همانطور که گفته شد، بعد از برآورده نشدن توقعات نشدنی..ملامتگرهای ذهنی به جانم می افتند...و شروع می کنم به آزار خود..به امید رسیدن به باید نبایدهای نشدنی!
به جای این سیکل معیوب می توان:
از برنامه ریزی منطقی استفاده کرد....یا کسی را برای انجام کارهایی که مایل نیستم استخدام کنم..یا تصمیم بگیرم کاری را انجام بدهم یا ندهم...ولی بهترین کار این است که قاطعانه، به "جنگ درونی و ملامت بی فایده و مضر خود"، خاتمه دهم و خودم را آنگونه که هستم بپذیرم... با تمام وجود ، لحظه حال را لمس كنم. دم و بازدم و حسهاي بدني و جريان زندگي در بدنم را حس كنم و احساسات و افكار دروني را بدون حرص و خشم مشاهده كنم. در اين صورت فضاي دروني براي مشاهده گري و تماس با هوشياري برتر درون هر انسان، باز مي شود و فطرت اصيل خود نمايي مي كند و با عشق و شور در زمان حال، با تمركز بهتر به كارهايم مي پردازم....
مثال2: فردی وابسته به مصرف مواد، هر روز صبح با تهمتهای ملامتگر درونی اش بیدار می شود: "بی خاصیت، معتاد، تو یک ولگرد هستی ، تو زندگی همه اطرافیانت را خراب می کنی و..." برای خلاصی از این صدای درون سر، دوباره به مواد پناه می برد!!
این فرد هم با تداوم سیکل معیوب هویت سازی، اجازه می دهد که ترکیب مواد مخدر و حس تنفر از خود، او را از بین ببرد. با پرهیز از ملامت خود، این سیکل ضعیف شده و ذهنش قوی و قوی تر و پاکتر می شود و نیاز کاذب به مصرف مواد هم از بین می رود.
خلاصه اینکه: مهم نیست که در گذشته چه کرده ام اما در هر لحظهء زندگی این فرصت و انتخاب را دارم که به غیر از راه جهنمی، تکراری و شرطی شده ء گذشته( استمرار در سیکل معیوب "منیت کاذب":غرق شدن در افکار ملامتگر؛ شامل احساس گناه از گذشته و اضطراب از آینده و استمرار هویت سازی و پناه بردن به تخدیر و.. ) راه مشاهده گری در زمان حال را هم تجربه کنم: ماهی مشاهده گري را هر وقت از آب بگیری تازه است.
موضوع مشاهده گری هم مهم نیست ممکن است موضوع مشاهده؛ سیکل معیوب هویت سازی و سخنان گزاف ملامتگرهای درونی ، یا رفتار و گفتار اشتباهي باشد كه به طور شرطي از من سر مي زند...اما نور مشاهده گری و مراقبه، باعث تضعیف آنها و اهمیت ندادن به آنها می شود و مشاهدهء نعمتهای زندگی، مشاهده دم و بازدم و.. و ارتباط با طبیعت بیرون و درون، پاکی و قدرت بيكران من اصيل از دست رفته را کم کم به ما باز می گرداند.... مهم جدی بودن ماست..نتیجه خارج از کنترل ماست...و وظیفه ما فقط ورود به عرصه مشاهده گری در هر لحظه ای است که می توانیم و یادمان می افتد.....