عصیان عصا
(سرکشی افکار منفی)
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیدهور
کز ثباتش کوه گردد خیره سر
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا
حصا= سنگ ریزه
دفتر اول 30-2128
استدلال و فکر آن هم از نوع مثبت و منطقی اش، در مسیر سیر سلوک معنوی، نقش هدایت اولیه را دارد ولی در این وظیفه اگر تنها باشد و مشاهده گری هدایت آن را به عهده نگرفته باشد، لرزان است و مانند عصا فایده اش این است که از سرنگونی روی سنگ ریزه جلوگیری کند و به درد کورمال کورمال رفتن در تاریکی و کوری می خورد. البته پر واضح است كه بدون فكر، آن هم از نوع مثبت و منطقي و خلاقانه اش، امور دنيوي انسان به خوبي رتق و فتق نمي شود. ولی در امور معنوی، فکر و استدلال، وظیفهء محدودی دارد و کسی که دیده اش بیناست نیازی به عصا ندارد.
به طور کلی مولوی دو قدرت و قابلیت بر ای انسان قائل است؛ یکی اندیشه و فکر:
اي بـــرادر تو همان انديشــه اي
مـــابقي خود استخوان و ريشـــه اي
(277/2)
و دیگری دیده وري و مشاهده گری است:
تو نه يي اين جسم، تو آن ديده اي
وارهي از جسم، گر جان ديده يي
(811/6)
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شحمی و لحمی، پود و تار
( 1461/6): آگاه باش که از وجودت همین مشاهده گری به کار می آید و باقی وجودت پیه و چربی(شحم) و گوشت (لحم) و رگ و پی است.
زمانی که فکر و اندیشه در عدم حضور قدرتمند مشاهده گری بی غرض، یا همان دیده وری، تحت کنترل نباشد، این عصای فکر که قرار بود خدمتکار و مطیع انسان باشد، طغیان کرده و با رشد سرطانی، باعث خراش روح و جان آدمی می شود:
فكـــرتِ بد، ناخنِ پر زهـر دان
مي خـــراشـــد در تعمـــق روي جـــان
(558/5)
اما اگر خلاقیت فکری، اندیشه مثبت و تخیل، مانند یک خدمتکار با وفا در خدمت آدمی باشند، در زمینه مادیات معجزه می کنند و با خلاقیت و تفکر منطقی منجر به اختراعات و اکتشافات فراوان و خلق انواع شغل ها و صنایع می شوند. مانند اندیشه و خلاقیت یک مهندس که سرانجام به خلق یک خانه زیبا منجر خواهد شد:
آن فلان خانه که ما دیدیم خوش
بود موزون صفه و سقف و درش
(؛ موزون صفه= با سکون نون و ضمه ص و تشدید ف به معنای ایوانی مناسب و متعادل است)
از مهندس آن عرض و اندیشه ها
آلت آورد و ستون از پیشه ها
( 966/2)
آن خانه، ناشی از اندیشه ذهن مهندس بود که سایر اسباب و ابزار حرفه های مختلف را هم به کار گرفت.
چيست اصل و ماية هر پيشـه اي
جز خيال و جز عرض و انديشه اي
(969/2)
هر چه داري تو زمال و پيشـه اي
نه طلب بــود اول و انديشـه اي
(1449/3)
البته مولانا برای فکر و اندیشه، قدرت زیادی، حتی ورای مادیات قائل است. چیزی در حد بحث هاي مطرح شده در فیزیک کوانتوم و تأثیر خارق العادهء ذهن بر ماده. اندیشه می تواند دنیایی را بسازد و دنیایی را ویران کند:
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
پس باز به اهمیت مشاهده گری یا به زبان مولانا دیده وری یا نظر، بیشتر واقف می شویم. زیرا علاوه بر تماس با حوزهء بی انتهای ادراک و شعور ورای فکر، ديده وري، قادر است قدرت بسیار زیاد فکر را در مسیر درست و مثبت و خلاقانه هدايت كرده و به خدمت بگیرد.
ولی با وجود این ها، در حوزه معنویت محض، دست فکر بایستی کوتاه شود، زیرا برای دیدن و باز کردن چشم بصیرت، نیازی به این عصا نیست. انسان باکمک خرد و تعقل ناشی از مشاهده گری، قادر است خدمتکار فکر را به سکوت دعوت کند؛ تا از ضیافت معنوی شعور ورای فکر و سکوت و آرامش بی انتهای آن، حداکثر بهره را ببرد. زیرا همانطور که برای سیر و سیاحت در دریا، به کشتی یا مرکب چوبین، نیاز است نه اسب، در حوزه معنویت محض هم ابزار مناسب سفر، ادراک ورای فکر و سکوت ذهن است. هر چند براي آنها که هنوز به این دریا وارد نشده اند و به منظور نزدیک شدن به ساحل آن، از مرکب اسب، یعنی همان فکر منطقی در خصوص نحوهء درست مديريت ذهن و درک تئوری خود شناسی و مراقبه، می توان یاری گرفت:
تا به دریا سیر اسپ و زین بود
بعد ازینت مرکب چوبین بود
بر گردیم به ادامه ابیات مورد بحث:
این عصا چه بود قیاسات و دلیل
آن عصا که دادشان؟ بینا جلیل
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصا را خرد بشکن، ای ضریر
او عصاتان داد تا پیش آمدیت
آن عصا از خشم، هم بر وی زدیت
حلقهء کوران، به چه کار اندرید
دید بان را در میانه آورید
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کادم چه ها دید از عصا
عصای دوم در واقع عصی است به معنای عصیان و نافرمانی
دفتر اول 40-2136
بله، خدمتكار فكر را خدا براي اين به انسان عطا كرد كه علاوه بر كمك به رفع حوايج مادي و پيشرفت در علوم و فنون مادی، انسان بتواند از آن براي مطالعه و فهم نظري حقيقت و رسيدن تا ساحل خوشبختي، آرامش و شادي حقيقي استفاده نمايد. ولي اگر انسان به دليل سوء مديريت ذهنش، نتواند از اين خدمتكار یا ابزار، به درستي استفاده نمايد و بلكه برعكس، خودش را فقط معادل فكر بپندارد و در نتيجه فكر را بر كرسي رياست مملكت وجودش بگمارد؛ آنگاه اين خدمتكار سركش يا عصاي عصيان كرده، نه تنها مشكلات اصلي زندگي اش را حل نخواهد كرد بلكه به بزرگترين مسأله زندگي اش تبديل خواهد شد!!
در واقع ایراد از عصا نیست ایراد از مدیریت ناصحیح آن و تکیه بیش از حد بر آن است.
به عبارت دیگر، اين عصا كه قرار بود پس از نزديك كردن انسان به ساحل معنويت الهي، زمينه ورود به اقيانوس بيكران هستي را (كه سرشار از عشق و محبت است) فراهم نمايد؛ درست برعكس عمل كرده و انسان را به آلت منفعل افكار شيطاني پر از خشم و كينه، بدل مي كند. اين چنين ابزار و خدمتكار سركشي، فقط شايسته حذف شدن و شكستن است! اي انسان نگاه كن ببين كه اين عصاي عصيان كرده چه خسارت های عظیمی را در طول تاريخ، بر بشريت وارد كرده است؟!
در آخر هم حضرت مولانا به مقایسه دست و پا و اندیشه و زبان می پردازد. دست و پایی که خدمتکاران نسبتاً خوبی هستند و کمتر از فکر و زبان، نافرمانی و سرکشی می کنند. به عنوان نمونه در موارد عادی( نه در زمان طوفان های فکری)، هر وقت به حرکات دست و پا نیاز نداریم، ساکت و گوش به فرمانند و مانند عصای فکر یا گفتگوی درونی یا بیرونی در هر لحظه، در حال ورجه، وورجه!! و وراجی! نیستند.
هر گاه از فكر مي خواهيم كه در تفريح و گردش، دست از سر ما بر دارد و ساکت شود و بگذارد از زيبايي هاي طبيعت لذت ببريم، ما را در نگراني از آينده و هزاران كاري كه بايستي انجام دهيم، غوطه ور مي كند. يا هر گاه از آن مي خواهيم كه براي حل يك مسأله عيني چاره اي بينديشد، يا براي فهم يك مطلب به ياري ما بشتابد، با غرق كردن ما در حاشيه هاي بسيار، از حل مسأله دورتر مي كند و...خلاصه فکر به شدت نا فرمان شده است و با بمباران روزانه ده ها هزار فكر ريز و درشت و مربوط و نامربوط كه اغلب آنها هم منفي و زائد هستند، انرژي و عمر ما را هدر مي دهد!! تصور كنيد كه اگر قرار بود مثلاً خدمتكار دست هم مانند خدمتكار فكر، هر کار عجیب و غریبی که دلش خواست بکند، آنگاه سرکشی دست، به دليل آسيب هاي فيزيكي، می توانست به سرعت باعث نابودی انسان شود. البته متأسفانه سرکشی فکر هم، قطعاً باعث نابودی و مسخ انسان می شود، ولی با سرعت کمتر!!! چون ظاهراً آسیب فیزیکی اولیه ایجاد نمی کند! ولی آسیب مزمن فکر بسیار درد آورتر است.
جالب اینجاست که آقای اکهارت تله هم همین مقايسه خدمتكاران گوش به فرمان و سركش را در یکی از سخنرانی هایش استفاده کرده است:
دست و پای او جماد و جان او
هر چه گوید آن دو در فرمان او
با زبان گر چه تهمت مینهند
دست و پا هاشان گواهی میدهند
زبان(گفتار) ارتباط مستقیمی با اندیشه دارد و اندیشه در واقع گفتگوی درونی است. در جای دیگر این ارتباط را مولانا متذکر شده است:
اين سخن و آواز از انديشه خاست
تــــو نداني بحر انديشه كجاست
(1140/1)
متأسفانه به هنگام تسلط شدید و حاد افکار (طوفان افکار)، یعنی وقتی فکر از حالت ارباب کمتر خشن، تبدیل به ارباب وحشی، دیکتاتور و خطرناک شده است، یا موقع عصیان شديد عصا، تمامی وجود انسان از جمله دست و پا و گفتار و کردارش در خدمت دستورات بی منطق و خشم آلود افکار منفی، قرار می گیرند و چنین انسان بیچارهء گوش به فرمان مطلق فکر را به قعر جهنم درد و رنج سوق خواهد داد!!! و به خودش و دیگران، صدمه خواهد زد. مثال واضح این مورد حاد، قاتلی است که مرتکب قتل می شود و می گوید دچار جنون آنی شدم و نفهمیدم چگونه به طرف چاقو زدم. انگار جن زده شده بودم. در واقع به دلیل غیاب مشاهده گری، متوجه سلطه فکر منفی و سپس بروز هیجان شدید خشم ناشی از فکر نشده است و در آن حالت، فشار خشم افسار گسیخته، منجر به گفتار و رفتار منفی و پرخاشگری شدید شده است..........
شاد باشید
موضوع: اكهارت تله، حرص، خشم، خودشناسي، عقل، فكر، كوري، مولوي، مشاهده گري