عصیان عصا

(سرکشی افکار منفی)

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

غیر آن قطب زمان دیده‌ور

کز ثباتش کوه گردد خیره ‌سر

پای نابینا عصا باشد عصا

تا نیفتد سرنگون او بر حصا

حصا= سنگ ریزه

دفتر اول 30-2128

استدلال و فکر آن هم از نوع مثبت و منطقی اش، در مسیر سیر سلوک  معنوی، نقش هدایت اولیه را دارد ولی در این وظیفه اگر تنها باشد و مشاهده گری هدایت آن را به عهده نگرفته باشد، لرزان است و مانند عصا فایده اش این است که از سرنگونی روی سنگ ریزه جلوگیری کند و به درد کورمال کورمال رفتن در تاریکی و کوری می خورد. البته پر واضح است كه بدون فكر، آن هم از نوع مثبت و منطقي و خلاقانه اش، امور دنيوي انسان به خوبي رتق و فتق نمي شود. ولی در امور معنوی، فکر و استدلال، وظیفهء محدودی دارد و کسی که دیده اش بیناست نیازی به عصا ندارد.

به طور کلی مولوی دو قدرت و قابلیت بر ای انسان قائل است؛ یکی اندیشه و فکر:

  اي بـــرادر تو همان انديشــه اي

مـــابقي خود استخوان و ريشـــه اي      

(277/2)

و دیگری دیده وري و مشاهده گری است:

تو نه يي اين جسم، تو آن ديده اي

وارهي از جسم، گر جان ديده يي

 (811/6)

هین ببین کز تو نظر آید به کار    

باقیت شحمی و لحمی، پود و تار 

 ( 1461/6): آگاه باش که از وجودت همین مشاهده گری به کار می آید و باقی وجودت پیه و چربی(شحم) و گوشت (لحم) و رگ و پی است.

زمانی که فکر و اندیشه در عدم حضور قدرتمند مشاهده گری بی غرض، یا همان دیده وری، تحت کنترل نباشد، این عصای فکر که قرار بود خدمتکار و مطیع انسان باشد، طغیان کرده و با رشد سرطانی، باعث خراش روح و جان آدمی می شود:

فكـــرتِ بد، ناخنِ پر زهـر دان

مي خـــراشـــد در تعمـــق روي جـــان  

    (558/5)

اما اگر خلاقیت فکری، اندیشه مثبت و تخیل، مانند یک خدمتکار با وفا در خدمت آدمی باشند، در زمینه مادیات معجزه می کنند و با خلاقیت و تفکر منطقی منجر به اختراعات و اکتشافات فراوان و خلق انواع شغل ها و صنایع می شوند. مانند اندیشه و خلاقیت یک مهندس که سرانجام به خلق یک خانه زیبا منجر خواهد شد: 

آن فلان خانه که ما دیدیم خوش

بود موزون صفه و سقف و درش

(؛ موزون صفه= با سکون نون و ضمه ص و تشدید ف به معنای ایوانی مناسب و متعادل است)

از مهندس آن عرض و اندیشه ها

آلت آورد و ستون از پیشه ها

   ( 966/2)

آن خانه، ناشی از اندیشه ذهن مهندس بود که سایر اسباب و ابزار حرفه های مختلف را هم به کار گرفت.

چيست اصل و ماية هر پيشـه اي

جز خيال و جز عرض و انديشه اي

 (969/2)

هر چه داري تو زمال و پيشـه اي

نه طلب بــود اول و انديشـه اي

(1449/3)

البته مولانا برای فکر و اندیشه، قدرت زیادی، حتی ورای مادیات قائل است. چیزی در حد بحث هاي مطرح شده در فیزیک کوانتوم و تأثیر خارق العادهء ذهن بر ماده. اندیشه می تواند دنیایی را بسازد و دنیایی را ویران کند:

از یک اندیشه که آید در درون

صد جهان گردد به یک دم سرنگون

پس باز به اهمیت مشاهده گری یا به زبان مولانا دیده وری یا نظر، بیشتر واقف می شویم. زیرا علاوه بر تماس با حوزهء بی انتهای ادراک و شعور ورای فکر، ديده وري، قادر است قدرت بسیار زیاد فکر را در مسیر درست و مثبت و خلاقانه هدايت كرده و به خدمت بگیرد.

ولی با وجود این ها، در حوزه معنویت محض، دست فکر بایستی کوتاه شود، زیرا برای دیدن و باز کردن چشم بصیرت، نیازی به این عصا نیست. انسان باکمک خرد و تعقل ناشی از مشاهده گری، قادر است خدمتکار فکر را به سکوت دعوت کند؛ تا از ضیافت معنوی  شعور ورای فکر و سکوت و آرامش بی انتهای آن، حداکثر بهره را ببرد. زیرا همانطور که برای سیر و سیاحت در دریا، به کشتی یا مرکب چوبین، نیاز است نه اسب، در حوزه معنویت محض هم ابزار مناسب سفر، ادراک ورای فکر و سکوت ذهن است. هر چند براي آنها که هنوز به این دریا وارد نشده اند و به منظور نزدیک شدن به ساحل آن، از مرکب اسب، یعنی همان فکر منطقی در خصوص نحوهء درست مديريت ذهن و درک تئوری خود شناسی و مراقبه، می توان یاری گرفت:

تا به دریا سیر اسپ و زین بود

بعد ازینت مرکب چوبین بود

بر گردیم به ادامه ابیات مورد بحث:

این عصا چه بود قیاسات و دلیل

آن عصا که دادشان؟ بینا جلیل

چون عصا شد آلت جنگ و نفیر

آن عصا را خرد بشکن، ای ضریر

او عصاتان داد تا پیش آمدیت

آن عصا از خشم، هم بر وی زدیت

حلقهء کوران، به چه کار اندرید

دید بان را در میانه آورید

دامن او گیر کو دادت عصا

در نگر کادم چه ها دید از عصا

عصای دوم در واقع عصی است به معنای عصیان و نافرمانی

دفتر اول 40-2136

بله، خدمتكار فكر را خدا براي اين به انسان عطا كرد كه علاوه بر كمك به رفع حوايج مادي و پيشرفت در علوم و فنون مادی، انسان بتواند از آن براي مطالعه و فهم نظري حقيقت و  رسيدن تا ساحل خوشبختي، آرامش و شادي حقيقي استفاده نمايد. ولي اگر انسان به دليل سوء مديريت ذهنش، نتواند از اين خدمتكار یا ابزار، به درستي استفاده نمايد و بلكه برعكس، خودش را فقط معادل فكر بپندارد و در نتيجه فكر را بر كرسي رياست مملكت وجودش بگمارد؛ آنگاه اين خدمتكار سركش يا عصاي عصيان كرده، نه تنها مشكلات اصلي زندگي اش را حل نخواهد كرد بلكه به بزرگترين مسأله زندگي اش تبديل خواهد شد!!

در واقع ایراد از عصا نیست ایراد از مدیریت ناصحیح آن و تکیه بیش از حد بر آن است.   

به عبارت دیگر، اين عصا كه قرار بود پس از نزديك كردن انسان به ساحل معنويت الهي، زمينه ورود به اقيانوس بيكران هستي را (كه سرشار از عشق و محبت است) فراهم نمايد؛ درست برعكس عمل كرده و انسان را به آلت منفعل افكار شيطاني پر از خشم و كينه، بدل مي كند. اين چنين ابزار و خدمتكار سركشي، فقط شايسته حذف شدن و شكستن است! اي انسان نگاه كن ببين كه اين عصاي عصيان كرده چه خسارت های عظیمی را در طول تاريخ، بر بشريت وارد كرده است؟!

در آخر هم حضرت مولانا به مقایسه دست و پا و اندیشه و زبان می پردازد. دست و پایی که خدمتکاران نسبتاً خوبی هستند و کمتر از فکر و زبان، نافرمانی و سرکشی می کنند. به عنوان نمونه در موارد عادی( نه در زمان طوفان های فکری)، هر وقت به حرکات دست و پا نیاز نداریم، ساکت و گوش به فرمانند و مانند عصای فکر یا گفتگوی درونی یا بیرونی در هر لحظه، در حال ورجه، وورجه!!  و  وراجی! نیستند.

هر گاه از فكر مي خواهيم كه در تفريح و گردش، دست از سر ما بر دارد و ساکت شود و بگذارد از زيبايي هاي طبيعت لذت ببريم، ما را در نگراني از آينده و هزاران كاري كه بايستي انجام دهيم، غوطه ور مي كند. يا هر گاه از آن مي خواهيم كه براي حل يك مسأله عيني چاره اي بينديشد، يا براي فهم يك مطلب به ياري ما بشتابد، با غرق كردن ما در حاشيه هاي بسيار، از حل مسأله دورتر مي كند و...خلاصه فکر به شدت نا فرمان شده است و با بمباران روزانه ده ها هزار فكر ريز و درشت و مربوط و نامربوط كه اغلب آنها هم منفي و زائد هستند، انرژي و عمر ما را هدر مي دهد!! تصور كنيد كه اگر قرار بود مثلاً  خدمتكار دست هم مانند  خدمتكار فكر، هر کار عجیب و غریبی که دلش خواست بکند، آنگاه سرکشی دست، به دليل آسيب هاي فيزيكي، می توانست به سرعت باعث نابودی انسان شود. البته متأسفانه سرکشی فکر هم، قطعاً باعث نابودی و مسخ انسان می شود، ولی با سرعت کمتر!!! چون ظاهراً آسیب فیزیکی اولیه ایجاد نمی کند! ولی آسیب مزمن فکر بسیار درد آورتر است.

جالب اینجاست که آقای اکهارت تله هم همین مقايسه خدمتكاران  گوش به فرمان و سركش را در یکی از سخنرانی هایش استفاده کرده است:

دست و پای او جماد و جان او

هر چه گوید آن دو در فرمان او

با زبان گر چه تهمت می‌نهند

دست و پا هاشان گواهی می‌دهند  

زبان(گفتار) ارتباط مستقیمی با اندیشه دارد و اندیشه در واقع گفتگوی درونی است. در جای دیگر این ارتباط را مولانا متذکر شده است:

اين سخن و آواز از انديشه خاست

تــــو نداني بحر انديشه كجاست          

(1140/1)

متأسفانه به هنگام تسلط شدید و حاد افکار (طوفان افکار)، یعنی وقتی فکر از حالت ارباب کمتر خشن، تبدیل به ارباب وحشی، دیکتاتور و خطرناک شده است، یا موقع عصیان شديد عصا، تمامی وجود انسان از جمله دست و پا و گفتار و کردارش در خدمت دستورات بی منطق و خشم آلود افکار منفی، قرار می گیرند و چنین انسان بیچارهء گوش به فرمان مطلق فکر  را به قعر جهنم درد و رنج سوق خواهد داد!!! و به خودش و دیگران، صدمه خواهد زد. مثال واضح این مورد حاد، قاتلی است که مرتکب قتل می شود و می گوید دچار جنون آنی شدم و نفهمیدم چگونه به طرف چاقو زدم. انگار جن زده شده بودم. در واقع به دلیل غیاب مشاهده گری، متوجه سلطه فکر منفی و سپس بروز هیجان شدید خشم ناشی از فکر نشده است و در آن حالت، فشار خشم افسار گسیخته، منجر به گفتار و رفتار منفی و پرخاشگری شدید شده است..........


شاد باشید

موضوع: اكهارت تله، حرص، خشم، خودشناسي، عقل، فكر، كوري، مولوي، مشاهده گري

سوء تفاهم قدیمی

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

دفتر اول 2128

برخی افراد این شعر از دفتر اول مثنوی را دستاویزی قرار داده اند تا مولانا را به مخالفت با استدلال، منطق، هر گونه فکر و عقل و خرد، متهم و محکوم نمایند. اما ایراد این افراد آن است که به خود زحمت نداده اند تا مطالبی که در ادامه همین بیت آمده را مرور کرده و در آن تعمق نمایند، تا منظور مولوی را از استدلال و پای چوبین به خوبی متوجه شوند  و از سوء تفاهم بیرون بیایند.

قبل از بررسی ابیات بعدی همین قسمت از دفتر اول (انشااله در نوشتار بعدی) و فهم درست موضوع، مقدمه ای حاوی چهار نکته خاطر نشان می گردد؛ تا با کمک ابیات دیگری از سایر قسمت های مثنوی، به رفع این سوء تفاهم عجیب بپردازیم: 

اول:  اینکه به اعتراف بسیاری از خردمندان دنیا، مولانا از عاقل ترین و خردمندترین انسان ها در همه اعصار، به شمار می آید و نه تنها پیشتاز عاقلان هم عصر خودش بوده، بلکه حتی برای جوامع مدرن قرن بیست و یکم و بعد از آن هم حرف های زیادی برای گفتن دارد. از سوی دیگر  خودش هم به صراحت و به نقل از رسول اکرم (ص)، به پرورش عقل و خرد توصیه نموده و جهل و نادانی را نکوهش کرده است. احمق هر کس می خواهد باشد، دشمن رسول خدا(ص) و عاقل، هر کس که باشد، جان رسول اکرم(ص) است:  

گفت پیغمبر که: احمق هر که هست

او عدو ماست و غول رهزن است

عدو=دشمن

 هرکه او عاقل بود، او جان ماست

روح او و ریح او، ریحان ماست

ریح= رایحه، بو

 

آنها که پیام مولانا را درک نکرده اند، در واقع خودشان، از عقل به معنای واقعی اش بی بهره بوده اند!! چون بنظر می رسد که رکن اصلی عقل را (ادراک ورای فکر را) نادیده گرفته اند.

نکته دوم اینکه برای درک مطالب مولانا و همینطور افرادی نظیر مصفا، اکهارت تله و.. به ابزاری به غیر از فکر و استدلال منطقی هم نیاز است. برخی به دلیل آشنا نبودن و بهره نگرفتن از آن ابزار و از روی عدم درک مطلب، یا سوء تفاهم و درک اشتباه، مولانا را دشمن عقل و منطق و فکر مثبت پنداشته اند!! اشکال از مطالب مولانا نیست؛ بلکه از نداشتن آن ابزار درست است. همانطور که برای دیدن باکتری یا ویروس، به ترتیب به میکروسکوب نوری و الکترونی نیاز است و ندیدن آنها با چشم غیر مسلح، دلیل بر ندیدن و نبودن آنها نیست. برای درک سخن مولانا و اکهارت تله و.. به غیر از فکر منطقی، به ادراک دیگری، نیاز است. ادراک در حوزه ورای فکر، در واقع نوعی نفهمیدن و حیرت است و در عین حال بالاترین فهمیدن ها است!!! حیرانی که معادل نظر و مشاهده گری است. جای تعجب نیست که برخی هر چه در حوزه فکر تلاش می کنند و چرتکه می اندازند، از درک این گونه مطالب عاجزند!! زیرا از این محدوده خارج نشده اند.

تنها راه حل، حیرانی است. البته این حیرانی، در حوزه پایین تر از فکر و نفهمی ناشی از مواد مخدر و یا نفهمی حیوانات نیست، بلکه در حوزه بالاتر از فکر و در فضای سکوت نظاره گر بدون غرض و بدون حرص و نفرت قرار دارد:

زیرکی بفروش و حیرانی بخر

زیرکی ظنّ است و حیرانی نظر  

نکته سوم، اینکه مولوی بین عقل ها تفاوت قائل ست:

این تفاوت عقل ها را نیک دان

در مراتب از زمین تا آسمان

و حتی یک نوع به ظاهر عقل، وجود دارد که باعث بد نامی عقل است:

عقل جزوی عقل را بدنام کرد

کام دنیا مرد را بی کام کرد

عقل مذموم یا عقل جزوی، همان افکار منفی مسلط بر وجود آدمی است. اما عقل واقعی، ترکیبی از افکار مثبت و منطقی و ادراک ورای فکر است. حلقه مفقوده و مغفول مانده، همان درک ورای فکر یا نظر یا مشاهده گری بی غرض است که از  فکر مثبت و استدلال ومنطق، به صورت یک ابزار و خدمتکار به درستی استفاده می کند و از اسارت افکار منفی و آلوده به خشم و شهوت مبراست.

نکته چهارم: اگر به درستی خشم و شهوت، بزرگترین دشمنان انسان باشند؛ مولانا عقلی را سراغ دارد که از توانایی غلبه بر این دو هیولا، برخوردارست:

طبع خواهد تا کشد از خصم کین

عقل بر نفس است بند آهنین

عقل ضدّ شهوت است ای پهلوان

آنکه شهوت می تند عقلش مخوان

 در اغلب موارد خشم و شهوت از افکار منفی انرژی گرفته و فعال می شوند. افکاری که خشم و شهوت را گسترش می دهند، نبایستی عقل نامیده شوند و در واقع این گونه افکار، همان عقل جزوی مذموم هستند. پس، آن چگونه عقلی است که می تواند بر خشم و شهوت غلبه کند؟

راه غلبه بر خشم و شهوت راه میانه است. نه سرکوب کورکورانه و نه رها سازی بی بند وبار، هیچ یک راه حل عاقلانه ای نیستند. وقتی خشم نمایان شد، مشاهده بی غرضانه آن بدون اجازه بروز به صورت گفتار و کردار، باعث سرکوب آن هم نمی شود؛ ولی قادر است با کیمیا گری شگفت انگیزش، انرژی خشم را به انرژی عشق و محبت تبدیل نماید:

 مشاهده گری یا درک ورا ی فکر، در واقع تنها روش پالایش ذهن از خشم، شهوت و افکار منفی است.  

و اما پاسخ پرسش هایی نظیر؛ فکر کجا مثبت است و ممدوح و کجا منفی و مذموم؟ و محدوده وظایف فکر کجاست؟ و چه موقع فکر خدمتکار مطیع است و چه موقع پا را از گلیمش درازتر کرده است؟ را در ادامه  همین بیت 2128 ، هم پیدا خواهیم کرد؛

تا اگر خدای نکرده به دلیل شنیدن بیت 2128 دفتر اول و نخواندن ابیات بعدیش، (و علیرغم ابیات روشن قسمت های دیگر مثنوی) هنوز تردیدمان به خردمندی حضرت مولانا به طور کامل مرتفع نشده، این شک را ریشه کن کنیم!!

البته همانطور که گفته شد بدین منظور یک پیش نیاز دیگر هم ضروری است:  "تجربه شخصی حوزه سکوت و ادراک ورای فکر"

موضوع: مولوی، اکهارت تله، مصفا، خشم، حرص، عقل، مشاهده گری

شاد باشید ای زعفرانی ها 

جمعه 16 بهمن 94، به طور تصادفی مثنوی را گشودم:

بیت 1081 از دفتر چهارم نمایان شد:

شاد باشید، ای محبان، در نیاز

بر همین در، که شود امروز باز

ای عاشقان حقیقت، در این نیازمندی خود، شاد باشید و قدر و منزلت خود را عزیز بشمارید و آن را حفظ کنید؛ که در صورت مستقر ماندن در این نیاز، در به روی شما گشوده خواهد شد.

منظور مولوی از این نیاز چیست؟ در ابیات دیگری در دفتر اول، نیاز را حضرت مولانا این گونه توضیح داده است:

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

در نیاز و فقر خود را مرده ساز

تا دم عیسی ترا زنده کند

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ

سالها تو سنگ بودی دل‌خراش

آزمون را یک زمانی خاک باش

چند تعبیر به ظاهر متفاوت از نیاز:

نياز همان شوق و ذوق و نیاز حقیقی به آزادي و رهايي و استمرار در مسير خوبي و خود شناسي است. اينكه بر اثر طوفان هاي بيروني و دروني که در واقع نیازهای کاذب را تقویت می کنند، انسان از راه به در نشود و كرت خودش را عوض نكند!  البته اين نياز با حرص و طمع به رهايي متفاوت است و به نوعي از فطرت پاك مي جوشد و در لحظه حال ما را در قلعه عدم و هيچ بودن نگه مي دارد، تا در هر لحظه از عدم و موضع وراي فكر، شروع كنيم.

شايد تعبير ديگر نياز گدايي معنوي است. بدين معنا كه گدا يا نيازمند، بي توقع است و انتظاري از مردم دنيا و اتفاقات روزگار ندارد. هر چه در كاسه گداييش بريزند شكر گزار است. كلمه بايد، نبايد از ذهن اهل نياز رخت بر بسته است.

نكته مهم ديگر تفكيك نياز هاي مادي و معنوي واقعي و كاذب است. كنار گذاشتن نيازهاي كاذب نظير انواع خواسته هاي منيت، باعث مي شود كه اصلی ترین نياز واقعي، كه همانا فطرت وجودي وراي فكر است، ديده شود و پرورش يابد.

بنابراين در مجموع فرد اهل نياز، بدون توقع ذهني، از دنياي عيني پيش رو با اشتياق استقبال مي كند و هر لحظه شهد زندگي را با سپاس فراوان، آگاهي و تعادل ذهن مي نوشد و در اين مسير بخش مغفول مانده وجودش را (كه شاهد بي غرض است)، كه از عظمت بي انتهايي برخوردارست، پرورش مي دهد.   

بعد از این نصیحت، مولانا بلافاصله سفارش دیگری در بیت های بعدی دارد. اول، انسانها را به گیاهان مختلف تشبیه می کند که هر کدام در کرت مخصوص خود در حال رشد و نمو هستند:

هر حویجی، باشدش کردی دگر

در میان باغ، از سیر و کبر

حویج همان هویج و کبر (با فتحه کاف و ب) یا کور هم گیاهی دیگر است.

سپس توصیه می کند که کسی که در مسیر خود شناسی و مراقبه و نیاز و فقر و مردن قبل از مرگ، وارد شده، خودش را در همین مسیر نگه دارد. از قلعه عدم و با تعادل ذهن به دنیا نگاه کند و با کسانی که ارتعاشات وجودشان متفاوت است و در کرت دیگری زندگی می کنند همنشین نشود! احتراز از خود باختگی از پیام های اصلی حضرت مولاناست. آنجا که تأکید دارد که:

دید خود مگذار از دید کسان

که به مردارت کشند این ناکسان

در اینجا هم می خواهد به طرز دیگری احتراز از خود باختگی را گوشزد نماید:

آب می خور، زعفرانا تا رسی

زعفرانی، اندر آن حلوا رسی

ای گیاه زعفران در کرت خودت، آب بخور تا به مرتبه زعفران شدن برسی و گل زيباي زعفران وجودت شكوفا شود و حلاوت رهايي را لمس كني  و در آن صورت به شیرینی و شادی حقيقي هم نائل خواهي شد. این به شرط آن است که اسیر هیاهوی دیگران نباشی و راه خودت را گم نکنی و از کرت خودت خارج نشوی.

در جای دیگر در دفتر پنجم هم مولانا، بد اخلاقی مردم دنیاطلب و دوری دوستان ظاهر بین را که متعلق به کرت زعفران نیستند، به نفع انسان می داند و می گوید از دوری و دشمنی انسان های دنیا طلب که متعلق به کرت دیگری هستند، استقبال کن!:

یار تو چون دشمنی پیدا کند

گر حقد و رشک او بیرون زند

گر حقد= بیماری کینه (البته گر در اصل به معنای کچلی است)

تو ز اعراض او،  افغان مکن

خویشتن را ابله و نادان مکن

 اعراض به معنای دوری و افعان به معنای زاری

بلکه شکر حق کن و نان بخش کن

که نگشتی در جوال او کهن

که در کیسه دوستی او نپوسیدی. جوال = کیسه

خلق را با تو چنین بد خو کنند

تا تو را  نا چار رو آن سو کنند

این دوری و دشمنی مردم ظاهر بین، در نهایت تو را به سمت حق هدایت خواهد کرد.

در مکن در کرد شلغم، پوز خویش

که نگردد با تو او هم طبع و کیش     

 ای زعفران عزیز دهانت را در کرد (یا کرت) شلغم فرو مکن، زیرا ارتعاشات وجودی تبه کاران و اسیران فکر با تو متفاوت است. از همنشینی و دوستی با آنها بر حذر باش! و از بد و بیراه گفتن و دشمنی آنها حتی استقبال هم بکن!

البته این شعر، تعبیر درونی هم دارد که به معنای این است که فکر، وسیله و ابزار و خدمتکار توست و کرت فکر، با کرت وجودی تو که ارباب فکر هستی، متفاوت است، انرژی وجودت را در کرت فکر و فکر پرستان هدر نده! (بدیهی است این دوری مورد سفارش، با توصیهء خدمت به مردم و نداشتن کینه از دیگران هم منافاتی ندارد. در خصوص این  فکر که خدمتکار و ابزاری بیش نیست ولی پا را از گلیمش درازتر کرده است!؛ انشاالله تا چند روز دیگر، از زبان مولانا بیشتر خواهم نوشت. ).

موضوع: پذیرش مسوؤلیت، دوستی، اصالت انسان، عشق، مراقبه، ناتوانی، ملامت خود، مولوی