آگاهی ورای فکر و عشق لایتناهی

 گوش کن، محبوب بسیار عزیزم!

(قسمت دوم)

ادامه مطالب ویدئوی ذکر شده در قسمت قبلی، شامل ترجمه انگلیسی هانری کربن از نوشته های ابن عربی و ترجمه آزاد آن به فارسی تقدیم می گردد. (آن ویدئو در کانال تلگرامی این سایت در دسترس است )  :

 

For you my delights surpass all other delights.

And the pleasure I procure you surpasses all other

pleasures.    For you I am preferable to all other good things,

 

I am Beauty. I am Grace.   Love me, love me alone.   

Love yourself in me, in me alone.

Attach yourself to me,   No one is more inward than I.

Others love you for their own sakes,   I love you for yourself.

And you, you flee from me.   

Dearly beloved!

You cannot treat me fairly.  For if you approach me,  It is because I have approached you.   I am nearer to you than yourself,  Than your soul, than your breath.                                                                            Who among creatures. Would treat you as I do?

I am jealous of you over you.   I want you to belong to no other,

Not even to yourself.   Be mine, be for me as you are in me.

Though you are not even aware of it.  

Dearly beloved!

Let us go toward Union.  And if we find the road.   That leads to separation,

We will destroy separation. Let us go hand in hand. Let us enter the presence of Truth. Let it be our judge and imprint its seal upon our union

For ever.  

)Ibn Arabi translated to english by Henry Corbin(

 

تو سزاوار و شایسته درک و دریافت عشق و شادی لایتنهاهی من هستی که در  ورای  همه وابستگی ها و لذت های دیگر قرار دارد و نسبت به همه آنها والاتر است.

شادمانی که من به تو عرضه می کنم قابل مقایسه با لذت ها و خوشی های دیگر نیست.

من در مقایسه با همهء چیزهای خوب ولی زود گذر دنیا، برای تو  بهترم.

 

به قول حضرت مولانا؛ عشق ناب الهی از غم و شادی های زودگذر دیگر برتر است و همواره سبز و تر و جاودانه است:

 

باغ سبز عشق کو بی منتهاست

جز غم و شادی درو بس میوه‌هاست

 

عاشقی زین هر دو حالت برترست

بی بهار و بی خزان، سبز و ترست

محبوب بسیار عزیزم!

من زیبایی مطلق هستم.

من برکت بی انتها هستم.

به من عشق بورز، تنها مرا عاشق باش.

عاشق خودت باش، از طریق من و تنها از طریق من و در من.

خود متعالی ات را  به من وصل کن! یا به عبارت بهتر از طریق خود متعالی ات به وصال من نائل شو!

هیچکس بیش از من در اعماق درونت جای ندارد.

دیگران ترا برای منافع خودشان دوست دارند.

و من ترا به خاطر خودت دوست دارم.

ولی تو، تو از من گریزانی!

 

محبوب بسیار عزیزم!

تو با من منصفانه رفتار نمی کنی.

زمانی هم که به من نزدیک می شوی، در حقیقت به این دلیل است که من به تو نزدیک شده ام.

من به تو، از خودت نزدیکترم!

از روحت و از دم و بازدم و نفس هایت، به تو نزدیکترم!

 

چه کسی در بین مخلوقات همانند من با تو رفتار می کند؟

من به تو حسادت می ورزم. نه تنها دوست ندارم به دیگری تعلق خاطری داشته باشی، بلکه حتی نمی خواهم به خود کاذبت، افکار و هیجان های زودگذرت هم وابسته باشی.

نسبت به همه موضوعات زود گذر آگاهی در عدم و نیستی باش و از غرق شدن درآن ها دوری کن! در عمیق ترین قسمت های وجودت و در آگاهی ناب ورای فکر، آرام بگیر.  تنها از طریق درک این یگانه عشق حقیقی است که می توانی از صمیم دل به دیگران عشق بورزی و خالصانه و بدون قید و شرط به آن ها خدمت کنی! 

متعلق به من باش، برای من باش! همانطور که بودن خود متعالی ات و فطرت پاکت از من و در من است. هر چند خودت این را نمی دانی و حتی از اصالت خودت آگاه نیستی! و آن را فراموش کرده ای.

محبوب بسیار عزیزم!

بگذار در مسیر وحدت و یگانگی گام برداریم.

و اگر راهی را پیدا کردیم که به دوئیت و جدایی ختم می شود، آن را محو و نابود کنیم.

بگذار دست در دست هم، در فضای لایتناهی حقیقت مطلق و آگاهی و بودن و حضور ناب وارد شویم.

بگذار این یگانگی و وحدت الهی، قضاوت و  مهر تأیید ملکوتی ما و پیمانی ازلی و ابدی باشد.              [ابن عربی؛ ترجمه شده به انگلیسی توسط هانری کربن]    

 

واژه های کلیدی:    ابن عربی، هانری کربن، عشق، وحدت وجود، خود کاذب، آگاهی ورای فکر (خود متعالی.

آگاهی ورای فکر و عشق لایتناهی

 گوش کن، محبوب بسیار عزیزم!

 

شعر گونه زیر را به زبان انگلسی در یک ویدئو کوتاه (حدود شش دقیقه ای) از یوتیوپ به آدرس

https://www.youtube.com/watch?v=zEroIpr2Yes

 دیدم بسیار الهام بخش و زیبا بود. ترجمه آزادی (یا ترجمه به همراه تفسیر مختصر) از آن را در اینجا تقدیم می کنم. امیدوارم مقبول دوستان بیفتد.

ترجمه نیمه دوم ویدئو بماند برای بعد، البته اگر عمری بود و فرصتی. اگر از دوستان کسی می تواند دانلود این ویدئو را هم برایم بفرستد، ممنون می شوم تا برای آنها که به یوتیوب دسترسی ندارند، در کانال بگذارم.

What follows is not a poem  of  Ibn 'Arabi, but part of a chapter from the Kitab al-Tajalliyat. However, since it was translated in the form of a poem by Henry Corbin in Creative Imagination in the Sufism of Ibn 'Arabi, it has become deservedly famous.

 

Listen, O dearly beloved!

I am the reality of the world, the centre of the circumference,

I am the parts and the whole.

I am the will established between Heaven and Earth,

I have created perception in you only in order to be the

object of my perception.

If then you perceive me, you perceive yourself.

But you cannot perceive me through yourself,

It is through my eyes that you see me and see yourself,

Through your eyes you cannot see me.

 

Dearly beloved!

I have called you so often and you have not heard me

I have shown myself to you so often and you have not

seen me.

I have made myself fragrance so often, and you have

not smelled me.

Savorous food, and you have not tasted me.

Why can you not reach me through the object you touch

Or breathe me through sweet perfumes?

Why do you not see me? Why do you not hear me?

Why? Why? Why?

آنچه در ادامه می آید، ترجمه شعری از ابن عربی نیست، بلکه بخشی از یک فصل از کتاب  " تجلیات " اثر ابن عربی است. با این حال، این مناجات عاشقانهء  ابن عربی، در کتاب  " تخیل خلاقانه در تصوف ابن عربی " اثر هانری کربن (استاد دانشگاه سوربن پاریس و دانشگاه تهران، 1903-1978) و در قالب شعر به انگلیسی ترجمه شده است و آن را تبدیل به  اثری الهام بخش نموده که سزوارانه به شهرت هم رسیده است.

 

گوش کن، محبوب بسیار عزیزم!

 

من واقعیت جهان و مرکز همه چیز هستم.

من اجزای در کثرت  و کل در وحدت هستم.

من شور و شوق و اراده استقرار یافته در بین زمین و آسمان و افلاک هستم.

 

من فقط به این دلیل توانایی کشف و شهود و آگاهی ورای فکر  را در تو خلق کردم، که موضوع ادراک من واقع شود

اگر پس از آن، به درک و شهود من نائل شوی، در واقع خودت را کشف کرده ای.

 

اما؛ تو نمیتوانی از طریق خود کاذبت، به ادراک من نائل شوی!

تنها از طریق چشمان من است که به کشف و شهود من و همچنین کشف و شهود خودت، نائل خواهی شد.

از طریق چشمان خود کاذبت، هرگز نمیتوانی مرا شهود نمایی.

 

محبوب بسیار عزیزم!

 

من بارها  تو را صدا زده ام، ولی مرا نشنیده ای.

من بارها خود را به تو نشان داده ام، ولی مرا مشاهده نکرده ای

من بارها رایحهء عطر های دل انگیز را به سویت گسیل داشته ام ولی از خلال آن ها مرا شهود نکرده ای.

من بارها، انواع میوه های رنگارنگ و شگفت انگیز و غذا های خوش طعم را به تو عرضه داشته ام، ولی افسوس که از طریق آنها متوجه من نشده ای.

چرا از طریق حس لامسه و جیزهایی که لمس می کنی به من نرسیده ای؟

یا از طریق فرو بردن نفس هایی که با عطرهای دل انگیز، مست کننده شده اند، به من نزدیک و نزدیک تر نشده ای؟

 

چرا مرا نمی بینی؟

چرا مرا نمی شنوی؟

چرا؟ چرا؟چرا؟

 

واژه های کلیدی: ابن عربی، هانری کربن، عشق، وحدت وجود، خود کاذب، آگاهی ورای فکر (خود متعالی).

تجربه آگاهی ورای فکر (خود متعالی) در مقابل افکار مقایسه گر، رقابت جو، غیبت کننده و اسیر خود باختگی به قضاوت ها (خود کاذب)

 

هین کژ و راست می‌روی، باز چه خورده‌ای؟ بگو

مست و خراب می‌روی، خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده‌ای؟ بوسه ز که ربوده‌ای؟

زلف که را گشوده‌ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

نی، تو حریف کی کنی؟ ای همه چشم و روشنی

خفیه روی چو ماهیان، حوض به حوض، جو به جو

راست بگو، به جان تو، ای دل و جانم آن تو

ای دل همچو شیشه‌ام، خورده می ات، کدو کدو

راست بگو نهان مکن، پشت به عاشقان مکن

چشمه کجاست تا که من، آب کشم سبو سبو؟

در طلبم خیال تو دوش میان انجمن

می‌نشناخت بنده را می‌نگریست رو به رو

چون بشناخت بنده را، بنده کژرونده را

گفت:  بیا به خانه، هی، چند روی تو سو به سو؟

عمر تو رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شر

همچو زنان خیره سر، حجره به حجره، شو به شو

گفتمش:  ای رسول جان ای سبب نزول جان

ز آن که تو خورده‌ای بده، چند عتاب و گفت و گو؟

گفت: شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان

حلق و دهان بسوزدت، بانگ زنی: گلو! گلو!

لقمه هر خورنده را، درخور او دهد خدا

آنچه گلو بگیردت، حرص مکن، مجو، مجو

گفتم: کو شراب جان؟ ای دل و جان فدای آن

من نه‌ام از شتردلان، تا برمم به های و هو

حلق و گلو بریده با، کو برمد از این ابا

هر کی بلنگد او از این، هست مرا عدو عدو

دست کزان تهی بود، گر چه شهنشهی بود

دست بریده‌ای بود، مانده به دیر، بر سمو

خامش باش و معتمد، محرم راز نیک و بد

آنک نیازمودیش، راز مگو به پیش او

 

معانی لغات و ابیات:

خفیه: نهان و پنهانی، مخفی.      ؛    کدو و می: در قدیم در کدوی خالی و خشک شده، شراب می انداخته اند. کدو در اینجا به معنای کوزه   و  کدو کدو    یعنی چندین کوزه.  ؛    شوبه شو:  شوهر به شوهر   ؛      لقمه هر خورنده را، درخور او دهد خدا :   به احتمال زیاد اقتباس از آیه ششم، سوره هود است: ( و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها:  هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر آنکه روزی او بر خداوند است.).   شتردل: ترسو  ؛     حلق و گلو بریده با، کو برمد از این ابا:  بریده باد حلق و گلوی کسی که از این آش، فراری باشد! (ابا به معنای آش است. چنان که مخفف آن در شوربا و... آمده است.)   ؛    دست بریده‌ای بود، مانده به دیر، بر سمو:   دیر صومعه معنی شده و سمو با ضمه س و م، به معنای بلندی و سکو. در جای دیگر دیر به معنای دیرگاه آمده است.

 

کلمات کلیدی: مولوی، اصالت انسان، توهم خود، مراقبه.

منابع:

1-سایت گنجور: غزل 2145 دیوان شمس اثر  مولانا

2-کتاب انسانم آرزوست (شرح غزلیات مولانا)؛ اثر بهاء الدین خرمشاهی

 

منصور بنانی    https://t.me/avazedoust

تجربه آگاهی ورای فکر (خود متعالی) در مقابل افکار مقایسه گر، رقابت جو، غیبت کننده و اسیر خود باختگی به قضاوت ها (خود کاذب)

 

هین کژ و راست می‌روی، باز چه خورده‌ای؟ بگو

مست و خراب می‌روی، خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده‌ای؟ بوسه ز که ربوده‌ای؟

زلف که را گشوده‌ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

نی، تو حریف کی کنی؟ ای همه چشم و روشنی

خفیه روی چو ماهیان، حوض به حوض، جو به جو

راست بگو، به جان تو، ای دل و جانم آن تو

ای دل همچو شیشه‌ام، خورده می ات، کدو کدو

راست بگو نهان مکن، پشت به عاشقان مکن

چشمه کجاست تا که من، آب کشم سبو سبو؟

در طلبم خیال تو دوش میان انجمن

می‌نشناخت بنده را می‌نگریست رو به رو

چون بشناخت بنده را، بنده کژرونده را

گفت:  بیا به خانه، هی، چند روی تو سو به سو؟

عمر تو رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شر

همچو زنان خیره سر، حجره به حجره، شو به شو

گفتمش:  ای رسول جان ای سبب نزول جان

ز آن که تو خورده‌ای بده، چند عتاب و گفت و گو؟

گفت: شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان

حلق و دهان بسوزدت، بانگ زنی: گلو! گلو!

لقمه هر خورنده را، درخور او دهد خدا

آنچه گلو بگیردت، حرص مکن، مجو، مجو

گفتم: کو شراب جان؟ ای دل و جان فدای آن

من نه‌ام از شتردلان، تا برمم به های و هو

حلق و گلو بریده با، کو برمد از این ابا

هر کی بلنگد او از این، هست مرا عدو عدو

دست کزان تهی بود، گر چه شهنشهی بود

دست بریده‌ای بود، مانده به دیر، بر سمو

خامش باش و معتمد، محرم راز نیک و بد

آنک نیازمودیش، راز مگو به پیش او

 

معانی لغات و ابیات:

خفیه: نهان و پنهانی، مخفی.      ؛    کدو و می: در قدیم در کدوی خالی و خشک شده، شراب می انداخته اند. کدو در اینجا به معنای کوزه   و  کدو کدو    یعنی چندین کوزه.  ؛    شوبه شو:  شوهر به شوهر   ؛      لقمه هر خورنده را، درخور او دهد خدا :   به احتمال زیاد اقتباس از آیه ششم، سوره هود است: ( و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها:  هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر آنکه روزی او بر خداوند است.).   شتردل: ترسو  ؛     حلق و گلو بریده با، کو برمد از این ابا:  بریده باد حلق و گلوی کسی که از این آش، فراری باشد! (ابا به معنای آش است. چنان که مخفف آن در شوربا و... آمده است.)   ؛    دست بریده‌ای بود، مانده به دیر، بر سمو:   دیر صومعه معنی شده و سمو با ضمه س و م، به معنای بلندی و سکو. در جای دیگر دیر به معنای دیرگاه آمده است.

 

کلمات کلیدی: مولوی، اصالت انسان، توهم خود، مراقبه.

منابع:

1-سایت گنجور: غزل 2145 دیوان شمس اثر  مولانا

2-کتاب انسانم آرزوست (شرح غزلیات مولانا)؛ اثر بهاء الدین خرمشاهی

 

منصور بنانی    https://t.me/avazedoust

هوش معنوی نیازی جدی برای حمایت از محیط زیست

بنظر می رسد که تا بشر به اصالت خودش یعنی هوشیاری ورای فکر پی نبرد و از این هوش سرشار هیجانی و معنوی سیراب نشود، نمی تواند احساس عمیق یک بودن با طبیعت را تجربه کند و در نتیجه اولویت اصلی اش حفاظت از فطرت پاک درون و طبیعت و محیط زیست خدا داد بیرون، نخواهد بود. البته همین تفکیک دنیای اصغر درون از دنیای اکبر بیرون از توهمات منیت کاذب بشر است و موجب آسیب به بشر و طبیعت شده است.

با کمی تعقل پی می بریم که دنیا و طبیعت بیرون، بسیار نزدیک تر و درونی تر از آن است که تصور می کنیم. اگر این انگشت دستم، یا حتی دست و پایم نباشند باز هم امکان زنده بودنم بسیار زیاد است؛ اما اگر آن خورشید عالمتاب که به ظاهر بیرون از وجودم و آن هم خیلی دور از من قرار دارد، یا درختان زیبای بیرون از وجودم یا اتمسفری که نفس می کشم یا... نباشند محال است زنده بمانم! پس طبیعت به ظاهر دور و بیرون از من (خود کاذب و مجزا)،  انگار جزوی از جان من (خود متعالی) است!

زمانی که از غوغای شهر به مهمانی سکوت طبیعت می رویم؛ چرا احساس غریبه بودن نداریم؟ زیبایی و طراوت طبیعت پاک و ساخته مستقیم خداوند بخشی از وجود ما را به وجد می آورد و نوازش می کند. در مقابل هیاهوی شهر پر است از افکار و هیجان های منفی و کاذب ساخته خود کاذب بشر! حتی ساختمان ها و ترافیک و سایر مصنوعات ساخت بشر هم و زباله ها و آلودگی ها، اغلب با این افکار و هیجان های منفی سازگاری پیدا کرده اند...

این روزها هشدار های جدی برای ضرورت حیاتی حفظ محیط زیست از سراسر دنیا به گوش می رسد. جدا پنداشتن خود از محیط زیست به علت اسارت در زندان افکار محدود بشر و بی اعتنایی و جفای بشر در طول اعصار به محیط زیست و موجودات جاندار و بیجان آن، دارد کار دستش می دهد. بنظر می رسد که حداقل تعدادی از آدمها به اهمیت حفظ محیط زیست پی برده اند و اقدامات مثبت زیادی آغاز شده است.

با وجود همه این اقدام ها، بدون تجربه هوشیاری ورای فکر یا شهود درونی یا سکوت ذهنی ناشی از مشاهده گری افکار و هیجان ها و حس های بدنی، و مسلح شدن به این هوش معنوی معجزه گر، یکی بودن با همه موجودات جاندار و  موجودات به ظاهر بیجان، عمق و غنا و جدیت پیدا نمی کند. در نتیجه حمایت واقعی از محیط زیست جدی گرفته نمی شود. درک این هوشیاری ناب جاری در همه کائنات، بدون خودنگری ژرف امکان ندارد.

زمانی که اسیر هویت فکری یا خود کاذب هستم؛ تمامی توجه ام در افکار و هیجان های منفی و متضاد و انواع سرگرمی های تخدیر کننده گیر افتاده است و خودم را هم دوست ندارم ، آن گاه چگونه می توانم دیگر انسان ها و یا دیگر موجودات و محیط زیست را (فرا تر از شعار سطحی) دوست داشته باشم؟ به قول مولانا:

چون که هر   دم      راه خود را   می زنم                                    با دگر کس      سازگاری چون کنم؟

انگار قدرت کاذب و جاذبه مغناطیسی گونه ی افکار و هیجان هایی نظیر خشم، حسادت، رقابت دیوانه وار، غرور ، نا شادی و...و سایر مصنوعات و تکنولوژی بشر، موجب شده که تمامی هوش و حواس و عمر و توجه مان به آن ها معطوف شود و با آن ها یکی شده  و در آن ها به از خود بیگانگی و مسخ رنج آوری گرفتار شویم. حتی برای فرار از رنج گم شدگی هم باز به سایر ساخته های خود کاذب پناه می بریم. از جمله مواد تخدیر کننده رایج می توان به افراط در خوردن غذا های نا سالم و دست کاری شده بشر و یابیرون آمده از قابلمه ها اشاره نمود!

اما همچنان طبیعت پاک، ما را صدا می زند که از خواب غفلت افکار منفی خود ساخته و محدود و طبیعت خراب کن! و مایه عذاب، بیدار شویم و به طبیعت پاک درون مان رجوع کنیم، تا بلکه خود و محیط زیست شگفت انگیز را نحات داده و حفاظت نماییم...

واژه های کلیدی: اصالت انسان؛ توهم خود ؛ مشاهده گری