شناسایی تجربی ترس و غلبه عملی بر آن ( قسمت اول)

 

راههای زیادی برای مقابله و تسلط بر ترس ها و نگرانی های بیهوده، نظیر ترس و نگرانی از شکست، تنهایی، اتفاقات آینده و... ، پیشنهاد شده است، که برخی از آنها مفید و برخی نا کارا هستند. اگر روشی در این خصوص غیر مؤثر است، به این دلیل است که بدون در نظر گرفتن ماهیت خود کاذب (هویت فکری) و آگاهی ورای فکر (خود متعالی غیر شخصی) ارائه شده است. نکته مهم دیگر اینکه بعضی افراد، برای خلاصی از نگرانی و ترس، نیاز به کمک حرفه ای دارند و شاید به تنهایی قادر نباشند از پس معضل ترس، بر آیند و روانپزشک مجرب، یا مربی یوگای کارکشته و... یا حتی گروهی از آنها را  لازم داشته باشند.

 اما روش چند مرحله ای زیر که حاصل سالها تجربه و مطالعه و بر اساس آموزه های مولانا و سایر حکمای برجسته دنیا است، بنظرم برای تعداد زیادی که جدی و مصمم هستند، می تواند بسیار مفید و مؤثر باشد:

قدم یا مرحله اول: تشخیص بده که عامل ترس، واقعی یا توهمی است؟! مثل یک دانشمند و محقق، ببین عامل این ترس یا هیجان در این وضعیت، واقعی است یا توهمی؟ گرهی از مشکلاتت را برطرف می کند یا مشکلی بر مشکلاتت اضافه می کند؟ البته به شرط آنکه گول ذهنت را نخوری و به صورت علمی بررسی کنی! آیا خطر واقعی جان تو را تهدید می کند یا خیر؟ برخی از ترس ها یا نگرانی ها لازمند و برای حفظ جان تو ضروری اند. مکانیزم جنگ یا گریز، یک هدیه الهی برای مقابله با خطرات واقعی است و اگر این مکانیزم، که یک از ستون هایش ترس و گریز است، نبود؛ نسل بشر و حیوانات منقرض می شد.

اگر در یک جنگل یا محیط ناشناس بخواهی در دل تاریکی قدم بگذاری، بدون ترس طبیعی و فیزیولوژیکی، شاید زنده بیرون نیایی. یا حتی در رانندگی، احتیاط، که شاید نوعی ترس مثبت باشد، برای جان بدر بردن در برخی جاده ها الزامی باشد!

بنابراین ترس طبیعی، بسیار هم خوب است! و از نعمت های خداست. اما در زندگی مدرن به دلایل عدیده، ترس ها، نگرانی ها و اضطراب های غیر ضروری، غلو شده و حتی توهمی و بسیار مضر، گریبان بسیاری را گرفته و رهایی از آن ها برای یک زندگی عادی ضروری شده است.

در این ترس های مدرن، خطر واقعی و عینی ما را تهدید نمی کند، بلکه انواع خطرات ذهنی که افکار منفی و غیر منطقی خلق کرده اند موجب ترس ما شده اند!!! در واقع خود کاذب که از اساس توهمی است؛ به دلیل وجود توهمی و متزلزلش، خالق بسیاری از ترس های ماست. خود کاذب برای توجیه ترس، و گول زدن ما، از بخشی از حقیقت هم استفاده می کند. مثلاً می گوید اینجا یک در بسته هست، قبول و درست؛ ولی اینکه می گوید پشت این درب، یک هیولای سه سر منتظر توست! غیر واقعی و توهمی است.

متأسفانه همانطور که ما در غرایز طبیعی خود نظیر غریزه خوردن و گرسنگی، غریزه جنسی و حتی استفاده از گیرنده سلول های بدن مان! (مثلاً گیرنده سلولی برای مواد ضد درد که در حد طبیعی، استفاده از آن ها لازم است و به طور فیزبولوژیک در بدن اتفاق می افتد)، دچار افراط زیانبار و مهلک شده ایم، در استفاده از مکانیزم طبیعی جنگ یا گریز هم دچار اسراف وحشتناکی شده ایم و همه ما کم و بیش مبتلا به خشم و ترس شدید و مهلک، ولی غیر ضروری و توهمی شده ایم!!

ریشه اصلی پر خوری مرضی، نیاز واقعی، فیزیولوژی و طبیعی بدن نیست، بلکه نیاز روانی و غیر واقعی، ما را به سمت یخچال یا خوراکی های چرب و شیرین می کشاند، و موجب می شود خیلی بیش از نیاز بدن بخوریم و مبتلا به چاقی، شکم بر آمده و بیماری های کشنده شویم. نیاز غیر واقعی به خوردن، ریشه در خلاً روانی یا احساس کمبود روانی یا استرس های مبهم روانی دارد. همه این ها هم به خاطر اسارت در خود کاذب و افراط سرطانی در افکار منفی و غفلت از خود متعالی است، که تنها پر کننده خلاً درونی ماست.

همانطور که علت اساسی ایجاد پرخوری مرضی، جایگزین شدن عامل توهمی و ذهنی گرسنگی، یعنی افکار و هیجان های ذهنی و خلاء و نیاز روانی ناشی از آنها، به جای عامل واقعی گرسنگی، یعنی نیاز سلول های بدن به مواد غذایی است؛ در افراط و انحراف جنسی و انواع اعتیاد ها، پای علل و عوامل فکری و تصورات اشتباه و زائد ذهنی در میان است نه نیاز واقعی بدن. در مورد اغلب ترس های ما هم، مانند پر خوری، خطر واقعی و نیاز طبیعی فیزیولوژیکی برای حفظ بقای ما وجود ندارد، بلکه بقای خود کاذب در خطر است! که ربطی هم به خود واقعی ما ندارد. پس ریشه ی اکثر ترس ها و نگرانی های ما؛ افکار و تصورات و هیجان های منفی ماست!

متأسفانه مکانیزم فیزیولوژیک جنگ یا گریز، تفاوت خطر واقعی یا ذهنی را متوجه نمی شود و فکر یا تصور غلطی را که ما به آن باور داشته باشیم، هم به حساب واقعیت می گذارد و به طور دائمی، این مکانیزم با انواع هورمون ها و فعالیت های فیزیولوژیکی پیچیده اش فعال می شود. هورمون کورتیزول یا همان هورمون استرس، تنها بخشی از این مکانیزم شگفت انگیز است. اسراف ما در به کار گیری این سپر دفاعی، ما را مبتلا به استرس بیش از حد و کشنده کرده است. بنابراین بزرگترین اسراف بشر یعنی اسراف در فکر افسار گسیخته و منفی و غیر منطقی، ریشه ی بسیار از گرفتاری های ما شده است.

خوب برای بررسی علمی اینکه این ترس واقعی است یا نه، بنشینید و هر گونه فکری را کنار بگذارید و ماهیت انرژی ترس را بدون دخالت فکر بررسی کنید. آیا وقتی فکر، کنار می رود، ترس هم تغییر ماهیت می دهد یا خیر؟

اگر بدون دخالت فکر و تصورات ذهنی، ترس فرو کش کرد و نا پدید شد، آنگاه آن ترس توهمی و غیر ضروری و وابسته به خود کاذب است. همانطور که اگر بدون دخالت فکر و تصورات ذهنی، گرسنگی فرو کش کرد و ناپدید شد، آنگاه آن گرسنگی هم توهمی و غیر ضروری بوده و منشاء ذهنی دارد و ریشه آن خود کاذب یا هویت فکری است.

البته با یک بار تمرین شاید موفق به درک این تجربه نشوید. ولی اگر در این کار پیگیر باشید، بالاخره متوجه تفاوت دو نوع گرسنگی یا دو نوع ترس یا ... خواهید شد.

 ترس های واقعی، مفید و لازمند و بایستی از حضور آنها خوشحال هم بود، چون زندگی ما وابسته به آنهاست. همه حیوانات از جمله گربه را در نظر بگیرید، بابت ترس هایشان که همگی واقعی هستند، نگرانی ندارند!!! زیرا این ترس ها آسیبی به آنها نمی زند و جانشان را هم محافظت می کند. حیوانات زمانی که لازم است، دچار ترس واقعی می شوند و فرار را بر قرار ترجیح می دهند ولی پس از برطرف شدن خطر، چنان سبک بار، بازی و شیطنت می کنند که انگار نه انگار، دچار ترس شده بودند. اما آدم های اسیر خود کاذب چنین نیستند و حتی از ترس هم می ترسند!! چرا؟

در اینجا به دو تفاوت آشکار دیگر ترس واقعی و توهمی دقت نمایید؛ ترس واقعی معمولاً موقتی و گذراست، زیرا به عوامل خطرزای بیرونی وابسته است که معمولاً همیشگی نبوده و موردی اتفاق می افتند. نکته جالب دیگر اینکه موقع ترس واقعی، افکار بی ربط ناپدید می شوند و شعور ورای فکر، ترس واقعی را هدایت می کند. خود کاذب که این همه از خود راضی است، در مواردی که لازم است و  خطر واقعی بروز کرده، درمانده و بیچاره است!!! در موقع ترس واقعی این شعور ورای فکر است که با سرعت مناسب کنش خردمندانه نشان داده و جان ما را نجات می دهد! و البته اگر لازم بداند از فکر مثبت و مفید هم استفاده می کند.

بنابراین در انسان شهر نشین کنونی، ترس های ذهنی، برخلاف ترس های عینی و واقعی دوام و احتمال وقوع بیشتری دارند، زیرا به توهمات ذهنی و خود کاذب ما وابسته هستند، که عواملی درونی می باشند.

از آنجا که خود کاذب به فکر وابسته است، نیاز شدیدی دارد که فکر و هیجان های فکری نظیر ترس فکری، دائم برقرار باشند، تا احساس زنده بودن در خود کاذب ایجاد شود. اگر افکار و هیجان های ذهنی همه برطرف شوند، مرگ خود کاذب فرا رسیده و خود کاذب از چنین مرگی به اندازه مرگ واقعی می ترسد!! بنابراین خود کاذب و اعوان و انصارش یعنی افکار و هیجان های منفی نظیر ترس که همگی تخیلی و پوچ هستند، بایستی همواره حضور داشته باشند!!

حالا پس از برداشتن این قدم اساسی یعنی تمایز بین دو ترس با منشاء واقعی و غیر واقعی، آماده قدم های بعدی، برای شناخت و تسلط بر ترس های غیر واقعی هستید...ادامه دارد.

این مطلب در کانال تلگرام این سایت به آدرس زیر هم آمده است:

آدرس کانال:  https://t.me/avazedoust

موضوع: غریزه ذهنی، پر خوری، مشاهده گری، تمرین عملی، توهم خود

بیداری از رؤیای فکر

شرح غزلی از مولانا

 

زین دودناک خانه گشادند روزنی

شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی

آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر

ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی

در یک خانه پر از دود، با عزم صاحب خانه، منفذی باز شد و آن دود های خفه کننده، خارج شدند و نور مبارک خورشید وارد آن خانه شد. اما جناب مولانا آن دود و آن خانه و آن نور کدامند؟:

آن خانه، ذهن و سینه غم ­ناک ­کنونی ­شما  و آن دود ها که از آنها شبحی به نام خود کاذب یا منیت ساخته­ای و مثل بت مشغول پرستش آنی، افکار و اندیشه های تو هستند. از چنان دود و شبح و اندیشه هایی، عیش الهی تو مکدر شده و به دست خودت، خودت را از بالاترین عیش دنیا محروم کرده ای! و شور و عشق پاک و پر قدرت ذاتی تو، با غلبه سرطانی اندیشه، مانند فرد بیچاره­ای شده که گردنش شکسته است! مولوی در مثنوی هم چنین پیامی را به شکل های مختلف بیان نموده است. از جمله:

رفت فکر و روشنایی یافتند                  نحر و بحر آشنایی یافتند

نحر= نزدیکی، قرب

بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال

یارب، فرست خفته ی ما را دهل زنی

خدایا برای این خفته ی ما دهل زن بیدار کننده ای فرو فرست! تا از خواب فکر و خیال رهایی یابد و درک کند که هر چه بر پایه خود کاذب و افکار و هیجان های متعلق به آن است،  پوچ و دروغین است.

خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز

در خواب، گرگ بیند، یا خوف ره‌زنی

خفته به هنگام رؤیا دیدن، به خاطر هیچ، دچار غم، غصه، ترس و وحشت می شود، وحشت از گرگ یا راه زن و...

وضعیت ما یعنی اسیران خود کاذب هم مشابه خواب دیدن است، نسبت به مسائل توهمی بسیار جدی و همراه خشم، ترس، حرص و..واکنش نشان می دهیم و اگر مسیر رهایی از فکر را انتخاب نکنیم، تازه موقع مرگ متوجه غم ها، وسواس ها و هیاهوی بسیار برای هیچ  می شویم:

گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده

خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی

بهر یکی خیال گرفته عروسیی

بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی

جوشن= لباس جنگی، زره

آن سور و تعزیت همه با دست این نفس

نی رقص ماند ازآن و نه زین نیز شیونی

ناخن همی زنند و رخ خود همی درند

شد خواب و نیست بر رخ شان زخم ناخنی

بیداری و مشاهده گری ناظر ساکت درون که عاری از خشم و حرص صورت می گیرد، تنها معیار برای درک حقیقت امور است. هیچ و پوچ بودن چیزهایی که جدی گرفته بودیم و عدم توجه به امور واقعی و متعالی، تنها پس از بیداری عیان خواهد شد.

کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟

کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟

اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت

آرام و مأمنی ست، نه ما ماند و نی منی

به هنگام بیداری و مشاهده حقیقت همانطور که هست، تعادل ذهن و آرامش عمیقی در ورای توهم و اضطراب و تشویش خود کاذب، جلوه گر می شود.

نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان

نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی

عوان= نگهبان، پاسبان

همه اشکال مادی و ظاهری گذرا و ناپایدار و توهمی هستند و جدی گرفتن آنها به قیمت فراموشی و غفلت از خود متعالی، به علت جهل مرکب و در خواب منیت و خشم و حرص فرو رفتن پیش می آید.

یک رنگی است و یک صفتی و یگانگی

جانی ست بر پریده و وارسته از تنی

وقتی خود متعالی یا آگاهی ورای فکر کشف می شود، آگاهی ناب و جریان یافته در همه موجودات درک خواهد شد. مشخص می شود که همه اشکال به ظاهر متفاوت، از یک آگاهی ناب واحد ریشه گرفته اند. در واقع به هنگام بیداری و رهایی از اسارت فکر، جان وجود، خودش را از خود کاذب رها کرده و متجلی خواهد شد. 

این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش

ترجیع کن که در دل و خاطر نشاندش

 

منابع:

ترجیع بند چهل و سوم از ترجیعات دیوان شمس تبریز، اثر مولانا جلال الدین محمد بلخی (منبع  سایت گنجور : http://ganjoor.net/moulavi/shams/tarjeeat/sh43/      ) و کتاب غزلیات شمس تبریز، اثر محمد رضا شفیعی کد کنی


این مطلب در کانال تلگرام این سایت به آدرس زیر هم می آید:

آدرس کانال:  https://t.me/avazedoust

 

موضوع: فکر، شبکه فکری، مولوی، توهم خود، مولوی، شرح غزل، مشاهده گری

 

اعتماد به عشق

شرح غزل ۲۸۶۵ از غزلیات شمس تبریزی، اثر مولوی

در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی

نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی

عشق (یا خود متعالی یا همان آگاهی ناب یا فطرت پاک الهی) را در عمق وجودت ببین و به آن اعتماد کن،  تا از گرمای آن انرژی بگیری و اقتدار و پاکی غیر قابل وصف اصالت انسان را دریافت کنی. وقتی فضای باز و بی انتهای عشق را درک کردی و از آرامش و شور و شعف آگاهی ورای فکر بهره مند شدی به بزرگترین موهبت دست یافته ای، زیرا قادر به تجربه عشق شده ای.

اما چون هنوز به طور کامل در عشق مستقر نشده ای، ممکن است در هم نشینی با کسانی که عشق را تجربه نکرده اند، دچار تردید شوی! بله احساسش کرده ای ولی اسیران مطلق خود کاذب و همینطور باورهایت که از عشق چیزی نمی فهمند، منکرش می شوند.  شاید مهم تر از دیگران، باورها ی اشتباه خودت و ذهن شکاک خودت باشد. از همین رو شایسته است مثل یک محقق و دانشمند به تحقیق، تجربه و مشاهده ی شفاف باورها و تجربه هایت بپردازی و سعی کنی باورهای اشتباه و از جمله خود کاذب را به چالش بکشی! و کاذب بودن آنها را بیش از پیش دریابی.  

از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت

کار آن است که با عشق تو هم درد شوی

از عشق، آگاهی ناب و بی زمانی و بی مکانی یا همان حالت بی شکلی را طلب کن که در پس هر شکلی پنهان شده است. هنگامی که بی صورت پنهان شده در هر صورت، از جمله ظاهر خودت را درک کردی، نه تنها  از دنیای صورت ها متنفر نخواهی شد، بلکه چون آنها را نوعی حجاب یا تجلی یار می بینی، از آنها به وجد هم می آیی و بسی قدردان و حیران همه صورت های پیرامون خواهی شد. بنابراین مهمترین کار آن است که اصالت خودت یعنی عشق و آگاهی ناب را درک کنی و آن را از خود کاذب و دنیای صورت ها خالص کنی! و با عشق هم درد و هم نفس شوی و از آن طریق خودت و دنیای پیرامونت را نظاره کنی.

چون کلوخی به صفت تو به هوا برنپری

به هوا برشوی ار بشکنی و گرد شوی

در حالت محدود و فشرده ی خود کاذب که از کلاف در هم پیچیده ی افکار و هیجان های منفی شکل گرفته، پرواز به قلمرو عشق و یکی شدن با همه امکان پذیر نیست. برای رهایی از درد و رنج ها، چاره ای جز مرگ قبل از مرگ یا محو خود کاذب و اتصال به خود متعالی نداری. این همان کیمیاگری است که مولوی در جای دیگری می گوید: نه چنان مرگی که در گوری روی    مرگ تبدیلی که در نوری روی    

تو اگر نشکنی آن کت به سرشت او شکند

چونک مرگت شکند کی گهر فرد شوی

این پدیده کاذب و خود ساخته، یعنی هویت فکری توهمی، دیر یا زود با فرا رسیدن مرگ، و به طور طبیعی مانند حبابی می ترکد و محو می شود. اما متأسفانه از این مرگ محتوم و ناگزیر چیزی جز حسرت عاید ت نخواهد شد و گوهر خود متعالی را درک نکرده از دنیا خواهی رفت. آنکس که رخ عشق را زیارت نکرده باشد کور از دنیا رفته است! بنابراین قبل از اضمحلال و از هم پاشیدن طبیعی منیت کاذب به هنگام مرگ، آستین ها را بالا بزن!

برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز کند

تو چرا قانعی از عشق کز او زرد شوی

درست است که عشق هم چون زندگی بر پایه تغییر و دگرگونی استوار است و رخساره عاشق از درد و قبض فراق و هم نشینی با خود کاذب و یا رنج پاکسازی از عادت­های قدیمی، زرد می­شود!! اما باز به لطف همین عشق، طراوت و سر سبزی خود­متعالی و حالت بسط و شادی حقیقی و تعادل ذهن هم نصیب عاشق می­شود. مانند برگی که زرد می­شود ولی دیری نمی­پاید که از بیخ و بنتر و تازه اش، دوباره سبز می گردد.

بنابراین جای هیچ نگرانی و نا امیدی برای عاشق وفادار وجود ندارد. وقتی قانون ناپایداری همه چیز را درک کنی و یقین کنی که این نیز بگذرد، آنگاه صبر و تعادل ذهن بر آمده از خود متعالی در تو پرورش می یابد. بدین منوال اگر حتی زردی مرگ طبیعی هم فرا برسد از آن نمی ترسی و بالبخند به استقبالش خواهی رفت، چون سر سبزی دیگری در انتظار تو خواهد بود.


در مطلب قبلی شعر:  غیر  آن   زنجیر    زلف    دلبرم         گر     دو صد   زنجیر    آری     بردرم به شکل   غیر  از  آن   زنجیر    زلف    دلبرم         گر     دو صد   زنجیر    آری     بگسلم؛ هم آمده است. در واقع این شعر نوعی ترجمه یا تفسیر زیبا از  لا اله الا الله است.          

 

منابع:

کتاب های آقای مصفا، غزلیات شمس تبریز اثر شفیعی کدکنی، تصویر گری در غزلیات شمس اثر سید حسین فاطمی و نظرات شخصی نگارنده

این مطلب در کانال تلگرام این سایت به آدرس زیر هم می آید:

آدرس کانال:  https://t.me/avazedoust

 

موضوع: اصالت انسان، توهم خود، عشق، شرح غزل، مولوی، مشاهده گری، صبر

 

غیر  (از)  آن   زنجیر    زلف    دلبرم

       گر     دو صد   زنجیر    آری     بردرم (بگسلم)        مولانا

خودباختگی در برابر نظر و قضاوت دیگران فقط به معنای بیرونی آن نیست، که آن هم بسیار مهم است. زمانی آزادی واقعی به دست می آید که قضاوت یا پیشنهاد اشتباه اکثریت، تأثیری بر مهربانی درون و تصمیم خردمندانه ما نگذارد. اما خود باختگی اصلی در درون ذهن ما اتفاق می­افتد. وقتی تصمیم قاطع می­گیری که به مدت ده دقیقه تنها از دم و بازدم آگاه بمانی یا هر تصمیم دیگر؛ مثلاً می خواهی یک ساعت فقط مطالعه کنی یا قدم بزنی، آنگاه مشخص می شود که چقدر نسبت به قضاوت­های دیگران یا پارازیت افکار زائد خودمان خود باخته­ایم؟! در آن مدت هر چقدر که توجه و انرژی وجودی مان را به افکار و هیجان های منفی یا حتی مثبت ولی مداخله کننده و غیر ضروری در این لحظه، معطوف نماییم و با آنها سرگرم شویم، مشخص می­شود که خود باختگی و نگرانی نسبت به خود کاذب هنوز قدرتمند است و عشق نسبت به معشوق اصلی یعنی   "خود متعالی "  هنوز عشق یکدله و خالصی نیست!

 

این مطلب همچنین در کانال تلگرام :  https://t.me/avazedoust

هم آمده است.

 

موضوع: اصالت انسان، توهم خود، مراقبه، مشاهده گری، لحظه حال، مولوی

 

دریا و امواج

 

ما ز بالاییم و بالا می رویم                                               ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آنجا و از اینجا نیستیم                                                ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله  اندر پی الالله است                                                             همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا   آیتیست از جذب حق                                     ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح                                     لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر                                             باز هم در خود تماشا می رویم

ای سخن خاموش­ کن، با ما میا                     بین­ که ما از رشک بی ما می رویم

 

افکار و شخصیت ظاهری افراد،  اموج دریا و آگاهی ورای فکر و خود متعالی همچون دریا است. در واقع برخلاف من کاذب، هر کسی خود متعالی جداگانه ای ندارد، بلکه آگاهی ناب ورای فکر یا فطرت الهی، عشق نامحدود و کیفیت مشاهده بدون غرض (مشاهده بدون دخالت حرص و خشم)، در عمق وجود همه انسان ها وجود دارد و جوهره اصلی وجود همه انسان هاست. تفاوت عمده من کاذب با خود متعالی در این است که من کاذب، خودش را از بقیه هستی جدا و دور مانده تصور می کند، ولی خود متعالی، با همه در وحدت و یگانگی بسر می برد. این آگاهی ناب، در همه انسان ها و کائنات حضور دارد و همه امور زندگی از فکر کردن و گفتار و کردار و احساس و.. با نیروی آگاهی ناب، صورت می گیرد ولی آنقدر جذبه و هیپنوتیزم افکار، هیجان ها و امور سطحی قوی است که آدمی متوجه ریشه و عصاره وجودش یا همان دریای آگاهی، نمی شود.

بنابراین، از یک منظر انسان خودی ندارد( من کاذب که توهمی است و خود متعالی هم شخصی نیست!) ولی از یک منظر دیگر می توان گفت که انسان ها از دو خود یا من برخوردارند، که هر دو در جای خود لازمند. یکی خود سطحی مانند موج دریا و بر پایه افکار و هیجان ها و رفتارها و تعلقات و امور ظاهری زندگی است که برای گذران امور زندگی، بایستی از این خود استفاده نمود. خود دیگر، خودی است که در عمق وجود ما ریشه دارد که همان آگاهی ناب و متصل به اقیانوس بیکران هستی است.

مرگ پیش از مرگ به معنای حذف کامل شخصیت سطحی و ظاهری و دوری از زندگی مادی نیست، بلکه منظور از آن، آگاهی تجربی از قراردادی و توهمی بودن من کاذب و در عین حال، آگاهی از آگاهی ناب درونی است. جالب است که این آگاهی اخیر هم از آگاهی ناب برخاسته است!

 به عبارت دیگر مرگ پیش از مرگ، به زیر سلطه در آوردن و پاکسازی افکار، هیجان ها و اعتیاد های منفی و من کاذب ناشی از آن ها و در واقع مدیریت انرژی و عمر آدمی است؛ تا آدمی هم از فکرش به نحو احسن و به صورت مثبت استفاده کند و هم  فرصت و مجال درک و اتصال با اقیانوس آگاهی ناب ورای فکر را داشته باشد.

زمانی که در خود متعالی مستقر هستی، ممکن است به طور غیر عمدی و بر اساس اعتیاد شرطی شده ی قدیمی، افکار اتوماتیک وارد فضای ذهن شود؛ در این حالت، به صورت عمدی در افکار غرق نمی شوی و فقط نسبت به ظهور و افول فکر وارد شده، آگاهی وجود دارد. در این وضعیت هم فضای باز خود متعالی حفظ شده است. اما اگر به صورت عمدی وارد گفتگوی درونی با فکر وارد شده، بشوی، در تله هیپنوتیزم کننده من کاذب گرفتار شده و فضای باز خود متعالی به اشغال من کاذب در آمده است. مانند آسمان آبی که کاملاً ابری شده و به قول مولانا از دیدن بدر منیر محروم شده ای! خوشبختانه در هر مرحله اگر مشاهده گری اتفاق بیفتد، دوباره فضای باز خود متعالی(یا به قول مولانا بیجایی) ایجاد خواهد شد.

وقتی انسان فقط با شخصیت سطحی خود آشنایی دارد و از خود متعالی عمیق اش و در واقع از اقیانوس آگاهی ناب، به صورت تجربی بی خبر است؛ دو اشکال اساسی به وجود می آید:

 یکی آنکه به دلیل عدم حضور مشاهده گری و در غیاب پاسبانی یا نگهبانی خود متعالی یا آگاهی ناب، شخصیت سطحی ما معمولاً به بیراهه می رود و به تصرف کامل من کاذب مخرب در می آید و از شکوفایی باز می ماند. در غیاب ادراک تجربی آگاهی ناب، شخصیت سطحی ما دچار بلای افکار و هیجان های  منفی، ترس و خشم و ملامت خود می گردد، از خلاقیت و دید همه جانبه و عشق و شفقت واقعی محروم می شود و ممکن است به افراط حرص و طمع یا تفریط تنبلی و افسردگی و اعتیاد های مخرب دچار شود و  خلاصه آنکه در زندگی مادی هم به دلیل هدر دادن انرژی ها،  هیچ گاه به معنی واقعی کلمه و در همه ابعاد، موفق و پیروز نخواهد بود.

 از سوی دیگر اگر هم در زندگی مادی موفق شود، و به فرض، به شهرت و ثروت و... مورد آرزویش هم برسد، باز از درون اقناع نشده و حتی ممکن است این موفقیت ها با ترس و اضطراب از دست دادن و هراس از حسادت رقیبان بسیار کمرنگ شود.

علت اصلی عدم اقناع افراد موفق، ثروتمند و مشهور که از نظر شخصیت ظاهری و من کاذب، به آرزوهایشان دست یافته اند، علاوه بر سیری ناپذیری حرص و طمع،  این است که از اصالت خود و ارتباط با اقیانوس بی انتهای عشق محرومند.  زیرا خوشی اصلی آدمی تنها وقتی به دست می آید که بتواند با اقیانوس هستی و ریشه خود مرتبط باشد و هر روز و بلکه در صورت امکان هر لحظه از ریشه، شارژ و پر انرژی شود.

 البته برخی بلافاصله می گویند که بله ما با اقیانوس هستی یکی هستیم و همواره در کنار آن هستیم یا او در کنار ماست و هو معکم مولانا را در لفظ می پذیرند!

 اما این اطلاع، اگر صرفاً ذهنی و روشنفکرانه باشد به درد نمی خورد. برای اتصال با خود متعالی یا اقیانوس بیکران آگاهی، درک تجربی آن الزامی است.

البته این درک تجربی هم زیاد مشکل نیست! کافی است بدون دخالت فکر، وجودتان و فضای وسیع آگاه بودن از همه چیز را حس کنید... از دم و بازدم در این لحظه بدون دخالت فکر، آگاه باشید؛ از مشاهده کننده صبور پشت همه ادراک ها ، حواس پنج گانه و افکارتان آگاه باشید، آنگاه از آگاهی ورای فکر آگاهید و با اقیانوس بی انتهای هستی مرتبط خواهید بود. خود واقعی که بایستی از آن محافظت کنید، همین خود متعالی است.

مواظب باشید با افکار منفی که به صورت عمدی خود را در آنها غرق می کنید، از خود متعالی فاصله نگیرید! ولی اگر به طور غیر عمدی فکری در آسمان ذهن شما وارد شد فقط از ورود و خروجش آگاه بمانید! 

هنگامی که از اقیانوس بی انتهای آگاهی درونتان، به صورت تجربی و بی واسطه کلمات و افکار، ادراک پیدا کردید، در واقع با خود عمیق و اصلی وجودتان، در ارتباط خواهید بود. در عمل شاید نتوانید همواره این ارتباط را بر قرار کنید ولی این ارتباط روزانه اگر در ساعات، دقایق یا حتی لحظاتی رخ دهد، برکات زیادی را به زندگی شما می آورد و به خود سطحی و شخصیت ظاهری شما هم غنای بیشتری می بخشد:

 کمتر اسیر افکار و هیجان های منفی خواهید بود و از شلاق ها و خشم من کاذب بیشتر در امان خواهید ماند. زیرا من کاذب و مخرب با تقویت خود متعالی ضعیف می شود و شخصیت سطحی و ظاهری، سالم و اخلاقی و پاک می شود. از سوی دیگر، از خلاقیت، عشق و انرژی بیشتری برای پیشبرد امور مادی زندگی تان بهره مند خواهید شد. فکر مثبت، مطیع و گوش به فرمان آگاهی ناب، در همراهی با خلاقیت جاری شده از آگاهی ناب، در زندگی مادی، معجزه می کند. به جرأت می توان گفت که اغلب اکتشافات و اختراعات مفید بشر زیر سایه چنین اتحادی رخ داده است. 

در مواردی هم که به شخصیت ظاهری و فعالیت و هر گونه سخن در دنیای مادی نیازی ندارید، می توانید شیرجه ای در این دریای بی انتها و خاموش بزنید و پر انرژی و شادان بیرون بیایید و بیشتر به مخلوقات خداوند خدمت کنید. خدمتی بی منت و بی انتظار بازگشت، زیرا شما هم بی منت، پر انرژی و شادان شده اید... 

 


این مطلب همچنین در کانال تلگرام :
  https://t.me/avazedoust

هم آمده است.

 

موضوع: اصالت انسان، توهم خود، مراقبه، مشاهده گری، لحظه حال

 

آواز این لحظه دوست

سخن روز مولانا  (2)

مرگ پیش از مرگ

 

بمیرید، بمیرید وزین مرگ مترسید...

از آنجا که ما خودمان را با تصور اتومبیل، خانه، شغل، بدن، افکار و هیجان ها و...همانند کرده ایم و  وقتی با یکی تصور کردن خود با افکار و هیجان ها و.. من کاذب را تخیل کرده و آن را بر خود مسلط کرده ایم.. و تخیل مال من را هم شکل داده ایم، یکی از وابستگی های شدید ما تصورات منتسب به من کاذب شده است.

 اگر بر روی  " اتو مبیل من  " خطی کشیده شود، انگار بر پوست بدن من خط کشیده شده است! وقتی بدن ما تغییر می کند و پیر می شود یا آسیبی می بیند، به شدت ذهن ما آشفته می شود، چون خود را با بدن خود همانند کرده و خود را با آن شناسایی کرده ایم، در صورتی که خود متعالی و واقعی ما چیزی ورای بدن، افکار، هیجان ها و مایملک های ماست.

در وضعیت تسلط من کاذب و افکار و هیجان های شکل دهنده آن، بدیهی است که از خاموشی افکار و مرگ من کاذب که آن را تمامیت خود تصور کرده ایم، به همان شدت مرگ هراسان باشیم.

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد

یعنی او از اصل این رز بوی برد

خوشا به حال آنکس که پیش از مرگ مرد، زیرا تنها اوست که به اصل باغ زندگی و در واقع به اصالت انسان دست پیدا می کند ( رز با فتحه ر، به معنای درخت انگور و در اینجا به معنای باغ است.). این مرگ قبل از مرگ، به معنای شکوفایی خود متعالی و دستیابی به آگاهی ورای فکر و خرد و فرزانگی حقیقی است. وضعیتی که فکر از حالت  " منیت دائماً امر کننده به خشم و حرص " (نفس اماره)، می میرد و تبدیل به فکر مثبت و ابزار دست اصالت انسان (خود متعالی ) می شود. در زمان قدرت گرفتن خود متعالی و حضور در لحظه حال، فکر در زمان هایی که به وجودش لازم نیست خاموش شده و می میرد! 

در زمین مردمان خانه مكن

كار خود كن، كار بیگانه مكن

مرد باش و سخره مردان مشو

رو سر خود گیر و سرگردان مشو

دید خود مگذار از دید خسان

كه به مردارت كشند این ناكسان!

مولوی تکیه زیادی به این دارد که تحت تأثیر القائات و نظرات دیگران واقع نشویم و حقیقت ناب را به طور تجربی خودمان ادراک نمائیم. در اینجا هم به نوعی بر ماهیت بیگانه بودن "من کاذب" و لزوم رهایی از خود بیگانگی و خود باختگی اصرار دارد. این خود باختگی در واقع نسبت به افراد نیست؛ بلکه نسبت به افکار پریشان و بی اعتبار آنهاست؛ که به صورت باورهای شرطی متضاد، در خانه دل ما لانه کرده اند.

پیش از آن کین مهلت خانه کری

آخر آید، تو نخورده زو بری

مواظب باش که فرصت کم است و قبل از اتمام مهلت کرایه ات (خانه کری) و فرا رسیدن مرگ، خوردن مهمترین میوه و ثمر (بر) زندگی ات را تجربه کرده باشی! حیف است که مرگ فرا رسیده باشد و تو خود متعالی ات را کشف نکرده باشی و یک عمر در اسارت خود دروغین و ظواهر خانه گذرانده باشی. 

مرگ جو باشی ولی نه از عجز و رنج

بلکه بینی در خراب خانه گنج

پس به دست خویش گیری تیشه ای

می زنی بر خانه، بی اندیشه ای

با مرگ پیش از مرگ و با رهایی از خود کاذب و توهمی، به گنج درون دست خواهی یافت. این مرگ پیش از مرگ با شادی و شعف الهی و واقعی همراه است. خود متعالی با مستقر شدن در مراقبه و متوقف شدن گفتگوی درونی احساس می شود و از سوی دیگر دروغین بودن من کاذب هم با آگاهی ورای فکر ادراک می گردد.

نه چنان مرگی که در گوری روی

مرگ تبدیلی که در نوری روی

مسلم است که این مرگ پیش از مرگ با خودکشی که حاصل غلبه ملامت خود شدید و تسلط من کاذب درمانده است فرق دارد. در واقع مرگ پیش از مرگ، یک نوع کیمیاگری است. وقتی مثلاً با پذیرش و مشاهده بدون دخالت فکر، انرژی خشم و ترس درک شده و به انرژی عشق تبدیل می شود، در واقع از تاریکی من کاذب به نور خود متعالی وارد می شوی.

 

این مطلب همچنین در کانال تلگرام :  https://t.me/avazedoust

هم آمده است.

 

موضوع: اصالت انسان، توهم خود، مراقبه، مشاهده گری، لحظه حال