بیداری از رؤیای فکر
شرح غزلی از مولانا
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی
آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر
ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی
در یک خانه پر از دود، با عزم صاحب خانه، منفذی باز شد و آن دود های خفه کننده، خارج شدند و نور مبارک خورشید وارد آن خانه شد. اما جناب مولانا آن دود و آن خانه و آن نور کدامند؟:
آن خانه، ذهن و سینه غم ناک کنونی شما و آن دود ها که از آنها شبحی به نام خود کاذب یا منیت ساختهای و مثل بت مشغول پرستش آنی، افکار و اندیشه های تو هستند. از چنان دود و شبح و اندیشه هایی، عیش الهی تو مکدر شده و به دست خودت، خودت را از بالاترین عیش دنیا محروم کرده ای! و شور و عشق پاک و پر قدرت ذاتی تو، با غلبه سرطانی اندیشه، مانند فرد بیچارهای شده که گردنش شکسته است! مولوی در مثنوی هم چنین پیامی را به شکل های مختلف بیان نموده است. از جمله:
رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحر آشنایی یافتند
نحر= نزدیکی، قرب
بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال
یارب، فرست خفته ی ما را دهل زنی
خدایا برای این خفته ی ما دهل زن بیدار کننده ای فرو فرست! تا از خواب فکر و خیال رهایی یابد و درک کند که هر چه بر پایه خود کاذب و افکار و هیجان های متعلق به آن است، پوچ و دروغین است.
خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز
در خواب، گرگ بیند، یا خوف رهزنی
خفته به هنگام رؤیا دیدن، به خاطر هیچ، دچار غم، غصه، ترس و وحشت می شود، وحشت از گرگ یا راه زن و...
وضعیت ما یعنی اسیران خود کاذب هم مشابه خواب دیدن است، نسبت به مسائل توهمی بسیار جدی و همراه خشم، ترس، حرص و..واکنش نشان می دهیم و اگر مسیر رهایی از فکر را انتخاب نکنیم، تازه موقع مرگ متوجه غم ها، وسواس ها و هیاهوی بسیار برای هیچ می شویم:
گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده
خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی
بهر یکی خیال گرفته عروسیی
بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی
جوشن= لباس جنگی، زره
آن سور و تعزیت همه با دست این نفس
نی رقص ماند ازآن و نه زین نیز شیونی
ناخن همی زنند و رخ خود همی درند
شد خواب و نیست بر رخ شان زخم ناخنی
بیداری و مشاهده گری ناظر ساکت درون که عاری از خشم و حرص صورت می گیرد، تنها معیار برای درک حقیقت امور است. هیچ و پوچ بودن چیزهایی که جدی گرفته بودیم و عدم توجه به امور واقعی و متعالی، تنها پس از بیداری عیان خواهد شد.
کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟
کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟
اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت
آرام و مأمنی ست، نه ما ماند و نی منی
به هنگام بیداری و مشاهده حقیقت همانطور که هست، تعادل ذهن و آرامش عمیقی در ورای توهم و اضطراب و تشویش خود کاذب، جلوه گر می شود.
نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان
نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی
عوان= نگهبان، پاسبان
همه اشکال مادی و ظاهری گذرا و ناپایدار و توهمی هستند و جدی گرفتن آنها به قیمت فراموشی و غفلت از خود متعالی، به علت جهل مرکب و در خواب منیت و خشم و حرص فرو رفتن پیش می آید.
یک رنگی است و یک صفتی و یگانگی
جانی ست بر پریده و وارسته از تنی
وقتی خود متعالی یا آگاهی ورای فکر کشف می شود، آگاهی ناب و جریان یافته در همه موجودات درک خواهد شد. مشخص می شود که همه اشکال به ظاهر متفاوت، از یک آگاهی ناب واحد ریشه گرفته اند. در واقع به هنگام بیداری و رهایی از اسارت فکر، جان وجود، خودش را از خود کاذب رها کرده و متجلی خواهد شد.
این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش
ترجیع کن که در دل و خاطر نشاندش
منابع:
ترجیع بند چهل و سوم از ترجیعات دیوان شمس تبریز، اثر مولانا جلال الدین محمد بلخی (منبع سایت گنجور : http://ganjoor.net/moulavi/shams/tarjeeat/sh43/ ) و کتاب غزلیات شمس تبریز، اثر محمد رضا شفیعی کد کنی
این مطلب در کانال تلگرام این سایت به آدرس زیر هم می آید:
آدرس کانال: https://t.me/avazedoust
موضوع: فکر، شبکه فکری، مولوی، توهم خود، مولوی، شرح غزل، مشاهده گری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.
لطفاً فقط نظرتان دربارهی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.